به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، مرحوم «ولی حسنوند» از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) روایتی از روزهای دفاع مقدس را در کتاب «واقعیتهایی از جنگ» نوشته مرتضی سرهنگی آورده است. در ادامه یکی از این روایتها را میخوانید.
شب به روستای دیگری رسیدیم. نیروها تقسیم شدند تا هر گروه در یکی از خانهها استراحت کند. من و چهار نفر از برادران به خانهای هدایت شدیم. هیچ کس در خانه نبود و خانه فقط یک اتاق شش یا هشت متری داشت؛ یک بخاری چوبی با تعدادی پتو در اتاق دیده میشد.
چند دقیقه بعد دختری جوان و زیبا وارد شد و با لهجهٔ کردی سلام کرد و خوشامد گفت. ما به هم نگاه میکردیم و با نگاههایمان از یکدیگر میپرسیدیم این دیگر کیست؟! تا اینکه دختر سکوت را شکست و گفت: لباسهایتان را درآورید تا آنها را خشک کنم! ما همانطور که بهم نگاه میکردیم. اورکتها را بیرون آوردیم و تحویل دادیم. او هم آنها را نزدیک بخاری پهن کرد.
از خودمان میپرسیدیم آیا این دختر صاحبخانه است؟ در اتاق کوچک چگونه ما پنج نفر میتوانیم در کنار یک دختر بمانیم؟! در این فکرها بودیم که یک زن مسن در چارچوب در ظاهر شد. از دختر پرسید: اینها کی هستند؟ دختر گفت: از رزمندگان هستند و امشب مهمان مایند. یک لحظه ناراحتی در چهره زن ظاهر شد. او به فکر دختر جوانش بود. دوباره پرسید: پس شما کجا میخوابید؟ گفت: همینجا. مادر گفت: چطور؟ اگر چه با لهجهٔ آنها آشنا نبودیم، ولی از حرکاتشان میفهمیدیم که موضوع گفتوگوی آنها چیست؟
گفتم: من که اینجا نمیمانم! بچهها گفتند: این هم مثل خواهر ماست. گفتم: به خدا قسم یک لحظه هم اینجا نمیمانم! بلافاصله لباسهایم را پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم، بچهها هم پشت سر من از خانه خارج شدند. دختر و مادر که متوجه شدند ما حرفهایشان را فهمیدهایم با فارسی دست و پا شکستهای گفتند: چرا رفتید؟ ما که چیزی نگفتیم، برگردید! ولی ما دیگر تصمیم نداشتیم در آن خانه بمانیم.
وقتی در حال دور شدن از خانه بودیم، گویا نگاه مادر و دختر به کفشهای کتانی من میافتد و چون میدانند در آن برف نمیشود با کفش کتانی حرکت کرد. مادر مرا صدا زد: یک لحظه بایستید! پس از چند دقیقه با یک جفت پوتین به طرفم آمد و آنها را به من داد، پوتینها آنقدر بزرگ بود که پایم با کتانی به داخل آنها میرفت، ولی قبول کردم و پوشیدم. بعد از تشکر از او به مسجد روستا رفتیم. ما خانه وسیع خدا را به خانهٔ کوچکی که با نامحرم در یک اتاق باشیم ترجیح داده بودیم. آن شب را با لباسهای خیس در کیسهخوابهای خیس خوابیدیم.
انتهای پیام/ ۱۴۱