روایت مادر شهید هاشم‌پور از شهادت نامدارش

«سلطان کریمی» گفت: اجازه ندادند نامدارم را ببینم اما زمانی که او را به منزل آوردند، دیدم همه لباسش خونی، روده‌هایش له شده و داخل مشماست و پیکرش پاره پاره شده است.
کد خبر: ۵۰۶۴۲۸
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۶ - 14February 2022

روایت مادر شهید هاشم‌پور از شهادت نامدارش«محترم سلطان کریمی» مادر شهید نامدار هاشم‌پور در گفت‌وگو باخبرنگار دفاع‌پرس در کرج اظهار داشت: روزی که پسرم قصد خود برای عزیمت به جبهه را اعلام کرد، به او گفتم: «نرو، هر کاری که می‌خوای انجام بدی، همین‌جا انجام بده، من طاقت دوری تو رو ندارم.» اما هرچه اصرار کردم فایده‌ای نداشت و گفت: «فردا صبح می‌خوام برم.»

وی افزود: سپس به من گفت: «ننه تو باید مثل حضرت زینب (س) باشی، راه بی‌بی رو ادامه بدی و تا آخرین نفس پشت امام خمینی (ره) بایستی.» خلاصه حریف او نشدم، کنار درب حیاط ایستاد تا پدرش از راه رسید و با او خداحافظی کرد. کلید منزل را به نامدار دادم که اگر بازگشت و ما منزل نبودیم، کلید داشته باشد. وی گفت: «نه کار من 12 روز بیشتر طول نمی‌کشه و وقتی برگردم شما خونه‌ هستید.»

مادر شهید هاشم‌پور مطرح کرد: 12 روز از رفتن پسرم می‌گذشت، منتظر بودم که بازگردد، ناگهان زنگ در به صدا در آمد، با شور و شوق به سمت در رفتم. البته قبل از آن، صدای اعلام مطلبی از بلندگو به گوش می‌رسید، انگار یک مراسم باشکوه بود. یکی از خانم‌های همسایه درب منزل ما آمد و به من گفت: «یه شهید آوردن، بیا بریم ببینیم.»

سلطان کریمی افزود: همراه او رفتم و با خود گفتم: «بیچاره مادر این شهید و خوشا به حال خود شهید که این جمعیت برای استقبال ازش اومده.» خیلی برای آن شهید اشک ریختم. خانم همسایه به من گفت: «تو هم بیا بریم تشییع جنازه این شهید» آن خانم قضیه را می‌دانست اما من از آن اطلاعی نداشتم. خلاصه با هم به سر خیابان رفتیم. ناگهان یک نفر از پشت سرم گفت: «بمیرم برات نامدارت شهید شده.»

وی بیان کرد: زمانی که این جمله را شنیدم، دیگر چشمانم جایی را ندید، فقط دیدم یک ماشین در حال آمدن به سمت من است. به خودم که آمدم دیدم در ماشین هستم، مرا بردند و اجازه ندادند نامدارم را ببینم اما زمانی که او را به منزل آوردند، دیدم همه لباسش خونی، روده‌هایش له شده و داخل مشماست و پیکرش پاره پاره شده است.

انتهای پیام/

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار