گروه دفاعی امنیتی دفاع پرس: روز 19 بهمن یادآور حماسههای مردانی آسمانی است که چه زمان انقلاب و چه پس از آن در دوران دفاع مقدس با رشادتهای خود نامشان را در تاریخ این سرزمین مقدس، جاودانه کردند.
به منظور گرامیداشت یاد تمامی دلاورمردان نهاجا با سرهنگ خلبان فریدون علیمازندرانی، از پیشکسوتان نیروی هوایی و طراح «موشک سجیل» به گفتوگو نشستیم.
فریدون علی مازندرانی در سال 1330 در محله عباسآباد تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی را نیز در همان منطقه به پایان رساند. وی برای نخستین بار زمانی که کمتر از 10 سال سن داشت برای بدرقه پدر که بهمنظور گذراندن دورههای نظامی عازم آمریکا بود، وارد فرودگاه مهرآباد شد و با دیدن هواپیماها اولین جرقهها برای اینکه روزی سکان یکی از آنها را به دست گیرد در ذهنش ایجاد شد.
وی در دوران جوانی بهطور همزمان در آزمون هواپیمای ملی ایران و نیروی هوایی ارتش شرکت کرده و با بالاترین نمره در هر دو آزمون قبول شد و مجوز ورود به این حوزه را اخذ کرد؛ اما بنا به علاقهای که به فن پرواز داشت و زمینه رشد وی در خانواده نظامی باعث شد تا پس از گذراندن آزمون و مراحل پزشکی وارد نیروی هوایی ارتش شود.
وی که یکی از خلبانان زبده تامکت (جنگنده اف 14) بود در طراحی و تست و آزمایش «پروژه سجیل» نقش اساسی ایفا کرد و از این جهت یکی از مبدعان و نخبگان زمان خود محسوب میشود.
سرهنگ علیمازندرانی در گفتوگوی تفصیلی با خبرنگاران دفاع پرس، از اقدامات آبیپوشان نهاجا در دوران پیش از انقلاب، از شهید عباس بابایی و از چگونگی طراحی موشک سجیل سخن میگوید؛ موشکی که نقشی تعیینکننده در نبرد هوایی با دشمن ایفا کرد.
بخش اول گفتوگوی دفاع پرس با سرهنگ علیمازندرانی که به خاطرات دوران انقلاب مربوط است را در ادامه میخوانید.
* آشنایی با شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
از سال 1353 وارد پایگاه دزفول شدم. پس از اتمام دوره پروازی با هواپیماهای اف-5 با شهید بابایی در یک گردان بودیم. در گردان 42 شکاری پایگاه چهارم شکاری دزفول (وحدتی سابق). البته قبل از اینکه وارد گردان 42 شکاری شوم، در گردان 41 آموزشی اف-5 بودم با عباس آشنا شدم.
اوایل سال 56 شهید بابایی وارد دوره آموزشی اف-14 شد و من نیز در آذر ماه همین سال وارد دوره شدم و با هم بودیم تا روزی که عباس به شهادت رسید. آن زمان (اوایل سال 56) من و عباس جزو کسانی بودیم که برای آموزش اف-14 انتخاب شدیم؛ اما من بنا به دلایلی همزمان با عباس در دوره حاضر نشدم و آذر ماه وارد دوره شدم.
من و عباس پروازهای مشترک زیادی را با همدیگر انجام دادیم. معمولا روزی بین دو تا سه سورتی پرواز داشتیم. یک سورتی یا آماده بودیم و اسکرامبل میدادیم و یا کاروان میدادیم. این بود که همیشه با هم بودیم. یعنی از ساعت شش صبح که وارد گردان میشدیم تا پنج و شش بعد از ظهر، اگر پرواز شب نداشتیم با هم بودیم. من به نسبت دیگران با عباس ارتباط نزدیکتری داشتم و میتوان گفت تنها کسی که با شهید بابایی با تهلهجه شیرین قزوینی مزاح میکرد، من بودم.
پس از گذراندن دوره آموزشی اف-14 در گردان 81 شکاری پایگاه اصفهان، (خاتمی سابق و منطقه شهید بابایی فعلی) هر دو بهعنوان خلبان شکاری مشغول انجام وظیفه شدیم.
در بدو کارمان در پایگاه دزفول با هواپیماهای اف-5 A و اف-5 B پرواز میکردیم؛ اما از زمانی که هواپیماهای اف-5 E در نهاجا بکارگیری شد، به پایگاه چهارم رفتیم، تا دوره آموزشی آن را بگذرانیم.
عباس از قبل از انقلاب یک انسان متدین بود؛ در همه برنامهها شرکت میکرد و مسائلی را که باید رعایت میکرد. جناب سروان احمد سپری فرمانده گردان، همیشه سرکوفت عباس را به ما میزد؛ چون در پایگاه که بودیم و در حالت اسکرامبل نباید لباسهای پروازی از ما جدا میشد، اما عباس سر ظهر پوتینش را در میآورد و نماز میخواند و جناب سروان سپری به ما توصیه میکرد که مثل عباس باشیم.
* فعالیتهای انقلابی در پایگاه اصفهان
میتوانم بگویم پایگاه اصفهان سیاسی-نظامیترین پایگاه نظامی ایران بود؛ چون طیفهای مختلف در آنجا نفراتی را بهعنوان طرفداران خود داشتند.
به خاطر وضعیت خاص اصفهان، در این شهر شش ماه زودتر از سایر مناطق کشور حکومت نظامی اعمال شده بود. فکر میکنم آن زمان سرتیپ ناجی فرماندار نظامی اصفهان بود؛ که از افسران بخش توپخانه و موشکهای اصفهان بود.
آن زمان یک یگان از نیروی زمینی را در پایگاه هشتم شکاری (که آن زمان پایگاه خاتمی نام داشت) مستقر کرده بودند. حتی در مقابل گردان 82 که ما جزو آن بودیم به فاصله تقریبی 10 متری درب گردان یک تانک مستقر کرده بودند که لوله تانک به سمت گردان ما بود، و این یگان بهعنوان یکی از عوامل حکومت نظامی در آنجا حضور داشت.
در کوران انقلاب، گوش دادن به اخبار رسانههای بیگانه برای ما ممنوع بود؛ اما بچهها شبانه اخبار این رسانهها را ضبط و صبح روز بعد برای همه بچهها پخش میکردند.
در آن دوران کارهایی که هر کس در مسیر پیشبرد اهداف انقلاب باید انجام میداد مشخص شده بود و طبق برنامه به انجام کارهای خود میپرداختیم.
اخبار خاص را از پدرم که بازنشسته گارد شاهنشاهی بود به دست میآوردیم و ایشان لحظه به لحظه تغییرات و جابجاییها را به من انتقال میداد؛ بنا بر این اطلاعات ما از کسانی که در تهران مستقر بودند، دقیقتر بود. اقدامات ما نیز بر اساس همین اطلاعات انجام میشد.
شهید بابایی هم در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب، ارتباطاتش را با مهرههای اصلی انقلاب که در اصفهان بودند، برقرار کرده بود.
* چگونگی حفاظت از جنگندههای شکاری اف 14 نسبت به دستبرد احتمالی آمریکاییها
در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب، اخبار مختلفی در اختیار داشتیم مبنی بر اینکه آمریکاییها با توجه به پیشرفت قیام مردم ممکن است قصد داشته باشند اف 14 ها را از کشور ما خارج کرده و با خود ببرند؛ لذا ما با همکاران انقلابی خود جلساتی را چه در گردان و چه خارج از پایگاه، در خانهها تشکیل دادیم. همچنین یک هسته مرکزی را نیز تشکیل دادیم که مرکب از همه خلبانان اف 14 بود. (این هسته مرکزی پس از انقلاب نیز پابرجا بود و فعالیت میکرد) تصمیم ما بر این قرار گرفت که گردانهای 82 و 81 هواپیماهای اف 14 را از شیلترهای مختلف جمع کرده و به شیلترهای میانی منتقل کنیم و همین کار را هم انجام دادیم.
قبل از آن هم این بحث مطرح بود که هواپیماهای اف 14 را به خاطر ایجاد تغییراتی در آنها خود خلبانهای ایرانی به خارج کشور ببرند؛ که گویا مورد قبول تیمسار ربیعی، فرمانده وقت نیروی هوایی قرار نگرفته بود.
