به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حاج مهدی سلحشور مداح اهل بیت روایتی از عملیات بیتالمقدس ۲ و شهادت دوستانش را آورده است که در کتاب «باغ حاج علی» به آن اشاره شده. در ادامه بخشی از این روایت را میخوانید.
محسن درودی همیشه خوشخنده بود، اما این دفعه سرحالتر از همیشه گفت: «من توی چند سالی که توفیق داشتم و جبهه بودم، تا حالا دوبار اتفاق افتاده که آماده شهادت بودم. اولیاش عملیات کربلای ۴ بود، دومیش هم همین الانه! هیچ کار روی زمین موندهای ندارم. همه سفارشاتم رو هم کردم، آماده آمادهام!» محسن دستی به شانهام زد و گفت: «الان خیلی بیشتر از کربلای ۴ آمادگی شهادت دارم! مهدی، نمیدونی چقدر سبک هستم و چه احساس خوبی دارم! دعا کن توی اولین سالگرد کربلای ۴ امام حسین من رو هم بخره! فقط یه مشکل کوچولو هست که اگه حل بشه، این دفعه رفتنیام!» با تعجب پرسیدم: «چه مشکلی؟!» گفت: «من میگم خدایا من رو ببر، خدا میگه برو بچه، تو لیاقت شهادت نداری!» و بلند زد زیر خنده. این خنده و قهقههزدنها هیچ تناسبی با اشکهای نیمهشبش نداشت. محسن خیلی اهل اشک بود. زمانی هم که چشمش مجروح شد، پس از معاینه از دکتر پرسید: «مجرای اشک چشمم سالمه؟!» دکتر پرسید: «چطور؟!» گفت: «چشمی که برای امام حسین گریه نکنه، به درد من نمیخوره!» جلسه توجیهی عملیات مرا از فکر محسن جدا کرد و از هم جدا شدیم.
چند ساعت پس از شروع عملیات پچپچ بچهها توجهم را جلب کرد. پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟!» یکی از بچهها گفت: «چند نفر از فرماندهها دیشب به شهادت رسیدن! حاجاحمد آجرلو، حاجاصغر صادقی، حاجمحسن درودی؛ مسئول عقیدتی لشکر و چند نفر دیگه!» بغض داشت خفهام میکرد. آهستهآهسته گریه کردم. به یاد جمله حاجاصغر افتادم که میگفت: «بچهها ما میریم راه کربلا رو با خونمون باز میکنیم! شماها با خیال راحت برین کربلا. اما مردونگی کنین اونجا که رفتین، به جای ما سلام به امام حسین بدین و ما رو هم دعا کنین!» و گریهام بیشتر شد. او همیشه در دعاهایش میگفت: «بار پروردگارا! تو میدانی که من به طمع بهشت تو و از ترس آتش جهنمت، به جبهه نیامدهام؛ بلکه تو را لایق پرستش یافتم و به عشق حسین به جبهه آمدهام.» و لحظات آخر این را به همه اثبات کرد. از در قرارگاه که بیرون آمد، سرش را برگرداند و رو به جمعی از فرماندهان گفت: «ما داریم میریم برادرا! هرکی امشب با من بیاد، شهید میشه! کسی نبود؟!» چهارپنج نفر بلند شدند و با حاجاصغر رفتند و همگی با هم به شهادت رسیدند. حین گریه در دلم گفتم: «محسن جان، دعام کن تا چشم دارم برای امام حسین اشک ببارم و به جای شماها هم گریه کنم!»
انتهای پیام/ ۱۴۱