به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، کتاب پیش رو که به قلم خانم طیبه مزینانی نوشته شده، حاصل گفت و گوی ایشان با دکتر بتول نصرتی همسر سردار شهید سید محمود سبیلیان است.
شهید سبیلیان در بیست و یکم آذرماه 1338 در شهر کاشمر از شهرهای استان خراسان بزرگ دیده به جهان گشود. وی در دهم خرداد سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و در چهارم فروردین 1361 نیز با سرکار خانم نصرتی ازدواج میکند.
این بزرگوار قبل از آنکه به درجة رفیع شهادت برسد، چهار بار در جبهه حضور داشته و در آخرین حضورش در چهارم اسفندماه 1362 در عملیات خیبر، جام شهادت نوشیده و به دیدار حق می شتابد. پیکر مطهرش هماکنون در گلزار شهدای شهید مدرس(ره) کاشمر آرمیده است.
*در نخستین بخش کتاب، خاطرات کودکی خانم نصرتی و نحوة آشنایی ایشان با روند ابتدایی انقلاب بازگو شده است. ایشان در ادامه به آشنایی خودشان با نماز و سایر مسائل دینی اشاره می کند و در آخر نیز مختصر پیشینه ای از خانواده، دوستان و آشنایان ارائه می نماید.
*در بخش دوم شاهد ورود ایشان به گروه های ضد حکومت شاهنشاهی، آشنایی تخصصیتر با انقلاب و همچنین مشارکتشان در فعالیتهای انقلابی هستیم. خانم نصرتی به برخی از جشنها و مراسم شاهنشاهی، وقایع آغازین سال 1357، پر رنگ شدن انقلاب و تظاهرات مردمی، فرار شاه در بیست وششم دی ماه 1357 و همچنین ورود امام خمینی به وطن اشاره کرده و جزئیاتی از این وقایع را در اختیار ما قرار میدهد.
*سومین قسمت از کتاب، بازگوی ماجراهای پس از انقلاب است که مدارس مجدداً بازگشایی شده و کشور روند آبادانی خود را از سرگرفته. در این بخش، خانم نصرتی خاطره ای از حضورشان در مراسم خواستگاری یکی از آشنایان بازگو میکند.ایشان در ادامه راجع به نحوة ورودشان به انجمن های اسلامی و سپاه پاسداران اشاره کرده و سپس غائلة کردستان و حمله عراق به ایران وکردستان را مطرح میکند.
ایشان در ادامة صحبتهایش اشاره ای جزئی به شروع جنگ تحمیلی میکند و مختصر توضیحی نیز دربارة ویژگی های ظاهری شهید سبیلیان_ که آن موقع دورادور ایشان را دیده بود_ می دهد.
*در مبحث چهارم، یکی از آشانایان خانم نصرتی ایشان را برای شهید سبیلیان خواستگاری می کند.مراسم خواستگاری، عقد و عروسی به سادگی و با روند خاصی انجام میگیرد. ایشان در صفحة 39 کتاب دربارة مراسم خواستگاری اینگونه نقل می کند که:
«گفت: من چند بار به قرآن تفآل زدم و هر بار آیات آخر سورة فرقان (ربّنا هَب لَنا مِن ازواجِنا و ذُریاتِنا قرّةاعین...) آمد، به همین دلیل با اطمینان بیش تری با شما ازدواج کردم.
این مسئله را خواه ناخواه به فال نیک گرفتم و گفتم: ان شاء الله خیر است.
حرف دیگری برای گفتن نداشتیم و از اتاق خارج شدیم».
در ادامه، خانم نصرتی جزئیاتی از خانه پدری اش ، مجلس مهمانی عروسی، رفتن به خانة بخت و از سرگیری فعالیت های فرهنگی خود ارائه می کند.
*در مدخل پنجم، شاهد آن هستیم که شهید سبیلیان به دلایل شغلی به مشهد منتقل میشود. مسائل زندگی و کار و رابطة خانوادگی ایشان با همسرش را از زبان خانم نصرتی میشنویم. در این بازه از زمان، برخی از دوستان و همکاران خانم نصرتی و شهید سبیلیلان به شهادت میرسند و همچنین خانم نصرتی از اولین ملاقاتش با امام خمینی(ره) می گوید.
*ششمین بخش از کتاب، مسائل مربوط به تولد فاطمه_دختر شهید سبیلیان و خانم نصرتی_ را در بر میگیرد.در کتاب مواردی هستند که به صورت بُلد( پررنگ تر از سایر متن) مشخص شده اند.به نظر میرسد که این مطالب، درد دل های خانم نصرتی است با شوهرشان، که البته هیچگاه بازگو نشده اند. در صفحة 57 کتاب، در بخشی که مربوط به تولد فاطمه است یکی ازین متون بدین صورت آورده شده است:
«محمود آقا! درست است که به زبان نمی آورم، اما از وقتی فهمیدم باردار هستم، دلنگران بودم وقتی موقعش شود کنارم نباشی و این موضوع آزارم میداد. به بودنت نیاز داشتم. حضورت برایم آنقدر مهم بود که احساس میکردم اگر نباشی تکیهگاهی ندارم.چه قدر خوشحال بودم وشکرگزار».
ادامة روند متن شامل یادآوری جلسات مذهبی شده و در آخر آن نیز خانم نصرتی بیان می کند که چرا از رفتن به دانشگاه صرفنظر کرده است.
*بخش هفتم کتاب، بازگوی حال و هوای محرم است و اشاره به صحبت هایی دارد که در آن زمان مابین خانم نصرتی و سردار سبیلیان پیرامون موضوع شهادت رد وبدل شده اند.
*هشتمین فصل از کتاب راوی اتفاقات دیگری است. در این بخش میخوانیم که سردار سبیلیان به خانة تکتک اقوام و آشنایان رفته و حلالیت میطلبد و سپس با همسرش خداحافظی میکند و اینبار موقع خداحافظی، جلوی در میایستد و از همسرش میخواهد که: «هربار من میروم جبهه، دعا میکنی برگردم. این بار دعا نکن!».
در ادامه اشاره میشود به عملیات خیبر و حال و روز خانم نصرتی در زمان دوری و بی خبری از شهید سبیلیان.
*فصل نهم کتاب آغاز میشود.این فصل، راوی اوضاع و احوال خانم نصرتی است در زمانی که هنوز خبری از شوهرش نیست و در مسائل تحصیلی و خانوادگی نیز اتفاقاتی افتاده است. همچنین میخوانیم که از میان فامیل وآشنایان افراد جدیدی به شهادت رسیده اند.
*در ادامة صحبت های خانم نصرتی و در دهمین بخش از کتاب، جنگ تمام شده، ماجرای تبادل اسرا میان ایران وعراق مطرح شده، آزدگان به وطن باز می گردند و همچنان خانم نصرتی و دخترش به دنبال گمشده ای میچرخند. فاطمه حالا بزرگ شده و دارد وارد جامعة بزرگسالان می شود.او قرار است فصلی جدید از زندگی را آغاز کند.
*در بخش یازدهم،خانم نصرتی از زمانی میگوید که تحصیلات پزشکی اش به پایان رسیده و بخش جدیدی به زندگیاش اضافه میشود.در این بخش نیز شاهد بازگشت پیکر شهیدان به وطن، و جستجوی ایشان و دخترش هستیم که بالأخره انتظار به پایان رسیده و ملاقات و وداع آغاز میشود.
*آخرین مدخل از کتاب، شرح زندگی خانم دکتر نصرتی و دخترش پس از شهید سبیلیان است؛ زمانی که ماجرای خواستگاری اتفاق میافتد و ملاقات این خانواده با آیت الله خامنه ای.در این بخش به تدریج افراد خانوادة سبیلیان ونصرتی رخت از حیات بر میبندند و کتاب به پایان می رسد.
کتاب فوق، اثری است روایی از زبان خانم دکتر بتول نصرتی همسر سردار شهید سید محمود سبیلیان که به قلم خانم طیبه مزینانی به رشتة تحریر در آمده است.کتاب با مروری گذرا بر دوران کودکی خانم نصرتی، آغاز شده و با جلو رفتن روندِ بخش های کتاب، شاهد پیشروی روند زندگی ایشان از کودکی تا آشنایی با انقلاب، شرکت در فعالیت های فرهنگی، ملاقات با شهید سبیلیان و ازدواج با ایشان، تولد فرزندشان فاطمه،مسائل خانوادگی و تحصیلی و شهادت سردار سبیلیان هستیم.
چاپ اول این اثر در سال 1393 در شمارگان 2 هزار جلد، قطع پالتویی، توسط نشر شاهد و با حمایت ادارة کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان خراسان رضوی در 114 صفحه به چاپ رسیده است. پشت جلد کتاب اینگونه نوشته است که :
«... دعا کردم برنگردی!؟» گفته هایی است از زبان خانم دکتر بتول نصرتی، همسر سردار شهید سید محمود سبیلیان که سالها ناگفته مانده بود و به اصرار دوستان شهید بر زبان قلم جاری شد.»