بدرقه متفاوت مادر شهید «صفری» پیش از آخرین اعزام فرزندش به جبهه

مادر شهید «صفری» با اشاره به آخرین اعزام فرزندش به جبهه، گفت: فرزندم هروقت به جبهه می‌رفت، نمی‌گذاشت بدرقه‌اش کنم؛ اما این سری گفت پشت سرم تا هرجا که می‌خواهی دنبالم بیا.
کد خبر: ۵۰۲۲۲۹
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۲:۳۴ - 25January 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، به مناسبت روز مادر جمعی از اعضای هیئت زینبیون (فعالان رسانه‌ای همدان) به دیدار مادر دانش‌آموز شهید «رضا صفری» رفتند و از نزدیک جویای حال این مادر بزرگوار شدند.

«فاطمه جهان‌محمودیان» مادر شهید «رضا صفری» در این دیدار اظهار داشت: پسرم متولد دی سال ۱۳۴۹ بود و اولین‌بار هنگامی که ۱۶ سالش بود، در سال ۱۳۶۵ به جزیره مجنون اعزام شد و همچنین در عملیات «کربلای چهار» و «کربلای پنج» که رزمندگان همدانی هم در آن عملیات‌ها نقش مؤثری داشتند، حضور داشت، تا اینکه در آبان سال ۱۳۶۶ در عملیات «نصر ۷» در ارتفاعات ماووت عراق شهید شد.

شهید «صفری» از شهادت خود اطلاع داشت/ شهید ۱۷ ساله‌ای که با بصیرت شهید شد

وی با بیان اینکه پسرم اولین‌بار بدون اطلاع ما به جبهه اعزام شده و این موضوع را فقط با برادرش در میان گذاشته بود، گفت: وی همیشه روز‌های پنج‌شنبه و جمعه در پایگاه بسیج مدرسه می‌ماند، من هم فکر کردم که مدرسه است؛ ولی چند روز بعد که نیامد، متوجه شدیم به جبهه اعزام شده است.

جهان‌محمودیان اظهار داشت: چون سن فرزندم کم و ریز جثه بود، همیشه دغدغه داشت که به جبهه اعزام شود دوستانش که از او کوچک‌تر بودند، چون قد بلند بودند به راحتی اعزام می‌شدند و او هر سری که دوستانش اعزام می‌شدند، غصه می‌خورد و می‌گفت که من جا ماندم.

وی به بیان برخی خصوصیات اخلاقی فرزند شهید خود پرداخت و گفت: فرزندم با وجود سن کم، ولی میزان بصیرت، روحیات و منطقی که داشت، در حد یک فرد بالغ و از هم‌سن‌های خودش خیلی کامل‌تر بود که همه این‌ها به برکات انقلاب اسلامی بود.

مادر شهید صفری تصریح کرد: فرزندم عادت داشت غسل جمعه کند؛ لذا روزی با دوستانش به روستایی رفته بودند که با آب سرد رودخانه غسل کرد که به قول دوستانش به قدری آب سرد بوده که حتی دست هم در آن نمی‌توانستند بشویند.

شهید «صفری» از شهادت خود اطلاع داشت/ شهید ۱۷ ساله‌ای که با بصیرت شهید شد

وی بیان داشت: فرزندم بسیار بر روی خود تهذیب‌نفس انجام داده بود، در ۱۲ سالگی نماز شب می‌خواند، زمانی که خیلی‌ از همسن و سال‌هایش نمی‌دانستند نماز شب چه است و وقتی برای وضو به حیاط می‌رفت، من از صدای آب متوجه این موضوع می‌شدم.

جهان‌محمودیان ابراز داشت: فرزندم بعضی روز‌ها روزه می‌گرفت، اما سحری و افطاری نمی‌خورد، به او می‌گفتم رضا جان سنت کم است چرا روزه می‌گیری، می‌گفت امام فرموده دوشنبه و پنجشنبه روزه بگیرید.

وی با بیان اینکه فرزندم اشتیاق عجیبی به شهادت داشت، گفت: رضا خودش در بسیج مربی آموزش نظامی بود، اما مدرک نداشت. بنابر گفته برادرش؛ بعد از اعزام دومش می‌گویند کسی که آموزش نظامی نرفته است، اگر شهید شود، شهید محسوب نمی‌شود و فرزندم با وجود اینکه همه فنون را بلد بود، قصد داشته مجدد آموزش ببیند.

جهان‌محمودیان بیان داشت: فرزندم بسیار به جبهه علاقه داشت؛ یکی از برادر‌های من در منطقه غرب حضور داشت، وقتی از او در خصوص سختی‌های جبهه سؤال می‌کردم، می‌گفت ما جبهه نبودیم، آن‌جا که دایی رفته، جبهه است و این طرف جبهه نیست.

مادر شهید صفری از آخرین دیدار خود فرزند شهیدش گفت و بیان داشت: فرزندم آخرین‌بار که داشت به جبهه می‌رفت، از چند روز قبل مدام می‌گفت من می‌خواهم بروم و چون اکثر اوقات بدون اطلاع می‌رفت، تعجب کرده بودم؛ گویا خودش اطلاع داشت که می‌خواهد شهید شود و دیگر برنمی‌گردد، می‌گفت این سری می‌خواهم با رضایت شما بروم.

وی ادامه داد: فرزندم هروقت به جبهه می‌رفت، نمی‌گذاشت بدرقه‌اش کنم؛ اما این سری گفت پشت سرم تا هرجا که می‌خوای دنبالم بیا.

جهان‌محمودیان بیان داشت: آن زمان پاییز بود، من کار‌های خانه را می‌کردم و همش نگران بودم مبادا برای رضا اتفاقی بیفتد، همیشه چند روز بعد از اعزام، نامه یا تماسی می‌گرفت؛ اما مدتی از او خبر نداشتیم، خاطرم هست پدر خدابیامرزش جلوی عکسش می‌ایستاد و می‌گفت: هرچه می‌شود ابن بچه کوچک مبادا اسیر شود و گیر بعثی‌ها بیفتد.

شهید «صفری» از شهادت خود اطلاع داشت/ شهید ۱۷ ساله‌ای که با بصیرت شهید شد

مادر شهید صفری ادامه داد: وقتی خبر شهادت رضا را به پدرش دادند، موقع اعلام خبر شهادت، من منزل نبودم و وقتی رفتم، دیدم همسرم منزل نیست. هنگام غروب برادرشوهرم که فرزندش تازه شهید شده بود، آمد و گفت که رضا زخمی شده است، بیایید منزل ما تا شب برویم رضا را ببینیم، آخر شب بود پرسیدم چرا من را نمی‌برید، گفتند رضا بیمارستان ارتش است، مسیرش دور است، بنزین نداریم، دیگر مطمئن شدم که اتفاقی افتاده است.

وی ادامه داد: خاطرم هست جاری‌ام مدام گریه می‌کرد، به او می‌گفتم چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت برای پسرم گریه می‌کنم، ولی رضا هم خیلی زود بود پاهایش قطع شود؛ اما وقتی صحبت‌های برادرشوهرم را شنیدم که گفت مسجد گرفتیم، دیگر مطمئن شدم که رضا شهید شده است.

جهان‌محمودیان گفت: آخرین بار که رضا به خوابم آمد، من را به یک مسجد تاریکی برد که یک امامزاده که ضریحش چوبی بود در وسط آن بود، دیدم خانمی ضریح را گرفته، ولی چهره‌اش معلوم نبود. از پسرم پرسیدم: این خانم چه کسی است؟ گفت: مادر! شما حضرت فاطمه (س) را نمی‌شناسی؟ که ناگهان از خواب بیدار شدم. از آن زمان به بعد دیگر خوابش را ندیدم. اطرافیان می‌بینند، ولی من دیگر ندیدم، امیدوارم شهید در قیامت من را شفاعت کند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها