به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سرلشکر خلبان شهید «محمود خضرائی» روز پانزدهم خرداد سال ۱۳۲۶ در یکی از محلههای تهران و در خانواده خضرایی (که از خانوادههای مذهبی و متدین بودند) به دنیا آمد. دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر تهران گذراند.
وی بعد از اخذ دیپلم با توجه به علاقه وافری که به فراگیری علم و دانش داشت، در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته مهندسی پذیرفته شد اما به علت اینکه پدرش در تنگنای مالی قرار داشت، نتوانست وارد دانشگاه شود. در این هنگام تصمیم گرفت که وارد دانشکده افسری نیروی هوایی شود؛ لذا روز هشتم آبان سال ۱۳۴۵ وارد این دانشکده شد و مهر سال ۱۳۴۸ با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل شد.
نام و نام خانوادگی | محمود خضرایی |
نام پدر | |
تاریخ تولد | خرداد ماه سال ۱۳۲۶ |
محل تولد | تهران |
وضعیت تاهل و تعداد فرزند | متاهل |
نوع دیپلم و سال ورود به ارتش | دیپلم ریاضی – ۱۳۴۵ |
رسته تخصصی | خلبان |
نیروی استخدام کننده | نیروی هوایی |
تاریخ شهادت | اول اسفند سال ۱۳۶۴ |
محل شهادت | اهواز |
درجه هنگام شهادت | سرهنگ |
مسئولیت هنگام شهادت | فرمانده مرکز آموزشهای هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران |
مسئولیت های عمده حین خدمت | افسر کنترل کننده زمین فرمانده پایگاه هوایی همدان |
دانشکده خلبانی و دوره خلبانی در آمریکا
از آنجا که شهید خضرایی علاقه زیادی به پرواز داشت، تصمیم گرفت وارد دانشکده خلبانی شود؛ لذا برای ورود به آنجا اقدامات مقدماتی را طی کرد. وی پس از طی آزمایشها و معاینات مقدماتی وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندان دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای فراگیری دوره پیشرفته پرواز به کشور آمریکا اعزام شد.
محمود به علت اینکه بعد از فارغالتحصیلی از دانشکده افسری وارد دانشکده خلبانی شده بود، به عنوان افسر ارشد به آمریکا اعزام شد و شروع به یادگیری فن خلبانی در پایگاه «ریس» آمریکا کرد. در آمریکا به خلبانان ایرانی پیشنهاد ورزش صبحگاهی کرد تا با این کار روحیه دانشجویان ایرانی حفظ شود.
دعوت به اسلام در آمریکا
برای اینکه محمود بداند در کلیساها چه میگذرد، بارها به آنجا میرفت و در مراسم آنها شرکت میکرد. تا اینکه از طرف کلیسا از محمود و تعدادی دیگر از دانشجویان ایرانی دعوت میشود تا برای شرکت در یک گردهمایی و پاسخ به سوالات درباره دین اسلام به کلیسا بروند.
محمود در کلیسا به سوالات مذهبی مسیحیان درباره دین اسلام پاسخ میدهد و حدود ۲۵ دقیقه نیز سخنرانی مذهبی میکند. این سخنرانی چنان گیرا بود که بعد از آن تعداد زیادی از مسیحیان با سوالات متعدد به سراغ محمود میآیند و او نیز با متانت به تمام سوالات و شبهات آنها درباره دین اسلام پاسخ میدهد.
بعد از پایان دوره آموزش در سال ۱۳۵۱ موفق به اخذ گواهینامه خلبانی با هواپیمای اف ۴ میشود و در بازگشت به ایران، در پایگاه هوایی تهران مشغول به خدمت میشود. پس از مدتی به پایگاه هوایی بوشهر منتقل میشود و به دلیل توانایی بالایی که از خود نشان داد بعد از مدتی به عنوان رئیس دایره عملیات گردان شکاری این پایگاه منصوب میشود.
نقش شهید در انقلاب
درحالی که چند ماهی به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود، طی فرمانی از خلبانان پایگاه هوایی بوشهر خواسته میشود که هواپیماهای خود را به پایگاه هوایی چابهار منتقل کنند. در آن زمان با توجه به جو حاکم بر ارتش، کسی حق اعتراض به دستور را نداشت ولی شهید خضرایی و شهید طالب مهر شجاعانه از جای برمیخیزند و با صراحت اعلام میکنند که این دستور را اجرا نمیکنند. در این حین به آنها تذکر داده میشود:
لغو دستور میکنید و میدانید چه عواقبی در پی خواهد داشت!
که این دو بزگوار پاسخ میدهند: ما اهداف شوم شما را از این کار میدانیم. شما میخواهید با انتقال هواپیماها به چابهار، آنها را بر روی ناو آمریکایی ببرید. این هواپیماها اموال بیتالمال است و ما اجازه چنین کاری را نخواهیم داد.
این حرکت شجاعانه باعث شد دیگر خلبانان نیز اعتراض خود را اعلام کنند و بدین ترتیب این پروازها لغو شد. نقش شهید خضرایی در شکل گیری انقلاب بسیار چشمگیر بود. او با شنیدن فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر قیام علیه طاغوت، ارتش را رها کرد و به صفوف مبارزان پیوست.
اواخر بهمن سال ۱۳۵۷ درحالی که چند روزی به پیروزی انقلاب مانده بود، در نقش رهبری گروهی از جوانان دست به تصرف کلانتری منطقه گرگان تهران میزند و در این کش و قوس از ناحیه دست نیز مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و مجروح میشود. با پیروزی انقلاب، او شروع به ارشاد خلبانان و نظامیان میکند و آنها را متوجه خیانتهای طاغوتیان میکند.
بلافاصله به میدان نبرد میرود
با شروع غائله کومله و دموکرات، محمود عازم کردستان میشود و به عنوان یکی از یاران صدیق شهید چمران مشغول به خدمت میشود. او کنار شهید چمران به عنوان افسر کنترلکننده زمین مشغول به خدمت میشود. کار او شناسایی و کنترل آتش هواپیماها برای زدن اهداف مورد نظر بر روی زمین بود.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق خضرایی نیز به عنوان یکی از خلبانان با تجربه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به پایگاه هوایی همدان منتقل شد و پروازهای جنگی خود را آغاز کرد.
در یکی از این پروازها هواپیمای او مورد هدف قرار میگیرد ولی شهید خضرایی با مهارت بالایی که در فن خلبانی داشت، هواپیما را درحالی که یک چرخ نداشت به زمین مینشاند.
حمله به پایگاههای الولید (اچ ۳)
اواخر سال ۱۳۵۹ نیروی هوایی تصمیم میگیرد با عملیاتی عمقی در خاک عراق، در یک اقدام بیسابقه پایگاههای الولید در غربیترین نقطه عراق را بمباران کنند. برای این کار باید بهترین خلبانان نیروی هوایی انتخاب میشدند. از این رو خضرایی هم به عنوان یکی از خلبانان برای انجام این عملیات انتخاب میشود.
در روز موعود تمامی هواپیما به پرواز درمیآیند. خضرایی نیز هدایت یکی از فانتومها را برعهده داشت. بعد از دو مرحله سوختگیری هوایی، فانتومها به پایگاههای الولید میرسند. در این هنگام فانتومها به سه دسته تقسیم میشوند و به هر سه پایگاه الولید حمله میکنند. خضرایی هم به خوبی ماموریتهای خود را انجام میدهد و به سمت تانکرهای سوخت رسان گردش میکند. در این هنگام که پدافند پایگاهها دیوانه وار و بیهدف به هرطرف شلیک میکردند، ناگهان تعداد گلوله ضد هوایی به هواپیمای خضرایی برخورد میکند.
