به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، اوضاع و احوال زندگیمان خیلی عجیب و غریب بود. مانده بودم که چطور علی توی اون اوضاع، درس و مشق انجام می داد!
سر ظهر می رفتیم مکتب. باید حتما جلوی ملا چهارزانو می نشستیم و هوش و حواسمان رو جمع درس می کردیم. بعد که می آمدیم خانه، پدرمان ما را می فرستاد دنبال گوسفندها.
هنوز نرسیده، مادرمان می گفت: علی، این مشک را بگیر و برو قنات آب بیاور. بعد از آوردن آب، پدرمان داس می داد دستمان و می گفت: تا شب نشده برید هیزم جمع کنید.
تازه شب، موقع نوشتن تکالیف مکتب بود؛ ملا گفته بود اگه کسی ننویسه، سر و کارش با ترکه اناره!
با همه این احوال، علی اینقدر خوب درس می خواند که بارها تعریفش را پیش بابام کرده بود.
(راوی: برادر شهید علی بینا)