دور تا دور شیلترهای میانی پایگاه را با کابل برق و سیم خاردار محصور کردیم؛ تا امکان دسترسی آسان به اف 14ها وجود نداشته باشد. در همین اثنا نگران بودیم که مبادا عناصر مخالف انقلاب که در ظاهر خود را انقلابی معرفی میکردند اقدامی انجام دهند و یا خود امریکاییها قبل از رفتنشان از ایران، به هواپیماها لطمهای بزنند.
در بحبوحه پیروزی انقلاب برای خروج مستشاران امریکایی از کشور، با سرگرد دهنادی معاون عملیات پایگاه هماهنگ کردیم. ایشان فرمانده گردان خود ما در دزفول بود. هواپیماهایی که آمدند تا پرسنل آمریکایی را ببرند از ظهر در اصفهان بر زمین نشستند. این واقعه قبل از رفتن شاه از ایران بود.
ما گروهی را شکل داده بودیم که بعدها بهعنوان «گروه ضربت نیروی هوایی» لقب گرفت. برابر رسم معمول از اداره گذرنامه اصفهان آمدند تا تشریفات خروج مسافر از کشور را انجام دهند؛ اما اعضای گروه ضربت به پرسنل پلیس گفتند که "کار گمرک را خود ما خلبانان انجام میدهیم؛ ما وضعیت هرکدام از امریکاییها را چک میکنیم و بعد شما مهر خروج را بر گذرنامه آنها بزنید."
در کنار هر هواپیما صندوقهای بزرگی مستقر کردیم و هر چه که همراه آمریکاییها بود را بازرسی میکردیم تا مبادا مدارک و اسناد اف 14ها توسط آمریکاییها از کشورمان خارج شود. اگر بخواهم بر اساس وزن بگویم، ما بیش از یک تُن اسناد از آنها کشف و ضبط کردیم.
چون در آن زمان شایعه خروج اف 14 ها از کشور قوت گرفته بود، تصمیم گرفتیم با قرعهکشی، دو نفر از خلبانان را به تهران بفرستیم تا به نحوی با مدرسه رفاه تماس بگیرند و اطلاعات وضعیت پایگاه را به آنجا انتقال دهند تا بینیم چه تصمیمی در آنجا برای ادامه کارهای ما گرفته میشود. آن زمان امام هم به کشور بازگشته بود.
اتفاقا یکی از قرعهها به نام من افتاد و شبانگاه هجدهم بهمن 57 به همراه همکارم بهروز پاشاپور وارد تهران شدیم. سه چهار بار ماشین عوض کردیم. لباس نظامی بر تن داشتم. از طریق برادرم که بعدها (30 خرداد 1360) شهید شد و میدانستم با انقلابیون سر و کار دارد به مدرسه رفاه رفتیم و اطلاعات را به حاج احمد آقا و دو سه نفر دیگر منتقل کردم. از طریق دفتر آیت الله طالقانی هم ارتباطی ما برقرار شد.
آنجا به ما شماره تلفنهایی دادند تا در صورت وقوع مشکل با آنها تماس بگیرم. من پس از بازگشت به پایگاه اصفهان شماره تلفنها را در اختیار عباس بابایی گذاشتم. او وقتی شمارهها را دید گفت "خوب؛ خیالمان راحت شد". بعدا فهمیدیم یکی از این شمارهها متعلق به دفتر آیتالله طاهری است.
آن زمان پایگاه اصفهان تا خود شهر حدود 50 کیلومتر فاصله داشت و در مسیر آن چهار پنج پست ایست بازرسی توسط گروههای مختلف مستقر بودند؛ عناصر حاضر در برخی از این پستها طرفدار رژیم طاغوت و برخی دیگر نیز انقلابی بودند.
من روز نوزدهم به پایگاه اصفهان برگشتم. آنجا ما هسته اصلی گروه ضربت را تشکیل دادیم. و با استفاده از اسلحههای موجود در اسلحهخانه مسلح شدیم. در تمام پایگاه پستهای مختلفی ایجاد کردیم. و هرکدام از بچهها دو ساعت به دو ساعت در پست نگهبانی نیز به نگهبانی میپرداختند. ما کنترل کامل پایگاه را در شب بیستم بهمن بهدست گرفتیم.
یک نیروگاه برق در پایگاه وجود داشت که میتوانست برق سه چهارم یا حتی حدود نیمی از شهر اصفهان را تأمین کند. چون اصفهان خاموشیهای زیادی داشت، ما با ارتباطاتی که داشتیم برق برخی قسمتها مانند بیمارستانها را تأمین میکردیم.
بعد از پیروزی انقلاب، عدهای به ضد اطلاعات که الان نامش "حفاظت" است، حمله کردند. مهاجمان قصد داشتند فرمانده این قسمت را کشته و اسناد حفاظتی را در اختیار بگیرند. مهاجمان حدود دو هزار نفر بودند. ما با بچههای گروهی که تشکیل داده بودیم (گروه ضربت)، مهاجمان را متفرق کردیم و به محافظان بخش ضد اطلاعات اعلام کردیم که "کسی حق ورود به این بخش و دستیابی به مدارک را ندارد. کسی حتی اجازه نابودی یک برگ از آنها را ندارد. این مدارک باید تحویل دادگاه و در آنجا بررسی شوند." اگر اشتباه نکنم این قضیه روز 23 بهمن یعنی فردای پیروزی انقلاب رخ داد.
آنهایی که پروندهای در بخش ضد اطلاعات داشتند همه نسبت به سرنوشت خود نگران بودند و میترسیدند.
بخشی از قسمت نگهداری مهمات پایگاه، مربوط به انبارهای موشکهای «فونیکس» بود، که برای حفاظت از آنها مجهزترین سیستمهای حفاظتی کشورمان بکارگیری شده بود. قرار شد تمام اسناد بخش ضد اطلاعات توسط بچهها با کامیون به این انبارها منتقل و تیمی برای خواندن و بررسی اسناد تعیین شود.
خوشبختانه توانستیم فرمانده، جانشین و پرسنل ضد اطلاعات را از محل استقرارشان به محلی امن منتقل کنیم.
گروهی که تعیین کرده بودیم تا یک ماه و نیم پس از پیروزی انقلاب، امور پایگاه را بر عهده داشت؛ تا اینکه فرمانده جدیدی تعیین شد و ما کارها را به سیستم فرماندهی و مدیریت واگذار کردیم.
* دوران پس از انقلاب و درگیری با عناصر ضد انقلاب در کرمانشاه
پس از پیروزی انقلاب به دلیل مشکلات موجود، پروازهای خیلی کمی انجام میشد و بنا به دلایلی اجازه پرواز داده نمیشد. اغلب نیروها از پایگاههای محل خدمتشان جابجا شده بودند. یکی از مشکلات ما در آغاز جنگ ناشی از همین طرح جابجایی بود؛ که بر اساس آن نیروها به شهرهای خود رفته و در آنجا مشغول خدمت میشدند؛ مثلاً یکی از نیروها که متخصص زرهی و توپخانه بود بر اساس این طرح، به شهرستان رفته و پلیس راهنمایی و رانندگی شده بود! البته کم کم در اوایل فروردین 1358 پروازهای معمول آغاز شد.
خرداد 59 من رئیس «دسک» کرمانشاه بودم. آنجا محلی بود که ما هماهنگکننده با نیروی زمینی بودیم. این نیرو در فرماندهی غرب حضور داشت و در آنجا با کوموله و گروههای مختلف ضد انقلاب درگیر بود.
دسک حالت ستاد نیروی هوایی را داشت. درخواستهای مختلفی از یگانهای درگیر به ما ارائه میشد و ما در دسک این درخواستها را بررسی میکردیم. مثلا همه یگانهایی که در آن منطقه درگیر بودند درخواست پشتیبانی هوایی داشتند؛ ولی این امکان برای همه موارد وجود نداشت.
* اولین دیدار با شهید صیاد شیرازی
یک بار هنگام غروب دیدم شهید بابایی به همراه فرمانده یگانهای ارتش در منطقه نزد ما آمدند. آن فرمانده درجه سروانی داشت.
صبح که مجددا آن فرمانده را دیدم مشاهده کردم که درجهاش سرهنگ دومی است. به عباس گفتم درجه در جیبت گذاشتی و با خودت آوردی؟ اسم این فرمانده چیه؟ عباس گفت: ایشان آقای «صیاد شیرازی» است. عصر هم دیدیدم که شهید صیاد درجه سرهنگ تمامی بر دوش دارد.
آن موقع فرمانده عملیات غرب یک سرهنگ از افسران مجرب توپخانه بود؛ که به دلیل وجود مشکلات موجود معلوم بود با شناخت از شهید صیاد شیرازی ایشان را به آنجا آورده است.
ادامه دارد...