هدایت هواپیمای آسیب دیده آن هم در شرایطی که باید نزدیک به ۵۰۰ کیلومتر مسیر را طی کند کاری بسیار دشوار بود ولی خضرایی مصمم بود که هواپیما را به هر قیمت به ایران برساند. بعد از سوخت گیری هوایی سوم، به سرعت به سمت مرزهای ایران میآید و در نهایت با رشادت و شهامت خاص هواپیما را سالم بر زمین مینشاند.
نماز در هواپیمای جنگنده
از یکی از دوستان شهید نقل شده است که یک بار در پایگاه به صورت آماده بودیم که ساعت چهار صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد. بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم. بعد از ماموریت تازه هوا درحال روشن شدن بود که او گفت:
آیا موافقی نماز را همین جا بخوانیم؟
گفتم: خیلی خوب است، از این بهتر نمیشود.
گفت: پس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و به سمت قبله پرواز کنیم.
پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آنگاه من هم نمازم را به جا آوردم. پس از ادای نماز، او با صدای گیرای خود با خدای خود مشغول مناجات شد و آنگونه ملتمسانه سخن میگفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد.
این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود که هرگز آن را فراموش نمیکنم. چقدر دلانگیز و زیباست خلوت با خدا در دل آسمان، گویی روحمان نیز همچون جسم پرواز میکرد و خدایی شده بود. انگار به زمین تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم.
فرماندهی پایگاه هوایی همدان
چند روزی از این دیدار نگذشته بود که بنیصدر (رئیس جمهور مخلوع ایران) مخفیانه از ایران فرار کرد. غوغایی به پا شده بود و از هر سو موج انتقادات به سمت شهید فکوری سرازیر شده بود که البته تمام این اتهامات واهی بود. به هر حال شهید فکوری به خاطر این ماجرا از سمت خود استعفا کرد و به دنبال انتخاب فرمانده جدید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تغییراتی که در نیرو اعمال شد، خضرایی به درجه سرهنگ دومی ارتقاء پیدا کرد و همزمان به عنوان فرمانده پایگاه هوایی همدان نیز منصوب شد. او به مدت دو سال از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ عهده دار این مسئولیت بود.
پایگاه شکاری همدان به عنوان قطب مهمی محسوب میشد و بسیاری از مناطق غرب کشور را پوشش میداد. با حضور وی تحولاتی در این پایگاه ایجاد شد و پایگاه شکاری همدان در زمان فرماندهی او عملیات بزرگی را علیه دشمن بعثی انجام داد.
فرماندهی پدافند هوایی و درپی آن مرکز آموزشهای هوایی
سال ۱۳۶۲ خضرایی از سوی فرماندهی نیروی هوایی به سمت فرمانده پدافند هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و این انتخاب به این دلیل بود که او قبل از آن که یک خلبان باشد، یک افسر کنترل شکاری نیز بود و اشراف خوبی بر پدافند داشت. در مدت حضور خضرایی در این سمت، خدمات قابل توجهی در پدافند داشت.
اواخر سال ۱۳۶۳ به سمت فرمانده مرکز آموزشهای هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و تا زمان شهادت در همین پست خدمت میکرد.
در همین زمان تحولات بزرگ در این مرکز انجام میپذیرد و او توانست خدمات ارزندهای را در این مرکز انجام دهد و از خود یادگاری مناسبی برجای بگذارد. این شهید بزرگوار علیرغم داشتن بیش از هزار و ۸۰۰ سورتی پرواز و انجام مأموریتهای جنگی همواره میگفت: «اگر فرماندهی بر من تکلیف نبود، مایل بودم حضور مستقیم و بیشتری در جبههها داشته باشم.»
روز وصال نزدیک میشود
دو ماه آخر عمرش، مرتبا میگفت: مدت زیادی اینجا نیستم و پیگیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز میکرد تا این که روز وصال میرسد. تصمیم گرفته میشود با توجه به شروع عملیات والفجر ۸، عدهای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار میشود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود.
صبح روز بیست و هشتم بهمن سال ۱۳۶۴ خضرایی درحال ترک منزل از همسرش وصیتنامه خود را طلب میکند و آخرین تغییرات را در آن اعمال میکند.
با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران، هواپیمای مسافربری به مقصد اهواز به پرواز در میآید. همه چیز به خوبی پیش میرفت که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار میگیرد و یکی از جنگندههای دشمن در آستانه ظهر هواپیمای مسافربری حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار میدهد و تمامی نفرات حاضر در هواپیما از جمله سرهنگ محمود خضرایی به همراه آیتالله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور شهید میشوند و به ملکوت اعلی میپیوندند.
هنگام شهادت درحال خواندن قرآن
هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن را مشاهده میکنند، لابهلای انگشتان دست دیگرش ورقههای قرآن بوده است. نقل است کسانی که پیکرش را مشاهده کردند، میببینند که در یک دست تسبیح و لابهلای انگشتان دست دیگرش ورقهای قرآن بوده است با مضمون این آیه شریفه: «… ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.» (آل عمران /۱۴۷)
شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده بود. او بارها میگفت: من دوست ندارم که روی زمین بمیرم، دوست دارم در آن بالا بمیرم؛ و حقیقتا که چه خوب شهید شد و چقدر زیبا به آرزوی خود رسید در حالیکه در آن بالاها درحال راز و نیاز با خدای خود بود.
قسمتی از وصیت نامه شهید محمود خضرایی
«… همسرم! شما را به حفظ حجاب خود و دختران را به حفظ عفت سفارش میکنم به نحوی که الگوی شما حضرت زهرا (س) باشد. شما و بچهها را به رعایت حدود الهی، دستگیری از فقرا و یتیمان، شرکت درکارهای خیر برای تقویت اسلام و ولایت فقیه سفارش میکنم. همیشه توکل به خدای بزرگ داشته باشید و لاغیر تا خیرآخرت نصیب شما بشود…»
تو صعود میکنی
سرتیپ خلبان سید رضا پردیس
روزی به اتفاق تعدادی از خلبانان شرکت کننده در عملیاتها به همراه شهید خضرایی برای تجدید بیعت با حضرت امام (ره) به بیت ایشان (جماران) مشرف شدیم و افتخار آن را یافتیم که بر دستان مبارک امام (ره) بوسه بزنیم، وقتی نوبت به شهید خضرائی رسید، از آنجا که در یک عملیات برون مرزی هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفته و از ناحیه دست آسیب دیده بود و دستش را گچ گرفته و به گردنش آویزان کرده بود.
حضرت امام رو به او کردند و فرمودند: «فرزندم چه شده است؟ دستت چه شده است؟»
شهید در پاسخ امام گفت: «هواپیمایم مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کردهام.»
حضرت امام تأملی کردند و فرمودند: «فرزندم تو سقوط نکردهای، تو صعود میکنی!»
در امور شخصی از امکانات دولتی استفاده نمیکرد
سرهنگ خلبان جهانبخش حسنی
زمانی که در پایگاه سوم شکاری شهید نوژه (همدان) خدمت میکردم او فرماندهی این پایگاه را بر عهده داشتند. دو سه سالی بیش از پیروزی انقلاب اسلامی نمیگذشت و هنوز مشخص نشده بود که مسئولان از نظر شرعی تا چه اندازه مجازند که از خودروئی که به سبب مسئولیت در اختیار دارند استفاده کنند؛ لذا در امور شخصی به هیچ وجه از امکانات دولتی استفاده نمیکرد.
به عنوان نمونه یکی دو بار دیدم که برای شرکت در نماز جمعه کبودرآهنگ (که مسافت نسبتاً زیادی هم بود) پیاده از پایگاه به راه افتاده بود که من او را در بین راه سوار ماشین کردم.
با وجود اینکه فرمانده پایگاه بود و اصولاً باید در خانهای سکنی میگزید که از سالها قبل و بهتر بگویم از بدء تأسیس پایگاه برای این پست منظور شده بود ولی خانهای را که رو به روی مسجد بود و پائینترین رده نظامیان و کارمندان از آن استفاده میکردند را انتخاب کرده بود.
مدتها بود که از او خواسته بودند تغییر مکان بدهد اما به هیچ وجه نمیپذیرفت تا سرانجام با اصرار یکی از مسئولان مبنی بر اینکه شما باید به خاطر رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی منزلتان را عوض کنید، با اکراه پیشنهاد وی را پذیرفت.
با انجام مأموریت خود مخالفت کرد
سرهنگ غلامعلی اشکان
چند ماه به پیروزی انقلاب مانده بود. در یک بریفینگ (جلسه توجیهی خلبانان) از ما خواسته شد که تعدادی از هواپیماها را به چابهار ببریم. برای انجام پرواز همه چیز مهیا شده بود و امریه نیز برای هر یک از ما صادر کرده بودند. در آن جو و شرایط حاکم بر ارتش فقط فرمانده حق اظهار نظر داشت و به جز او کسی حق اعتراض نداشت.
در چنین اوضاع و احوالی تنها کسانی که از جا برخاستند و با انجام این مأموریت مخالفت کردند همین دو شهید عزیز (خضرائی و طالب مهر) بودند. آنان با صراحت تمام اعلام داشتند که ما در این مأموریت شرکت نخواهیم کرد.
در مقابل موضعگیری جسورانه شان، آنها را تهدید کردند و گفتند: «لغو دستور میکنید؟! حالا که اینطور است، منتظر عواقب آن هم باشید.»
آنها در جواب گفتند: «ما میدانیم که چه اهداف شومی در پی این جابجائی وجود دارد.»
آنها گفتند: «منظورتان چیست؟»
شهید خضرایی به آنها گفت: «به احتمال زیاد این هواپیماها از چابهار روی ناو آمریکائی خواهند نشست. این اموال بیتالمال است، ما هرگز چنین اجازهای نخواهیم داد.»
در آن روز به یادماندنی همهمهای عجیب میان سایرین برپا شد، اعتراضها شدت گرفت و فراگیر شد، سایرین نیز با آنان هم پیمان شدند تا مانع از آن شوند که پروازی به چابهار صورت پزیرد، که این همبستگی مبارک موجب لغو مأموریت شد.
اهمیتی برای مال دنیا قائل نبود
سرهنگ محمدرضا قمری
سرهنگ خضرائی برای مال دنیا هیچ اهمیتی قائل نبود و از آنچه که از مال دنیا کسب میکرد تنها به اندازه ضروریات زندگی هزینه میکرد و مابقی را برای رضای خداوند به فقرا و مستمندان انفاق میکرد و این مشی همیشگی او بود.
روزی در دفتر کار او نشسته بودم که یکی از کارکنان نزد او آمد و گفت: «جناب سرهنگ! عرضی داشتم، اگر اجازه بدید دو یا سه دقیقهای مزاحمتان شوم.»
شهید خضرایی از او خواست تا کار خود را بگوید.
جناب سرهنگ، دو بچه فلج دارم، حقوقم جوابگوی زندگی من نیست، از شما درخواست کمک دارم. اگر دستم را بگیرید، تا زندهام دعاگویتان هستم.
او در حالیکه به نقطهای چشم دوخته بود و مرتب سرش را به نشانه تأیید تکان میداد، پس از شنیدن تمام صحبتهای طرف مقابل، گفت: «توکلت به خدا باشد، تمام امور به دست خداست و ما هم که وسیلهای بیش نیستیم. ان شاءالله دنبال کارهایت را خواهم گرفت و هر آنچه از دستم بر بیاید انجام خواهم داد.»
شهید خضرائی از فردای همان روز پیگیر کار آن فرد بود تا از لحاظ قانونی و ماهیانه کمکی به او شود، ولی از آنجا که موفقیتی در این زمینه حاصل نشد، هر ماه مبلغ هزار تومان از حقوق خودش را به او میداد که البته در آن زمان این، مبلغ قابل توجهی بود.
خوابی که هشت روز بعد تعبیر شد
همسر شهید
روزی که قرار بود حضرت آیتالله خامنهای برای مراسم جشن سردوشی دانشجویان خلبانی و سایر دانشجویان دیگر به مرکز آموزشهای هوایی تشریف بیاورند، ایشان از پنج صبح به اداره رفته بودند و فکر میکنم یک مقدار خسته بودند؛ لذا قبل از اینکه آیتالله خامنهای تشریف بیاورند، دراز میکشند و خوابشان میبرند.
ساعتی پیش از آمدن آقا او را بیدار میکنند. او میگوید: «چرا مرا بیدار کردید؟ داشتم خواب میدیدم روز ۲۲ بهمن است و من به جایگاه رفتهام. آیتالله خامنهای، امام خمینی (ره) و امام عصر (عج) حضور دارند. من از آیتالله خامنهای خواهش کردم و گفتم من واقعاً خسته شدهام اگر امکان دارد یک مرخصی از امام زمان (عج) برای من بگیرید.
آیتالله خامنهای نزد امام زمان (عج) رفتند، برگشتند و با حالتی گرفته و ناراحت یک ورقهای را به دستم دادند و گفتند: «امام زمان (عج) به شما مرخصی دادند اما فرمودند: از هشت روز دیگر استفاده کنید.»
درست هشت روز بعد ایشان به شهادت رسیدند.
خودروی خود را به من هدیه داد
محمد خضرائی (برادر شهید)
برادرم دانشجوی دانشگاه افسری بود. روزی به اتفاق او به میدان گرگان (شهید نامجوی فعلی) رفتیم. او با حقوق دانشجوئیاش که ماهانه مبلغی معادل ۳۵۰ تومان بود خودروی فولکسی را به صورت نقد و اقساط از بنگاه خریداری کرد. از آن پس من هرگاه که اراده میکردم ماشین او را سوار میشدم.
چند هفتهای از زمان خرید خودرو نگذشته بود که روزی مرا صدا زد و در حالیکه سوئیچ فولکس را به من داد، گفت: «محمد ظاهراً تو به ماشین خیلی علاقه داری، ماشین از این پس مال تو است.»
حالا که به آن روزها میاندیشم بیشتر متوجه گذشت و ایثار او میشوم، زیرا خود جوان بود و این اولین ماشینی بود که خریده بود. آن روز تمام سرمایه مادی خود را که همین خودرو بود به من هدیه داد بدون آنکه ریالی از من دریافت کند.
رویارویی با ترس فشار شب اول قبر
صدوقی شوهر خواهر شهید
من همواره از «قبر» که اولین منزلگاه آخرت است وحشت داشتم و بارها که سخن از قبر و قیامت به میان آمده بود نتوانسته بودم وحشتم را پنهان نگه دارم. روزی به منزل یکی از باجناقهایم در مهرشهر کرج رفته بودم. او چاهی نیمه تمام را در گوشه حیاط منزلشان حفر کرده بود.
شهید خضرائی نیز در آنجا بود. به من پیشنهاد کرد تا برای حفر چاه به درون چاه رفته و آنها را برای پیشبرد کار یاری رسانم. من نیز پیشنهاد او را پذیرفته و به درون چاه رفتم و مشغول کندن زمین شدم، ناگاه سرپوشی بر در چاه گذاشت و گفت: آقای صدوقی! شما بودید که از قبر میترسیدید؟
من جواب دادم: بله، هنوز هم میترسم، خواهش میکنم اذیت نکنید!
خضرایی گفت: اما من اصلاً قصد اذیت شما را ندارم.
به او گفتم: پس منظورتان از این کار چیه؟
به من گفت: آقای صدوقی، این فرصت خوبی است که شما تاریکی قبر را تجربه کنی.
آن روز اگرچه در آن تاریکی مطلق کمی ترسیده بودم ولی برایم درس بزرگی بود تا بیشتر مواظب اعمال و کردارم باشم و از آن پس این اقدام و درواقع درس فراموش نشدنی او را از یاد نمیبرم و برایش طلب مغفرت میکنم.
انتهای پیام/ 118