«محترم شيخهپور» روایتگر پرستار بیمارستان طالقانی کرمانشاه در دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در خصوص گمشده ای که در بیمارستان طالقانی پیدا شد اظهار داشت: بیست و هشت اسفند سال ۱۳۶۶ بود که شهر حلبچه توسط صدام بمباران شیمیایی شد و هزاران کودک و زن و مرد کشته شدند. آن زمان من به عنوان پرستار در بخش اورژانس بیمارستان طالقانی کار میکردم.
وی افزود: در یکی از آن شب ها، پیرمرد نابینایی را تحویل گرفتم که خیلی لاغر و ناتوان بود. معصومیت خاصی درچهرهاش موج میزد که محاسن سفیدش آن را دو چندان کرده بود. من زبانش را نمی فهمیدم و کلمات وجمله هایش برایم ناآشنا بود. فقط از آه و نالههای حزینش می فهمیدم که چقدر غمگین است. دکتر او را ویزیت کرد؛ با وجود آزمایشهای متعددی که از بدنش انجام دادیم، متوجه شدیم که مشکل جسمی ندارد. او فقط آرام آرام گریه میکرد و بدون هیچ اذیت و بهانه گیری روی تختش دراز می کشید. تنها کاری که از دستمان میآمد این بود برایش سرم غذایی وصل کنیم تا بنیه اش تقویت شود. از اینکه هیچکس حرفهایش را نمی فهمید ناراحت بودیم.
این بانوی روایتگر پرستار گفت: چند روزی گذشت تا اینکه یکی از همکاران بخش ارتوپدی به طور اتفاقی به اتاقش آمد و ما مشکل را به او گفتیم. گفت: «احتمالاً لهجه اش مخصوص منطقه حلبچه است؛ در بخش ما، خانم جوانی اهل حلبچه بستری است که شاید زبان او را بفهمد.»
شیخه پور افزود: تصمیم گرفتیم آن دختر را از بخش اورژانس به اتاق پیرمرد منتقل کنیم. چون پاهایش شکسته بود و به پایش وزنه آویزان بود با احتیاط آن را داخل آسانسور گذاشتیم و خیلی آرام کنار تخت پیرمرد آوردیم. از قبل به دختر موضوع را گفته بودیم. دختر در حالی که نیم خیز میشد تا با پیرمرد حرف بزند، ناگهان فریاد زد و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن! صدای ضجه هایش دلمان را آتش میزد!
پیرمرد با شنیدن صدای دختر جوان انگار جان تازهای گرفت! به سختی از روی تخت بلند شد و با دستهای لرزان، صورت دختر را لمس کرد و او را بوسید، این صحنه آنقدر تکان دهنده بود که بیماران و پرستارانی که توی اتاق بودند با پدر و دختر اشک میریختند. آن دختر کسی نبود جز عزیز گم شده پیرمرد که بعد از بمباران حلبچه و آواره شدنشان او را گم کرده بود.
انتهای پیام/