به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، از بچگی- چه در مدرسه و چه در خانواده- به ما میگفتند دنبال الگویی برای زندگیات باش.
آن زمان که بچه بودیم فکر میکردیم الگوی زندگی ما باید چهکسی باشد؟ اصلا خیلی وقتها معنی الگو را هم نمیفهمیدیم و گمانمان این بود که باید کسی که همه دربارهاش حرف میزنند را انتخاب کنیم و بعد هر کاری او کرده ما هم انجام دهیم. این شیوه هیچ وقت جواب نداد و وقتی بزرگتر شدیم گشتیم تا کسی را پیدا کنیم که با ما مرزهای مشترک دارد و از همینجا بود که مسیرها از هم جدا شد. یکی دنبال آدمش در موسیقی و سینما رفت، یکی راه پزشکی را برگزید، یکی شغل آزاد را انتخاب کرد و دیگری دنبالهروی کار پدرش شد. با این حساب هر کسی اسطورهای در زندگی انتخاب کرد اما هستند اسطورههایی که میتوانند در هر زمینهای الگو باشند و انگار روحشان فراتر از همه اسطورههاست. به گواه شاهدان عینی یکی از آنها احمد متوسلیان است که سالها پیش در لبنان توسط عوامل رژیم صهیونیستی ربوده شد و امروز جوانانی تصمیم گرفتهاند از زندگی او فیلم بسازند تا اسطورهبودنش را به دیگران ثابت کنند. محمدحسین مهدویان کارگردان این فیلم است که با نام «ایستاده در غبار» در حال آمادهسازی است. سری به پشت صحنه این فیلم زدهایم تا ببینیم چطور قرار است آن را تهیه کنند و کارگردان چرا سراغ این فرمانده بزرگ دفاعمقدس رفته است.
«برادرها اگر به ملت بگوییم 10هزار متر زمین را هم آزاد کردیم باز باور نمیکنند تا وقتی که خرمشهر را آزاد کنیم.»؛ این صدای احمد متوسلیان است که از بلندگو پخش میشود و دارد برای فرماندهانی که ابراهیم همت هم میانشان دیده میشود عملیات بیتالمقدس را توضیح میدهد. حرفها تمام نشده که... کات! کارگردان از تصویر راضی است و بهنظرش تا همین جا کار خوب پیشرفته است.
محمدحسین مهدویان بعد از تجربه موفقی که در ساخت مجموعه «آخرین روزهای زمستان» درباره شهید حسن باقری داشت اینبار سراغ حاج احمد متوسلیان رفته تا برشهایی از زندگی او را در قاب تصویر بیاورد. این روزها کار در شهرک سینمایی دفاعمقدس دنبال میشود و قرار است تا چند روز دیگر به کردستان بروند. مهدویان از انتخاب سوژهاش میگوید و اینکه چه شد بعد از حسن باقری سراغ متوسلیان آمده است؛ «سوژه سفارشی بود و دلیل خاصی وجود نداشت که من احمد متوسلیان را انتخاب کنم. به من گفتند تو که از پس آن مستند برآمدی بیا و فیلم احمد متوسلیان را بساز. راستش خودم بعد دیدم که به این مرد کم پرداخته شده و کار را قبول کردم.» کار سفارشی است ولی این دلیل نمیشود که برای کار سفارشی وقت و انرژی نگذاشت؛ از مهدویانی که سالها با مجموعه روایت فتح کار کرده و حتی بعضیها او را دنبالهروی آوینی هم میدانند بعید است که زخمهای بهکار بزند و آن را رها کند. برای همین، کار تحقیق و پژوهش درباره زندگی احمد متوسلیان 2سال طول میکشد و در این بین با خانواده و همرزمان او گفتوگوهایی ضبط میشود که مهدویان تصمیم میگیرد در فیلم از آنها استفاده کند؛ «الان بیش از 2هفته است که فیلمبرداری ما آغاز شده ولی بخش عمدهای از تایملاین فیلم آماده است که مربوط میشود به صداگذاری. چرا که ما در هیچ جای فیلم صدای بازیگر نقش احمد متوسلیان را نداریم.» اصل قضیه همینجاست که فیلم را نسبت به سایر ساختههای دفاعمقدس متمایز میکند. در فیلم بازیگران فقط لب میزنند و فیلم با صداهای واقعی احمد متوسلیان ساخته میشود.
