نگاهی به کتاب "حمله‌ای دیگر"

کتاب "حمله‌ای دیگر" پژوهشی در شخصیت، کردار و اندیشه‌های سردار شهید ابراهیم محبوب فرمانده «گردان حزب الله لشکر 5 نصر» است که به قلم غلامرضا سلام به رشته تحریر درآمده است.
کد خبر: ۵۳۵۷۶
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۳ - 27September 2015

نگاهی به کتاب

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، در کتاب حمله ای دیگر، نویسنده ابتدا توضیح کوتاهی در رابطه با نحوة عزیمت خود به جبهه ارایه میکند. سپس، از آشناییاش با ابراهیم محبوب گفته و به توصیف شخصیت، رفتار، دوستی و همچنین نحوة شهادت او میپردازد.

 ابراهیم محبوب، در سال 1332 در روستای حسنآباد چناران (خراسان رضوی) به دنیا آمد. در سن 30 سالگی به صورت داوطلب عازم جبهه شد. وی در زمان جنگ، مسئولیت فرماندهی «گردان حزب الله لشکر 5 نصر» خراسان را به عهده داشت و در چهارم دیماه 1365، در عملیات «کربلای 4»، در محل جزیرة «بوارین» به شهادت رسید. سه سال بعد جسدش در منطقة عملیات یافت میشود. پیکر او را پس از تشییع، در «بهشترضا» مشهد به خاک سپردند.

در بخش نخست کتاب، نویسنده به زمانی اشاره میکند که آمادة رفتن به جبهه است. در همین گیر و دار، با دو نفر زورگیر( راهزن مسلح،که بطور معمول از سلاح سرد استفاده میکند) برخورد میکند و ماجرایی اتفاق میافتد.

در بخش دوم، نویسنده در قطار تهران-اهواز  جای گرفته است تا عازم جبهه شود. در آنجا با یک جوان بسیجی و همچنین دو نفر پزشک- که آنها نیز مقصدشان جبهه است- ملاقات کرده و میان آنها صحبتهایی رد و بدل میشود. سفر راوی در قطار، در سومین فصل کتاب نیز ادامه مییابد.

در بخش سوم و چهارم، بخاطر مشکلاتی که درحمل و نقل بوجود آمده است، غلامرضا سالم، گشتی در تهران میزند و پس از بازگشت، در قطار با عدهای دیگر از رزمندگان و همچنین یک ارتشی «خاص» همسفر میشود.

پنجمین بخش از کتاب، گزارش ورود نویسنده به جبهه و همچنین راجع به کارهای نقل و انتقال او میباشد. در یکی از چادرها عدهای از رزمندگان راجع به شهید برونسی- که تازه به شهادت رسیده است- صحبت میکنند. در انتهای فصل، محمدرضا به خاطر ماموریت سازمانی، با هواپیما عازم مشهد میشود. در زمان پرواز، دو نفر از همسفران او، با کاری که انجام میدهند او را حیرتزده میکنند.

بخش ششم کتاب، به زمانی میپردازد که اوضاع هنوز آرام است و بیشتر روزهای جبهه در حالت سکون میگذرد. در ادامه، راوی کتاب برای مأموریت جدیدش با یکی از همان دو جوانی همراه میشود که او را به حیرت آورده بودند. این جوان که راوی را شیفتة اخلاق و رفتار خود کرده، نامش«ابراهیم محبوب» است. در مسیر حرکت به محل جدید خدمت، این دو همصحبت میشوند. ادامة فصل، بیشتر راجع به تمرینات سخت آموزشی، سخنرانیهای «عارفانة» مسئول آموزش و همچنین حال و روز رزمندگان، در روزهای آموزش در ماه مبارک رمضان است.

بخش هفتم کتاب آغاز میشود و آموزش به پایان میرسد. نیروها به مکانی جدید منتقل شده و شب را در آن مکان ناشناخته صبح میکنند. در این مکان جدید آموزشهای غواصی شروع میشوند، نویسنده یک بار دیگر ابراهیم محبوب را ملاقات میکند و سپس از چالشی میگوید که بخاطر ترس از آب- ناشی از خاطرهای که از گذشته دارد- برایش مطرح میشود.

در بخش هشتم، نویسنده برخورد نزدیکتری با ابراهیم محبوب دارد؛ بخاطر مأموریت و موقعیت کاری جدید، رابطة آنها نزدیکتر شده و صحبتهایی بین  آن دو نفر مطرح میشود که بیشتر راجع به اطلاعات شخصیشان است.

