به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، به سال ۱۳۲۳ در روستای گلناباد از توابع رفسنجان اولین فرزند پسر در خانوادهی اسدالله شیرازی متولد شد و نام او را عباس گذاشتند.
شغل پدر خانواده در ابتدا کشاورزی بود، اما بعدها مباشر روستای کشکوئیه شد.
یک بار شهید بهشتی به او گفته بود: «شما باتربیت فرزندی مثل آقا شیخ عباس، به گردن انقلاب حق دارید. شما انسان بزرگی را تربیت کردید و تحویل حوزهی علمیه دادید.»
حاج اسدالله پاسخ داده بود: «دستهای من پینه بسته است. من در کودکی پدرم را از دست دادم و، چون فرزند بزرگ خانواده بودم، نان بیار خانه هم شدم و سرپرستی دو برادر و دو خواهر خود را به عهده گرفتم.
از هشت سالگی کار و تلاش کردم، چکش زدم، مسگری کردم، پیلهوری کردم، به روستاها رفتم و کارکردم تا توانستم فرزندم را از راه کسب حلال تربیت و بزرگ کنم.
اگر فرزندان صالحی نصیبم شده، از برکت آن کسب حلال بوده است.»
عباس شش سال بیشتر نداشت که خانواده مجبور شد برای فرستادن او به مدرسه از روستای گلناباد به کشکوئیه کوچ کند.
کشکوئیه روستایی است در چهل کیلومتری شهر رفسنجان که اکثر اهالی آن از گذشته به کاشت و پرورش پسته مشغول بودهاند.
مادر عباس که سیده بود به دلیل ماجرای شگفتی که در کودکی برایش پیش آمد، لقب «بی بی تنوری» گرفت.
پدرش، اسدالله شیرازی از همان سالها که عباس در روستای کشکوئیه دروس دوران ابتدایی را میگذراند فعالیتهای اجتماعی و مذهبی خود را گسترش داد و خانهی آنها در کشکوئیه محل آمد و شد روحانیون بزرگان شد. همهساله در دههی اول ماه محرم در خانهشان روضهخوانی برپا بود و هیئتهای سینهزنی در روز عاشورا میهمان منزلشان بودند.
شیخ علی شیرازی برادر شهید میگوید: «کسانی که از شهر برای رسیدگی به کارهای مردم روستا میآمدند، معمولاً به منزل ما مراجعه میکردند و چند روزی را آنجا میهمان میشدند و کارهای مردم را در خانهی پدر انجام میدادند و خلاصه این خانه از هر جهت محل مراجعه بود.
آیتالله جنتی، آیتالله خزعلی، آقای فاضل هرندی و برخی از بزرگان، عموماً منزل ابوی بودند.»
عباس تحصیلات خود را تا سال چهارم قدیم در کشکوئیه گذراند و برای ادامهی تحصیل روانهی رفسنجان شد و با اقامت در خانهی پدربزرگ، سه سال دیگر به مدرسه رفت و سرانجام در سال ۱۳۳۷ با تصمیمی راسخ به شهر قم عزیمت کرد و در مدرسه حجتیه و سپس مدرسهی خان دروس سطح خود را آغاز کرد.
پدرش میگوید: «آن زمان قدرت مالی زیادی نداشتم. ماهانه مبلغ ناچیزی از من میگرفت و باهمان خرج اندک به صورت شبانه روزی درس میخواند و زندگی را هم میگذراند.»
علاقه، پشتکار، هوش و استعداد ذاتیاش موجب شد تا دروس سطح را خیلی زود به پایان برساند و در محضر استادان بزرگ دروس خارج را آغاز کند.
او در هم نشینی با علمای اعلام و آیات عظام نه تنها مراتب بالای علوم حوزوی را به سرعت طی کرد، بلکه جایگاهی ویژه در میان بزرگان حوزه به دست آورد و همزمان با تحصیل، به تدریس نیز همت گماشت.
ذکاوت، کنجکاوی و مهارت او در سخنوری و تبلیغ زبانزد بود و تحسین اساتیدش را برمیانگیخت.
آقا شیخ عباس شیرازی، طلبه ناآرام، با شعله ورشدن قیام خونین پانزده خرداد به رهبری حضرت امام خمینی (ره) فعالانه در صحنهی مبارزات حاضر شد و در حمایت از رهبر قیام، سخنرانیهای پرشوری ایراد کرد. او در درس منبر و فن بیان را در محضر آیتالله خزعلی گذرانده بود و به قول اکثر هم درسانش بهترین مبلغ دینی آن دورهی حوزهی علمیه بود.
وقتی شور و هیجان مردمی که پای منبرش بودند را دید، تصمیم خود را گرفت و راه آینده خویش را انتخاب کرد و او میخواست مبلغ دین شود، پدرش میگوید: «من در ابتدا مانع میشدم که شیخ عباس دنبال تبلیغ برود. دلیلش هم این بود که میخواستم پختهتر شود. معتقدبودم که یک روحانی مبلغ و یک سخنران وقتی به جایی میرود، باید بتواند پاسخ گوی سؤالات و مسائل مردم هم باشد.»
شیخ عباس از آن جا که خیلی مقید بود در هر کاری رضایت والدین را کسب کند، در مورد این کار نیز از پدر اجازه خواست؛ تا اگر او صلاح میداند، به منبر برود.
وقتی پدر او را از سخنرانی نهی کرد، خیلی ناراحت بود و افسوس میخورد، چون واقعاً نمیخواست خلاف نظر پدر عمل کند. تصمیمگیری برای او دشوار بود و نمیدانست چه کند تا این که چند نفر از آقایان علما واسطه شدند تا از پدر اجازهاش را بگیرند.
آیتالله جنتی با پدرش صحبت کرده بود و گفته بود که اگر فلانی ملا بشود، ولی نتواند سخنرانی کند، به درد نمیخورد. باید در کنار درس و بحث منبر هم باشد.
خلاصه او را راضی کردند. شیخ عباس از این موضوع خیلی خوشحال شد و از آن پس در کنار درس، کار منبر هم دنبال کرد.
فعالیتهای شیخ عباس، فقط محدود به سخنوری و تبلیغ شفاهی نبود. او اندکاندک عرصههای دیگر تبلیغ، نظیر نوشتن مطالب روشنگرانه و تکثیر و توزیع سخنان امام خمینی (ره) را نیز سرلوحهی کار خود قرارداد. مخصوصاً بعد از تبعید حضرت امام در شهرهای مختلف، با انواع نامهای مستعار منبر میرفت و از طریق تکثیر و توزیع سخنرانیهای امام (ره) برای آگاهی مردم تلاش میکرد.
در یکی از سخنرانیهای حضرت امام (ره) با اینکه جو حساس بود و خیلیها احتیاط میکردند، او ضبط صوت بزرگی با خودش به مجلس برده بود و بعد از ضبط سخنان امام (ره) با خونسردی و خیلی عادی آن را از آن جا خارج کرده بود. بعدها نوار سخنرانی را تکثیر کرد و در اختیار بقیه دوستان مبارزش قرار داد.
پس از تبعید امام خمینی (ره) در سال ۱۳۴۲ و به خاموشی گراییدن ظاهری نهضت که در مبارزات شکل مخفیانه تری به خود گرفت، او همواره در کنار آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی و شهید باهنر و سایر چهرههای تأثیرگذار نهضت هم چنان به کار خود ادامه میداد.
یکی از کارهایی که شیخ عباس همراه با سایر علما و خصوصی کرمانیها انجام میداد، این بود که به منزل بزرگان و مراجع میرفتند و آنها را ترغیب میکردند تا با پیامها و اطلاعیههای خود، امام را حمایت کنند.
برخی از این اطلاعیهها که بین سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ به این ترتیب از طرف آنها و علمای کرمان صادر شده است، هم اکنون در مرکز ثبت اسناد انقلاب موجود است و پای بعضی از این اسناد که به صورت گروهی صادر شده است، امضای او نیز به چشم میخورد.
از کارهای دیگر شیخ عباس شیرازی، سرکشی به دوستانی بود که در تبعید به سر میبردند؛ آیتالله خامنهای در ایرانشهر، آیتالله عبایی در نائین، آیتالله پسندیده در انارک و بعضی علمای دیگر که در کردستان تبعید بودند.
او خیلی مقید بود که حتماً با این دوستان دیدار داشته باشد تا از آنها دلجویی کند و اگر کاری از دستش بر میآید برایشان انجام دهد.
حجتالاسلام شیخ علی شیرازی، برادر شهید میگوید:
«یک بار از من خواست اگر موافق هستم، با ماشین سری به مهاباد و سقز و بانه بزنیم و آن جا با علمایی که در تبعید هستند، دیدار کنیم. دو روز بعد باهم راه افتادیم. در مهاباد، آیتالله طاهری اصفهانی، تبعید بودند. در سقز، آیتالله مرتضی فهیم و در بانه آیتالله صادق خلخالی، ایشان با هر یک از این آقایان که دیدار میکردند، ضمن احوالپرسی، اعلامیههای جدید امام خمینی (ره) را نی به آنان میدادند.
این اعلامیهها را قبلاً خودش را در ماشین جاسازی کرده بود.»
او که در سالهای متمادی مبارزه و تبلیغ، خطیبی توانا و زبانزد بزرگان شده بود، عاقبت از گزند رژیم پهلوی در امان نماند و پس از چند بار گریز از دامهای ساواک سرانجام در سال ۱۳۵۶ در یکی از مساجد شهر کرج اسیر نیروهای ساواک شد و به زندان سیاسی افتاد. اما با پیروزی انقلاب و حضور حضرت امام (ره) در کشور مجدداً به خیل یاران ایشان پیوست و از آن پس لحظهای از خدمت به آرمانهای بلند حضرت امام (ره) غفلت نکرد.
تلاشهای بی وقفهای او در حفظ و پاسداری از نهال نوپای انقلاب و روحیهی مسئولیت پذیری که در وجودش بود، موجب شد تا حضرت امام (ره) در همان ماههای نخست پیروزی انقلاب، ایشان را برای دعوت مردم به اتحاد و همدلی به شهرهای مختلف بفرستند، از جمله شهرهای ارومیه، خوی، مرند، سلماس، ماهشهر و خرم آباد.
پس از آغاز جنگ تحمیلی و حمله رژیم صدام به میهن اسلامی، شیخ عباس آرام و قرار نداشت و برای یاری رزمندگان و ایجاد شور جهاد در هر فرصتی به میان آنان میشتافت. در همین راستا با علاقهای که به کار فرهنگی و تبلیغ داشت، ابتدا مسئولیت قائم مقامی سازمان تبلیغات اسلامی و سپس مسئولیت تبلیغات جبهه و جنگ را پذیرفت و تا واپسین روزهای زندگی خود را وقف این امر کرد.
او دایم به جبهههای نبرد سرکشی میکرد و از نزدیک در رفع مشکلات رزمندگان تلاش مینمود، در یکی از همین مأموریتها در هجدهم خرداد ماه ۱۳۶۴ سرانجام در حوالی شهر دزفول بر اثر سانحهی اتومبیل به شهادت رسید.
منبع: سردار خطیب (سیری در زندگی شهید حجت السلام و المسلمین شیخ عباس شیرازی)، محمدعلی قربانی، معاونت روابط عمومی و انتشارات سپاه
انتهای پیام/ 118