به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، خواهر شهید «حسین پارسا» روایتی از استقامت و صبر مادرش هنگام شنیدن خبر شهادت حسین را بیان کرده است. این روایت در کتاب «حسین تا حسین» آمده است که در ادامه میخوانید.
«حسین نشسته بود گوشه اتاق، چند روزی بود که دندان درد امانش را بریده بود. مادرم کلافه به نظر میرسید. رو به او گفت: «هر چه میگویم، بیدرنگ میگویی هنوز وقتش نرسیده است. پس کی وقت آن میرسد که عروس بیاورم به این خانه.» حسین گفت: «خوابی دیدهام که به خاطرش باید بروم جبهه. قول میدهم یک ماه دیگر برگردم. اگر افقی برگشتم که چه بهتر. اگر نه شما بروید و صحبت کنید.»
بالاخره طلسم این نه گفتنها شکسته شد و گل از گل مادرم شکفت. حسین در آن مرخصی جور دیگر شده بود. کمتر بیرون میرفت و بیشتر در خانه پیش ما میماند. یکی دو روز بعد، از همه خداحافظی کرد و رفت. یک ماه از رفتنش میگذشت و همه منتظر بازگشتش بودیم. مادرم اتاقهای حسین را خانه تکانی کرد. بند لباس پر بود از لباسها و حولههای حسین. میخواست قبل از آمدنش همه جای اتاق و همه وسایلش تمیز باشند و مرتب.
همان روزها بود که خبر آوردند پسرعمهام شهید شده است. عصر پنجشنبه بود. همگی رفتیم گلزار شهدا. وقتی برگشتیم، نگاهمان روی حجلهای که سر کوچه گذاشته بودند، خشکید. بعد از یک ماه آمد، اما افقی. افقی آمد تا حسرت عروسی که قرار بود برای مادر بیاورد، تا همیشه به دلمان بماند.
به یاد لباسهای نیمه خشک حسین افتادم. با خود گفتم که اگر مادرم لباسها را ببیند، طاقت نمیآورد و ممکن است بلایی سرش بیاید؛ ولی برخلاف آنچه فکر کرده بودم، لباسها و حولهها را از روی بند جمع کرد و رو به خواهرم که بزرگتر از من بود، گفت: «اینها را ببر توی ایوان پهن کن.» هیچوقت یادم نمیرود که چطور جلوی خانه را آب پاشید و در اتاقهای حسین را باز کرد.
شهید حسین پارسا از نیروهای جهاد سازندگی نجف آباد بود که اول مهر ۱۳۶۰ در ۲۴ سالگی طی عملیات ثامن الائمه به شهادت رسید.
انتهای پیام/ 141