در بخش نهم کتاب، همانگونه که آموزشهای غواصی ادامه دارد، رابطة محمدرضا سلام و ابراهیم محبوب  نیز نزدیکتر و صمیمیتر شده است. نویسنده، خوابی میبیند و این خواب او را وادار میکند تا به مشهد برود و مادرش را ملاقات کند. او که برای عیادت مادرش- که مختصر کسالتی دارد-  به بیمارستان رفته است، در آنجا با نوجوان رزمندهای ملاقات میکند که به شدت مجروح شده است.این رزمنده، از نحوة مجروح شدنش درجبهه، و همچنن وضعیت اسفباری  که در آنجا مشاهده کرده میگوید. حالِ خوب آن رزمنده، و حرفهایی که میزند، روی غلامرضا تاثیر میگذارد و او را یاد حرفهای ابراهیم میاندازد که میگفت: «وجود تاریکی به خاطر نبودن نوره! نور خدا که تو وجودت روشنایی بگیره، ظلمت و جهل و تاریکیِ شیطان نابود میشه».  (صفحة 58)

دهمین فصل ازکتاب، فصل بازگشت به منطقه،تقسیمبندیهای نظامی، ازسرگیری آموزشها، فصل بروز مشکلات زیستی و جسمی برای غواصان و همچنین زمان ملاقاتهای گاه و بیگاه همرزمان است.

در بخش یازدهم، روند آموزش ادامه دارد. واحدهای تبلیغات مشغول جمعآوری عکس و فیلم  رزمندهها و مصاحبة با آنان هستند و ابراهیم محبوب، به خاطر «اشتباه»ی که انجام داده است، خودش را تنبیه میکند.

در فصل دوازده کتاب، آموزش به پایان رسیده و  شروع طرح مانور عملیات «والفجر» است.

فصل سیزدهم کتاب است و  نویسنده نیز همراه با رزمندگان برای اعزام آماده میشود؛ برای «سفری که آغازش "شک وتردید" ، میانهاش "تحقیق و توکل" و سرانجامش میرفت تا شاید به "باور" برسد». (صفحة 75). در این فصل، آشنایی با «علیرضا آزمایش» را داریم، که در آینده از دوستان صمیمی راوی خواهد شد.از طرفی آغاز عملیات شناسایی توسط غواصان، در این فصل از کتاب اتفاق میافتد.

فصل چهاردهم، از اوضاع و احوال آرام خط مقدم و جبهه میگوید. در اینجا نویسنده، و دوست و همرزمش ابراهیم، قول و قراری میگذارند برای «سجدة شکر»، و نقشهای میریزند برای کبوترهای یکی از سربازان دشمن.
در فصل پانزدهم، موانع دشمن و ماموریت نیروهای ایرانی عنوان میشود.از طرفی آغاز دهة فجر است. به دستور «محمدباقر قالیباف»-فرمانده وقت لشکر پنج نصر خراسان-  تمامی نیروهای خطشکن جمع میشوند تا «اتمام حجت» او با نیروها را ببینند.او شاهد حال و هوای رزمندگان خواهد بود.

فصل شانزدهم،آماده باش صد در صد نیروها، رودخانة اروند و عملیاتی که چند ساعت دیگر شروع میشود، همة اینها را داریم و نیروهای خودی،که به خطوط دشمن رسیدهاند.

در هفدهمین فصل کتاب، فصل پیشروی و درگیری مستقیم با عراق آغاز میشود. درگیریهای مستقیم و غیر مستقیم با دشمن، دستیابی به اهداف اولیة جنگ و همچنین مجروح شدن نویسندة کتاب، همه در این بخش اتفاق میافتند.

در این فصل پیشروی به سمت دشمن ادامه دارد. یکی از دوستان غلامرضا شهید میشود.غلامرضا که به بیمارستان منتقل شده، برخی از دوستان و آشنایان مجروحش را میبیند. وضعیت مجروحان و وضعیت بیمارستان او را تحت تاثیر قرار میدهد: « با دیدن تن پارهپارة برادران وهمرزمانم و با شنیدن صدای درمندشان، بیاختیار اشک میریختم. اینجا که من هستم، واژة "غربت" معنا شده بود! گمنام و غریب در گوشهای در انتظار باشی و از شدت درد، ملافه را به دندان بگیری و کسی نباشد که از تو دلجویی کند! ...» (صفحة 96)

دوران نقاهت جراحت راوی است، او به اهواز برمیگردد. برای ماموریت جدیدش- که همراه با ابراهیم محبوب انجام خواهد داد- به فرماندهی احضار میشود. در مسیرشان به محل ماموریت جدید، صحبتهای عارفانة ابراهیم محبوب ادامه دارد، تا به مقصد برسند.

