به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، کارگران بهعنوان قشری که بار صنعت و کشاورزی کشورمان را به دوش میکشند، علیرغم مواجهه با مشکلات فراوان با بینش بلند خود و پیروی از دستور دین مبین اسلام مبنی بر نفی ستمپذیری، از دیرباز در رویدادها و مسائل ملی ایران نقش فعالی ایفا کردهاند که حضور پرشور در جریان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نمونههای اعلای آن است.
یکی از شهدای کارگر استان آذربایجان شرقی که مدتها در سنگر تولید، به میهن اسلامی خدمت میکرد و سپس در سنگر مبارزه با دشمن بعثی حضور یافته و سرانجام جان شریف خود را در این راه فدا کرده است، «جواد سرآمد سرندی» است.
«جواد سرآمد سرندی» فرزند «علی»، سال ۱۳۳۹ در یک خانواده مذهبی در محله «انبار سردار» تبریز متولد شد. وی تا پنجم ابتدایی درس خواند و بهدلیل نیاز مالی به کار قالیبافی اشتغال داشت و به خانوادهاش کمک میکرد. او سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی اعزام شد و بعد از اتمام خدمت، در سال ۱۳۵۹ به استخدام شرکت تولید موتورهای دیزل ایران (ایدم) درآمد.
«جواد سرآمد سرندی» بعد از شروع جنگ تحمیلی با اشتیاق و داوطلبانه به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد و ۵ فروردین سال ۱۳۶۱ در عملیات «فتحالمبین» به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
«حسین جعفرزاده» از دوستان شهید «سرآمد سرندی» درباره وی چنین روایت کرده است:
«ما با «آقاجواد» هممحله بودیم و به همین دلیل، از کودکی دوست و همبازی بودیم؛ اما اوج دوستی ما به ایام انقلاب بر میگردد. صبحها مشغول کار بودیم و شبها به فعالیتهای انقلابی مشغول میشدیم. هنگام بازگشت از شرکت، سوار سرویس مسیر میدان «ساعت» میشدیم و به مسجد «شعبان»، محل رهبری فعالیتهای انقلابی تبریز میرفتیم که توسط شهید محراب آیتالله «قاضی طباطبایی» هدایت میشد.
«جواد» جوان فعال و پر جنب و جوشی بود. به یاد دارم گاهی اوقات که خیابان ترافیک میشد، او سریع پیاده میشد و به ماشینها راه نشان میداد و اوضاع را مدیریت میکرد.
در مسجد «شعبان» به سخنرانیهای آیتالله «قاضی طباطبایی» گوش میدادیم و بعد به صورت مخفیانه و در بین الصلاتین اعلامیهها را گرفته و با پشتیبانی و همراهی شهید «قاضی» از مسجد خارج میشدیم و بعد در مسجد محله، اقدام به پخش اعلامیهها کرده و به تبیین انقلاب و رهنمودهای امام خمینی (ره) میپرداختیم.
صبحها هم هنگام عزیمت به شرکت، جواد میآمد مرا صدا میزد و میگفت: «حسین تو از من جلوتر برو و اگر مأمور دیدی به من اطلاع بده». خودش پشت سر من حرکت میکرد و اعلامیهها را به دیوار کوچهها میچسباند. در تظاهرات هم حضور بسیار مؤثری داشت و در مسیر به انقلابیون کمک میکرد.
با شروع جنگ تحمیلی میان ما فاصله افتاد و هر کدام راهی یک منطقه شدیم، تا اینکه در ایام عید سال ۱۳۶۱ وقتی به خانه آمدم، خبر شهادت «جواد» را از خانوادهاش شنیدم».
انتهای پیام/