شهید «محمدجواد صادقی»:  

باید اسلحه زمین افتاده برادرمان را برداریم

شهید «محمدجواد صادقی» معتقد بود من باید اسلحه زمین افتاده برادرم را بردارم، زیرا ما هنوز برای انقلاب و دین خود کاری نکردیم.
کد خبر: ۵۲۱۰۴۹
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۲:۲۵ - 10May 2022

تشییع جنازه‌ام را بدون تشکیلات خاصی برگزار کنیدبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از فارس، «محمدجواد صادقی» نیمه شهریور ۱۳۴۵ در روستای جوشقان از توابع آباده دیده به جهان گشود و پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی تا راهنمایی با آغاز تجاوز عراق به مرز‌های سرزمینی‌مان عازم جبهه‌های نبرد شد و سرانجام ۴ دی ۱۳۶۵ در شلمچه در عملیات کربلای ۴ با سمت معاون اطلاعات و عملیات گردان مستقل زرهی ۲۸ صفر شهد شهادت را نوشید.

فرازی از وصیت‌نامه شهید «محمدجواد صادقی»:

«من المومنین رجال صدقوما جاهدو الله علیه ومنهم من قضى بحبه و منهم من ینظرویدلو تبریلا. قرآن کریم؛» شکر خدایا که باز هم بر من مرحمت عطا کردى و بار دیگر مرا توفیق شرکت در جهاد با دشمنان خدا نصیب ساختى. با سلام و درود به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینى (ره) و رزمندگان کفرستیز جبهه اسلام و به معلولین و مجروحین جنگ تحمیلى و اسرا و روان پاک شهداى اسلام.

بار خدایا در حالى این وصیت نامه را مى نویسم که تمام بدنم به لرزه افتاده و بر آنم که خداى ناکرده این هم مورد قبول رضاى خدا واقع نشود و نه براى من مشکلى را حل نکند بلکه بارى به گناهانم و لکه‌اى به رو سیاهیم بیفزاید و آن دنیا با شرم و خجلت رویا روى کسانى که این وصیت نامه را به عنوان وصیت نامه یک شهید خوانده اند قرارگیرم.

اگر ان‌شاءالله جنازه من نیامد زهى سعادت که به آرزوى خود رسیده ام ولى اگر جنازه‌ام آمد آن را هر کجا که پدر و مادر صلاح دانست خاک سپارید و از بکاربردن تحولات و تشکیلات بطور کلى جلوگیرى شود.

خاطره‌ای از شهید محمدجواد صادقی

همچنین در خصوص این شهید گرانقدر از همسر ایشان نقل شده است: سال ۶۳ بود که با محمد جواد ازدواج کردم، اما ازدواج و بعد هم پدر شدن مانع او برای حضور مستمرش در جبهه نشد. به خصوص بعد از شهادت برادرش محمدجعفر و مجروحیت شدید خودش، خیلی به او اصرار داشتیم که دیگر بس است و نرو، چون تو جانباز شده‌ای و برادرت هم شهید شده و دیگر دینت را به اسلام و انقلاب ادا کرده‌ای. با وقار خاصی جواب داد: من باید اسلحه زمین افتاده برادرم را بردارم، زیرا ما هنوز برای انقلاب و دین خود کاری نکردیم.

اواسط سال ۶۵ بود که به اتفاق پدرش، میرزاعلی صادقی به حج مشرف شد. پدرش میرزاعلی صادقی تعریف می‌کرد که در سفر حج روزی روبروی کعبه ایستاده بودیم که محمد جواد گفت: پدرجان من از خدا حاجتی دارم و شما از صمیم قلب آمین بگوئید. پس محمدجواد دست‌هایش را به سوی خانه کعبه بالا برد و گفت: اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیل و من به عنوان پدرش بلند گفتم آمین! چند ماه بعد از بازگشت از سفر حج بود که حاجت روا شد و به شهادت رسید.

 انتهای پیام/ 

نظر شما
پربیننده ها