در فصل بیستم، چارت سازمانی فرماندهی گردان، اطلاعات نظامی، سختیهای آموزش، اعضاء گروهان، جلسات فرماندهی، و نزدیک شدن به ماه مبارک رمضان آورده شده است.

ماموریت جدید غلارمضا سالم، در این فصل به او ابلاغ میشود. برنامههای عقیدتی-نظامی- مذهبی به روال خود میگذرند و آموزههای ویژه و  اخلاقی و نظامی ابراهیم محبوب - به عنوان فرمانده گردان- به سربازان انتقال مییابد.

در بیست و دومین بخش از کتاب «حملة دیگر» ، اوضاع تغییر میکند. از یک سو  وخامت شرایط جنگ و آب و هوا ، و از طرف دیگر افزایش شدت آتش دشمن، کار را سخت کرده است. راوی کتاب، در شب عملیات، در شب نوزدهم رمضان، مجروح شده و از هوش میرود. او در بیمارستان، و در میان همرزمانش و ابراهیم محبوب- که به ملاقاتش آمدهاند- به هوش میآید.

باز هم  نویسنده، پس از مجروح شدنش به جبهه باز میگردد. جنگ ادامه دارد و یک روحانی به جمع این رزمندگان اضافه میشود.
در بخش بیست و چهارم، تمرینهای تاکتیکی جنگ، برنامههای ورزشی و عقیدتی برقراراست. رزمندگان تشنه، به لب آب میآیند در حالی که روزه امانشان را بریده است. داستان دیگری اتفاق می افتد. نماز میخوانند و :
« شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان  ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی»(صفحة 125)

بعد از دورة آموزشهای خاص و بعد از مرخصی، فرماندهان دریکی از کوپههای قطار تهران-اهواز جمع شدهاند. ابراهیم محبوب برای فرماندهان حرفهایی میزند. چند نفر از دوستان نویسنده نیز به جبهه آمدهاند.

بیست و ششمین فصل کتاب، با جلسه،ماموریت جدید و آموزشهای جدید آغاز شده، و با توضیح مفصل ماجرای زیارت کربلای یکی از رزمندگان-از زبان خودش- به پایان میرسد.

عملیات بعدی گردان، در شب خواهد بود. راوی داستان، یکی از شبها در حال گشتزنی در منطقه است که فرمانده گردان؛ یعنی ابراهیم محبوب، را در محوطة حمام و سرویسهای بهداشتی میبیند و او را تعقیب میکند. ابراهیم او را شگفتزده میکند.

در فصل بیست وهشتم، غلامرضا سالم پس از بازگشت از مرخصی، پادگان را خالی از سرباز میبیند و این به معنای عملیاتی بزرگ است. او نیز به خرمشهر میرود. عملیات آغاز میشود و حین عملیات، یکی دیگر از دوستان غلامرضا به شهادت میرسد. بعد از عملیات، شرایطی برقرار است. غلامرضا در حالی که زخمی شده، روی تپهای نشسته که پیکی میآید و میگوید: «ابراهیم پرکشید»

کتاب در فصل بیست و نهم به پایان میرسد و در این پایان، نحوة شهادت ابراهیم عنوان میشود و در انتها، صبح پس از عملیات «کربلای4» را از زبان یکی از فرماندهان دشمن میخوانیم.

در صفحات انتهایی کتاب نیز اسناد و مدارک مربوط به سردار شهید ابراهیم محبوب-فرمانده گردان حزب الله «لشکر پنج نصر» خراسان- به پیوست آورده شدهاند.

کتاب «حملة دیگر»، روایتی است از شخصیت، اندیشهها، اخلاق و کردار شهید «ابراهیم محبوب» که به قلم و روایت غلامرضا سالم-دوست صمیمی و همرزم شهید، که در جبهه با یکدیگر آشنا شدند- در شمارگان  3000 جلد و در قطع  رُقعی  به چاپ رسیده است.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار