«کبری غلامی» مادر شهید «علی کرد نورایی» در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در کرج اظهار داشت: به یاد دارم که یک روز پسرم از مسجد به خانه آمد و بدون آنکه دست و صورتش را بشوید یا استراحت کند، گفت: «ننه من میخوام برم جبهه.» متعجب شدم، مکثی کردم و گفتم: «علی جان، تو هنوز بچهای، بذار هر وقت سنت رسید برو، تو همش 16 سالته.»
وی افزود: اما علی برای رفتن به جبهه سماجت و پافشاری میکرد. فردای آن روز با یک دیگ و یک جعبه شیرینی به خانه آمد. گفتم: «علی اینا چیه؟»، خندید و گفت: «بیا ننه، اینم دیگ که دیگه نگی اگه تو رفتی جبهه من دیگ ندارم آش پشت پا بپزم. اینم شیرینی قبول شدنم، قبول کردن که برم جبهه.» به او گفتم: «علی جان تیر تو به صدام ضربهای نمیزنه ولی تیر صدام به تو ضربه میزنه.»
مادر شهید کرد نورایی با اشاره به اینکه پس از این حرف من، پسرم چیزی نگفت، شام را خوردیم و خوابیدیم، مطرح کرد: فردا صبح در حال جمعکردن ساک خود بود که به او گفتم: «کجا میری علی جان؟» گفت: «حالا یه جایی میرم دیگه.» گفتم: «نه باید الآن بهم بگی کجا داری میری.» پاسخ داد: «هیچی ننه، چند تا از بچههای امیرآباد دارن میرن جایی، منم میخوام باهاشون برم.» دیگر چیزی نگفتم.
غلامی بیان داشت: چند ساعت بعد، حوالی غروب بود که یکی از همسایهها زنگ خانه ما را زد و گفت: «اعظم خانم بیا بریم کرج بدرقه بسیجیها.» گفتم: «کجا؟» گفت: «بسیجیهایی که میرن جبهه دیگه، اتفاقاً پسر تو هم چند ساعت پیش رفت.» گفتم: «راست میگی؟ پس چرا علی چیزی به من نگفت؟ اصلاً من که بهش امضا ندادم.» ناگهان همسایه از من پرسید: «عه اعظم خانم دستت چیشده؟»
وی افزود: نگاهی به دستم انداختم و متوجه شدم زمانی که من خواب بودم، علی دستم را گرفته و اثر انگشت مرا زده که بگوید مادرم برای رفتن من به جبهه رضایت داده است. خلاصه به کرج رفتیم، علی را دیدم، صورتش مانند گل سرخ و بسیار زیبا شده بود بهقدری که با خود فکر میکردم ماه شب چهارده مقابل من قرار دارد. خیلی تلاش کردم اما چون جمعیت زیاد بود، نتوانستم نزدیک او شوم.
مادر شهید کرد نورایی عنوان کرد: اتوبوس آمد و کاروان بسیجیان سوار شدند. داشتم با خود فکر میکردم که خدایا چرا نشد فرزندم را ببینم؟ که ناگهان صدای آشنایی مرا صدا زد: «ننه، ننه بیا، ننه» خوشحال شدم، به سمت علی رفتم. او داخل اتوبوس و من بیرون بودم، روبوسی و از یکدیگر خداحافظی کردیم. اتوبوس حرکت کرد و علی من رفت و دیگر برنگشت و این آخرین دیدار من با پسر نوجوانم بود.
انتهای پیام/