سرنوشت عجیب متوسلیان
هوا گرم است و بیابانهای اطراف قم گرما را دوچندان نشان میدهد؛ بازیگران زیر گریمهای سنگین و در سنگر احمد متوسلیان مشغول تمرین هستند. همه جا را خاک گرفته است. مهدویان آماه میشود تا ادامه سکانس قبل را فیلمبرداری کند. بلندگویی که صدای احمد را پخش میکند دست مهدی زمینپرداز است. زمینپرداز همان بازیگر نقش حسن باقری در آخرین روزهای زمستان است. از نظر تیپ و قیافه خیلی یادآور او است و عوامل فیلم هم این را تأیید میکنند؛ «وقتی مهدی را پیش مادر شهید باقری بردیم گریهاش گرفت و گفت تو من را یاد حسنم انداختی.» صداهایی که پیش از عملیات و مکالمات بیسیم از حاج احمد ضبط شده بهترتیب سکانسهای فیلمنامه است و همه میدانند که باید چطور لب بزنند. سنگر خاکآلود آماده است تا دعای وحدت فیلمبرداری شود. همه سرجایشان هستند و دوربین میرود و حالا نوبت صدای واقعی احمد متوسلیان است؛ «برادرها ما این مرحله را به لطف خدا قدم به قدم پیش میبریم؛ انشاءالله. حالا با هم دعای وحدت را بخوانیم...الله اَکبَر الله اَکبَر الله اَکبَر* لا اِلهَ اِِلاَّالله اِلهاً واحِداً و نَحنُ لَهُ مُسلِمونَ...» کات!
دوباره حرفهایمان با مهدویان گل میاندازد و حالا که سکانسهای روز تمامشده میشود بیشتر درباره فیلم با او حرف زد؛ «احمد متوسلیان شخصیتی چند وجهی دارد و همین هم من را جذب او کرد. او روحیه متغیری دارد و آدمی است با عکسالعملهای احساسی. گاهی او را بسیار عاطفی میبینیم و بعد در جایی بهخاطر یک اشتباه ساده زیر گوش سربازش میزند. همه اینها هست تا به سرنوشت احمد متوسلیان میرسیم؛ او سرنوشت خیلی عجیبی دارد تا جایی که هیچکس از او خبر ندارد و بهنظرم انتخاب اسم ایستاده در غبار خیلی برای او مناسب است. سرنوشت احمد متوسلیان کاملا در هالهای از ابهام قرار دارد و این هم مانند زندگی او است که خیلی معلوم نیست.» فیلم قرار است چند دوره مختلف از زندگی احمد متوسلیان را نشان دهد درحالیکه این روزها کمتر میبینیم که فیلمی با این تکنیک ساخته شود و اکثر فیلمسازان ترجیح میدهند فقط بخشی از زندگی سرداران جنگ را نشان دهند؛ «ترجیح دادم که سرنوشت احمد را در فیلم دنبال کنم و بهنظرم رسید که آنچه ما بهعنوان یک قهرمان میبینیم ریشه در دوران کودکی او دارد. در سریال آخرین روزهای زمستان هم اینطور نگاه کردم به شخصیت حسن باقری و اتفاقات مهم زندگی او را پررنگ کردم. درباره احمد متوسلیان هم تصمیم گرفتم فیلمی رمان شکل بنویسم و به تعبیری رمان سینمایی از زندگی احمد متوسلیان داشته باشم.»
دنبال شابلونسازی نیستم
تا الان کم نبودهاند فیلمهایی که از زندگی شخصیتهای مهم دوران دفاعمقدس ساخته شدهاند و برشی از زندگی آنها را روی پرده نقرهای بردهاند اما اینکه تکههایی از زندگی احمد متوسلیان چه تأثیری بر مخاطب دارد جای سؤال است؟ محمدحسین مهدویان اعتقادی به این ندارد که ساختن فیلم درباره یک شخصیت مثل احمد متوسلیان میتواند برای نسل جوان الگوسازی و آنها را مجاب کند که مانند او شوند؛ «الگو یعنی نمونهای که قابلتکثیر باشد و بشود آن را برای همه ارائه داد. من در این فیلم اصلا بهدنبال این نیستم. ما میخواهیم داستان تعریف کنیم و هر داستانی میتواند قابل تامل باشد. الان ممکن است جوانی 30سال سن داشته باشد ولی همین جوان به اندازه هزار سال تجربه دارد چرا که هزار سال داستان وجود دارد و در همه اینها تجربیات زیادی به نسلهای بعد منتقل شده است. تعریف داستان آدمهایی که قهرمان شدهاند کار ارزشمندی است؛ چراکه تجربه زندگی آنها تجربهای است که محصول آن شده است آن آدم. مشکل اما جایی بهوجود میآید که ما میخواهیم از اینها الگو بسازیم و به نوعی آنها را شابلونهایی قرار دهیم و بعد جوان را روی آن بگذاریم و شبیه او بسازیم. قطعا چنین اتفاقی نمیافتد چرا که هر دوره زمانی، مختصات و شرایط خود را دارد که نمیشود آن را به دوره دیگر تعمیم داد.»
قرار است چه تصویری از احمد متوسلیان به نمایش درآید؟ این را مهدویان اینطور توضیح میدهد که «برشهای این فیلم از سال 46 تا 61 است و این بازه زمانی مناسبی است که ببینیم یک شخصیت چه تجربیاتی در زندگیاش داشته تا بتوانیم با این تجربهها خودمان را شریک کنیم. قرار نیست ما در این فیلم تصویری آسمانی از احمد متوسلیان ارائه دهیم که انگار پای او هیچگاه به زمین نخورده است بلکه میخواهیم بگوییم آنها هم آدمهایی هستند مثل ما. در سریال آخرین روزهای زمستان هم همینطور بود؛ من برداشتم و آنچه دیده بودم از شهید باقری را ساختم و به معرض نمایش گذاشتم. این برداشت من، هم بازخورد مثبت داشت و هم بازخورد منفی. خیلیها به من میگفتند، شهید باقری در مستند شما مثل خیلی از قهرمانان در فیلمهای اکشن و جنگی نیست. خیلی ساده و معمولی و ملموس است. چرا حماسهسازی نکردید؟ برخی معتقد بودند این سادگی و باورپذیر بودن خوب است. عدهای هم معتقد بودند که نه! این مستند حماسه کم داشت، بوی آن آدمها را نداشت. اما من تصورم این است که اصولا پدیده قهرمانسازی برای کسی صدق میکند که قهرمان نیست؛ یعنی بهعنوان راوی پذیرفتهای که این شخصیت اصلا قهرمان نیست. من باید از او قهرمان بسازم. من قائل به این هستم که اگر این آدمها قهرمان بودند، با همان سادگی و معمولی بودنشان قهرمان بودند.» البته جای شک نیست که هر دو فرمانده یعنی حسن باقری و احمد متوسلیان شخصیتها و نوع زندگی متفاوتی داشتند ولی خط مشترک آنها معمولیبودنشان است که همین دستمایه ساخت فیلم برای مهدویان شده است؛ «تفاوت شخصیتها هم باعث شد که من زندگی احمد متوسلیان را به فیلم تبدیل کنم. راستش برایم مهم نیست که فیلم چقدر فروش میکند و بعدها چه حرفهایی درباره آن زده میشود ولی برایم خیلی مهم است که وقتی مخاطب فیلم را دید اولا با آن احساس غریبگی نکند و با خودش نگوید این هم مثل بقیه است که اصلا نمیشود به آن دست یافت بلکه میخواهم بفهمد میشود احمد متوسلیان شد و حتی از او هم جلوتر رفت. ولی اینکه صرفا وقت و انرژی گذاشته باشم تا فیلمی بسازم که خوب فروش کند اصلا اینطور نیست.» غروب است و آفتاب همه جا را طلایی کرده است. مهدویان میخواهد صحنههایی از احمد متوسلیان را بگیرد که میان کانال ایستاده، بیسیمش را بلند کرده و میخواهد به فرماندهانی که پشت جبهه هستند بگوید عراقیها آنقدر نزدیکند که میشود در میان انبوه آتش گلوله و توپ صدایشان را شنید. مشابه این صحنه در مجموعه شهید باقری هم وجود داشت.دوربین آماده است، صدای بیسیم پخش میشود و حاج احمد با صلابت به همراه بیسیمچی به آن نزدیک میشود. از هر طرف خاک بلند میشود و گلولهها را نشان میدهد که به خاکریزها اصابت میکنند. جلوی حاج احمد خمپارهای منفجر میشود و او همچنان ایستاده در غبار محو میشود... کات!
چند وقت پیش در شبکههای اجتماعی و فضاهای مجازی فراخوانی داده شد که در آن عکس چند سردار دفاعمقدس مثل متوسلیان، همت، وزوایی و... بود. در این فراخوان عجیب خواسته شده بود کسانی که چهرهشان شبیه این سرداران است خودشان را معرفی کنند و عکس و مشخصاتشان را در تلگرام بفرستند. مهدی زمینپرداز یا همان بازیگر نقش حسن باقری در مجموعه آخرین روزهای زمستان مسئول انتخاب بازیگران شد. خود او در فیلم هم بازی میکند و در صحنههایی حضور دارد که با احمد متوسلیان حرف میزند؛ این صحنهها همانهایی است که در فیلم آخرین روزهای زمستان بود و اینبار زاویه دید از طرف احمد متوسلیان است. وسواس گروه برای انتخاب بازیگر نقش احمد متوسلیان بسیار بالا ست و در همین رابطه زمینپرداز میگوید: «اینکه بازیگر احمد متوسلیان شبیه او باشد برای ما خیلی مهم بود. البته بقیه بازیگران هم مهم بودند. برای مثال نزدیک به 20هزار عکس برای ما آمد که اکثر آنها مربوط به شهید همت بود. البته هرکسی هم که ریش داشت فکر میکرد شبیه او است و عکسش را برای ما فرستاده بود درحالیکه اصلا شبیه نبود. به هر حال ما نیاز داشتیم که احمد شبیه خودش باشد و از عکسها چیزی دستگیرمان نشد. برای همین سراغ یکی از بازیگران تئاتر آمدیم که هم از نظر ظاهری و هم اخلاقی بسیار شبیه حاج احمد بود و خوشبختانه تا الان هم کار به خوبی پیش رفته است».
متوسلیان در آینه کتاب
اکثر فروشگاههای کتاب، قفسه مخصوص دفاعمقدس را دارند که در آن میشود از مجموعه خاطرات تا داستان و رمان زندگی دلاوران 8سال دفاعمقدس را پیدا کرد. وقتی از متصدی یکی از فروشگاههای بزرگ کتاب سراغ احمد متوسلیان را میگیریم با کمی اندوه میگوید: «آقا زیاد کتابی درباره متوسلیان نوشته نشده و الان هم تقریبا فقط 2 تا کتاب خوب از او در بازار هست». نخستین کتاب مربوط است به مجموعه «یادگاران» روایت فتح که خیلی باریک است. هر صفحه از آن را خاطرهای از احمد متوسلیان پر کرده که گوینده آن مشخص نیست و همه داستان وار نوشته شده است. بهنظر میرسد خاطرات براساس سال وقوع تنظیم شده است و یکی از آنها توجه ما را بهخودش جلب میکند.
همه دور هم نشسته بودیم. اصغر گفت: «احمد تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم توی جبهه جاروکشی میکنی، ها؟»
احمد سرش را پایین انداخت، لبخند زد و گفت: «ای... تو همین مایهها».
از مکه که برگشته بود آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود «تقدیم به فرمانده رشید تیپ 27محمد رسولالله(ص)؛ حاجاحمد متوسلیان».
اما کتاب دوم از نظر حجم و فرم و محتوا زمین تا آسمان با قبلی فرق میکند؛ رویش نوشته «وقتی کوه گم شد». نویسنده این کتاب بهزاد بهزادپور است که با چند اثر محدودش مانند این کتاب و کتاب امپراتور عشق، انقلابی در حوزه فیلمنامهنویسی ایجاد کرده است و بلندترین مفاهیم را با قلمی زیبا و فکری زیباتر در کتابهایی با حجم محدود به خوانندگان انتقال داده است. اکثرا بهزادپور را با فیلم «خداحافظ رفیق» میشناسند که در نوع خود بینظیر بود و مخاطبان زیادی داشت. بهزادپور این فیلمنامه را برای لشکر 27تهیه کرده است و ماجرا را از نگاه جوانی شروع میکند که پدرش تازه مرده و او میان کتابهایش دستنوشتههایی را پیدا میکند. این دستنوشتهها مربوط است به حاجاحمد متوسلیان و حین فیلمنامه ماجراهای دراماتیک نیز شکل میگیرد که بهنظر میرسد این کتاب را جذابتر کرده است.
احمد فاتح قلبها بود
مجتبی عسگری
همرزم متوسلیان در مریوان
بهنظر من ساختن فیلمی از احمد متوسلیان خیلی سخت است. زندگی او یک بعد ندارد که بخواهیم درباره آن حرف بزنیم و بعد هم بگذرد و برود. همه زندگی او با هم زیباست و مثل تکههای پازل کنار هم قرار دارد. احمد متوسلیان گاهی بسیار مهربان است و گاهی خشم مقدسی دارد که زیرگوش کسی هم میزند.
به هر حال احمد متوسلیان دارای 2 وجه است که یکی از آنها مربوط میشود به متوسلیان فرمانده و دیگری مربوط است به متوسلیان داخل آسایشگاه، یعنی شما احمد متوسلیان قاطع، نیرومند و جدی وسط عملیات فتح المبین را نمیتوانید با احمد متوسلیان رئوف، خندهرو و مهربان داخل آسایشگاه قیاس کنید. وسط عملیات شاید احمد متوسلیان را میدیدید که دنبال رزمندهای کرده است و یا بهخاطر مسئله مهمی زیرگوش رزمنده دیگری میزند اما در آسایشگاه از موم هم نرمتر بود. چیزی که درباره زندگی احمد متوسلیان باید به آن توجه کرد این است که او مثل همه زندگیای خیلی معمولی و عادیای داشت؛ یعنی اینطور نبود که مدام مشغول نماز و دعا باشد و یک گوشه بنشیند گریه کند.
چیزی هم که باعث شد احمد متوسلیان به این درجه برسد که فرمانده ارشد جبهه شود اول از همه اخلاص او بود و بعد هم حکومت او بر قلبهای بچهها. خیلی وقتها اصلا نیاز نبود حاجاحمد چیزی را به دیگران گوشزد کند بلکه خود ما میدانستیم او چه چیزی دلش میخواهد و ما هم با رغبت آن را انجام میدادیم. او هیچ موقع میان جمع بچهها نقش فرمانده را بازی نمیکرد و فقط در میدان بود که فرمانده میشد و این وجه تمایز احمد متوسلیان با بقیه کسانی بود که ما در جنگ میشناختیم. این خاطره هم جزو یکی از درخشانترین خاطرههای من از احمد متوسلیان است؛ ما در مریوان که بودیم رسما در 2 جبهه میجنگیدیم؛ از یک طرف نیروهای صدام بودند که روی بچههای ما آتش میریختند و از سمت دیگر تکفیریهای خودمان یعنی حزب کومله و دمکرات.
یک روستای مرزی به نام دزلی هست که تصمیم گرفتیم آنجا را آزاد کنیم و خیلی پیادهروی کرده بودیم و بعد هم با درگیریهای زیاد آنجا را آزاد کردیم. تقریبا کار ما آنجا تمامشده بود که حاجاحمد من را صدا کرد و گفت عسگری زیر این پل یک زخمی افتاده است، برو و او را مداوا کن. من آن زمان مسئول امداد و نجات عملیات بودم.
تا حاجاحمد این را گفت با تعجب گفتم آن زخمی که میگویی ضدانقلاب است! این کولهپشتی که همراه من است 15کیلو وزن دارد و من چند کیلومتر آن را کشیدهام میان این کوه و کمر تا به بچههای خودمان امداد برسانم آن وقت تو میگویی برو به آن ضدانقلاب کمک کن. حاجاحمد اصرار کرد و من نرفتم تا اینکه خودش رفت سمت آن زخمی. دیدم که حاجاحمد مشغول شد و من هم خجالت کشیدم و رفتم کمکش. وقتی که او را پانسمان کردیم و گوشهای گذاشتیم حاجاحمد رو کرد به من و با همان لحن همیشگی گفت: «آقامجتبی! چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا».
منبع: روزنامه همشهری