همرزم شهید «شفیع‌زاده» در گفت‌وگو با دفاع‌پرس:

شهید «شفیع‌زاده» دنبال پست و مقام نبود

«صالحی کهنمویی» گفت: امثال «حسن شفیع‌زاده» دنبال عنوان و پست نبودند و فقط عاشق این بودند که به کشور خدمت کنند.
کد خبر: ۵۱۸۹۳۵
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۶:۱۱ - 28April 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، در آستانه هشتم اردیبهشت سالروز شهادت سردار «حسن شفیع‌زاده»، گفت‌وگویی با «غلامرضا صالحی کهنمویی» جانباز دفاع مقدس و از فرماندهان پیشین لشکر 31 عاشورا که دوست و همرزم این شهید والامقام بوده است، انجام داده که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

دفاع‌پرس: دوستی شما با شهید «حسن شفیع‌زاده» از چه زمانی آغاز شد؟

«حسن» همسایه ما در محله «لیل آباد» تبریز بود. او 2 سال از من بزرگ‌تر بود و از کودکی باهم بودیم. آن موقع روال این بود که درب خانه‌ها باز می‌ماند و بچه‌ها مرتبا به خانه همدیگر می‌رفتند و بازی می‌کردند. هر وقت خانه خودمان نبودم، خانواده‌ام می‌دانستند که به خانه آن‌ها رفته‌ام و با «حسن» هستیم.

دفاع‌پرس: خانواده شهید «شفیع‌زاده» را چقدر می‌شناختید؟

خانواده‌هایمان هر دو مذهبی بودند و وضع مالی متوسطی داشتیم. اما معرفت و ادب «حسن» قابل بیان نیست. پسر مؤدبی بود و همیشه لباس تمیز به تن می‌کرد. با اینکه درآمد خیلی زیادی نداشتند، اما با شرایط کاملا سازگار بود.

دفاع‌پرس: ایام پیروزی انقلاب اسلامی با دوران سربازی شهید «شفیع‌زاده» مصادف بود؛ به یاد دارید چه فعالیت‌هایی در آن دوره داشتند؟ 

«حسن» فعالیت‌هایی داشت اما چون مخفیانه انجام می‌شد، از جزئیات آن خبر نداشتیم. هنگامی که حضرت امام خمینی (ره) دستور دادند سربازان پادگان‌ها را ترک کنند، او هم به تبریز برگشت و در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. به خاطر دارم به من می‌گفت برویم گل بخریم و به سربازانی که به خیابان‌ها می‌آیند بدهیم؛ می‌خواست دل آن‌ها را با انقلاب و انقلابیون همراه کند.

دفاع‌پرس: بعد از پیروزی انقلاب، شهید «شفیع‌زاده» از چه زمانی به سپاه پاسداران پیوستند؟

تاریخ دقیق را به یاد ندارم اما از زمانی که سپاه تبریز درحال تشکیل بود، «حسن» و چند نفر دیگر از دوستان از جمله خودم و برادرم «علی» به ساختمانی که در خیابان «حافظ» بود، رفت‌وآمد می‌کردیم. از آنجایی که امکانات سپاه محدود بود، 10-15 دستگاه موتورسیکلت را برای نگهداری به حیاط خانه جدید ما در خیابان «پاستور» برده بودیم.

در جریان غائله خلق مسلمان، «حسن» و برادر من شرکت داشتند؛ برادرم آن روز مجروح شد و «حسن» تماس گرفت و خبر بستری شدنش را به من داد و خواست که به خانواده چیزی نگویم تا نگران نشوند.

دفاع‌پرس: به تشکیل سپاه در تبریز اشاره کردید؛ چه فعالیت‌ها و اقداماتی توسط پاسداران انجام می‌شد؟

عمده فعالیت ما برقراری امنیت در سطح شهر از طریق گشت زنی و نگهبانی بود. البته آموزش نظامی هم در حد محدود وجود داشت اما اولویت اصلی همان حفظ امنیت بود.

دفاع‌پرس: شهید «شفیع‌زاده» مدتی محافظ شهید محراب آیت‌الله «سیداسدالله مدنی» بودند. چطور شد که ایشان به تیم حفاظت شهید «مدنی» پیوستند؟

«حسن» اهل شعار نبود و سعی می‌کرد کار عملی برای انقلاب انجام دهد. از همان ابتدا هم به شهید «مدنی» علاقه داشت و ایشان را از جان خودش بیش‌تر دوست داشت. از طرفی انسان صادقی بود و همین ویژگی‌ها باعث شد محافظت از ایشان را برعهده بگیرد.

خاطره‌ جالبی از همین دوران به یاد دارم؛ وقتی برادرم علی را که در همان حادثه خلق مسلمان، از ناحیه سر زخمی شده بود از بیمارستان ترخیص کردیم و به خانه آوردیم، «حسن» به منزل ما زنگ زد و خیلی ساده و بدون هیچ جزئیات بیش‌تری گفت داریم می‌آییم خانه‌تان. من هم اصلا نپرسیدم با چه کسی می‌آیید.

فقط گفت تا یک ربع دیگر می‌رسیم. دقیقا یک ربع بعد در خانه را زدند و دیدم شهید آیت‌الله «مدنی» به همراه «حسن» و محافظ دیگری پشت در هستند. شهید «مدنی» به «حسن» و آن یکی همراهش گفت شما در ماشین بنشینید. خودشان تنها به خانه آمدند و از برادرم عیادت کردند. من فکرم پیش «حسن» بود و از شهید «مدنی» اجازه خواستم تا او و همراه دیگر را هم به خانه بیاورم، رفتم و آن‌ها را هم دعوت کردم بیایند داخل.

دفاع‌پرس: پس از اینکه شهید «شفیع‌زاده» عازم جبهه شدند، همچنان با ایشان در ارتباط بودید؟

وقتی از تبریز رفت، اکثرا در همانجا بود و کم‌تر می‌آمد، برای همین فقط وقتی که به خانه برمی‌گشت باهم ارتباط داشتیم. هنگامی هم که به تبریز می‌آمد حتما صله رحم می‌کرد و حداقل در حد احوال پرسی، به دوستان سر می‌زد. جالب اینکه نفراتی مثل بنده که دائم درحال رفت و آمد به مناطق بودیم، نمی‌توانستیم روزه بگیریم. اما «حسن» همیشه روزه می‌گرفت. روزی به او گفتم الان که آمده‌ای تبریز حداقل اینجا روزه نگیر، گفت توفیق روزه گرفتن همیشه نصیب انسان نمی‌شود.

دفاع‌پرس: بسیاری نقل کرده‌اند وقتی ایشان به شهادت رسید، خیلی‌ها در تبریز از سمت مهم ایشان یعنی فرماندهی توپخانه سپاه اطلاع نداشتند؛ شما این موضوع را به یاد دارید؟

«حسن» اصلا مسائل مربوط به جبهه بازگو نمی‌کرد و وقتی از او می‌پرسیدند چه سمتی در سپاه داری، می‌گفت سرباز هستم و نگهبانی می‌دهم و کار می‌کنم. محال بود کسی بداند که فرمانده است. البته من مطلع بودم ولی به کسی حتی خانواده‌اش چیزی نمی‌گفت. وقتی شهید شد، کلی آدم از اهواز آمدند تبریز، آن‌جا بود که خیلی‌ها فهمیدند چه انسانی بزرگی را از دست داده‌ایم. امثال «حسن» دنبال عنوان و پست نبودند و فقط عاشق این بودند که به کشور خدمت کنند. برای همین است که تبدیل به الگو و اسوه شدند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار