به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، یکی از گروههایی که تاکنون به نقش آنها در جریان دفاع مقدس کمتر پرداخته شده، زنان هستند؛ بانوان متعهد و مومن ایرانی در آن سالهای سخت، پابهپای مردان میهنمان فعالانه در بخشهای مختلف پشتیبانی، امدادگری و حتی گاه در صحنه رزم به ایفای نقش پرداختند.
«صدیقه صارمی» یکی از این زنان است که در دوران دفاع مقدس بهعنوان امدادگر راهی مناطق عملیاتی استان خوزستان شده و مدت قابل توجهی به فعالیت پرداخته است.
بهمناسبت هفته دفاع مقدس گفتوگویی با این بانوی تبریزی انجام شده که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
دفاعپرس: چه شد به حوزه امداد و درمان وارد شدید؟
من از سال دوم دبیرستان، خادم نماز جمعه تبریز بودم؛ وقتی وقایع پاوه اتفاق افتاد، مجروحان را به بیمارستان شیر خورشید تبریز (سینای فعلی) منتقل کرده بودند و ما به همراه آیتالله شهید «مدنی» برای عیادت از مجروحین به این بیمارستان رفتیم. پس از دیدن مجروحین و شهدا، آقا خیلی متأثر شدند. روز پنجشنبه که برای کارهای نماز جمعه پیش ایشان بودیم، باتوجه به اینکه خیلی از حوادث پاوه ناراحت بودند، فرمودند بروید امدادگری یاد بگیرید. گویا ایشان در دلشان از آینده (و اینکه ممکن است به این فنون احتیاج پیدا کنیم) اطلاع داشتند.
نامهای برای دکتر «شهرآرا» رئیس وقت بیمارستان شیر و خورشید (سینا) نوشتند و ما را برای آموزش امدادگری به آنها معرفی کردند. دکتر «شهرآرا» ما را پیش پزشک اورژانس فرستاد، ما گفتیم آخر چیزی بلد نیستیم؛ او گفت نگران نباشید تا عصر هرکدامتان یک کار انجام میدهید و یاد میگیرید.
کارها را به شکل عملی و تجربی و بدون کتاب و دفتر یاد گرفتیم و در همان بیمارستان مشغول کار شدیم. به این شکل تدریجا امدادگر شدیم و روزهای تعطیل به صورت ثابت در بیمارستان حاضر میشدیم. فعالیت ما چه آن موقع و چه زمان جنگ کاملا داوطلبانه بود.
دفاعپرس: چند نفر بودید که برای فرا گرفتن امدادگری به بیمارستان سینا رفتید؟
ما چها نفر بودیم؛ من و خانمها «مرتضوی»، «جلیلوند» و «حیدرنیا». البته بقیه دوستان بعد از گرفتن دیپلم فعالیت نکردند.
دفاعپرس: از چه زمانی تصمیم گرفتید برای امداد و درمان به مناطق جنگی بروید؟
من همزمان در جهاد سازندگی و نهضت سوادآموزی هم فعالیت میکردم؛ اسفند 1360 تصمیم گرفتم به جبهه بروم. از مادرم خواستم اجازه بدهد همراه با برادرم «محمدرضا» به مناطق عملیاتی بروم. مادرم گفت «دختر را چه به این کارها؟». در جهاد از آقای «نوربخش» خواستم که با پدر و مادرم صحبت کند. بالاخره آنها هم راضی شدند. همراه با خانمها «پیرسمساری»، «علیآبادی» و «سبیلی» به جبهه اعزام شدیم.
هشتم اردیبهشت 1361 وارد اهواز شده و در بیمارستان «رازی» که حوالی پل خوابیده بود، مستقر شدیم. آنجا تقریبا نزدیکترین بیمارستان به خط مقدم بود. این اولین تجربه من از حضور در جنگ بود.
دفاعپرس: بطور کلی وضعیت امکانات و تجهیزات پزشکی و درمانی ما در مراکزی که شما حضور داشتید، چگونه بود؟
به لطف خدا باوجود همه مشکلات و سختیها، کم و کسری احساس نمیکردیم. روزی گفتند برای مجروحین ملافه و برای تکفین شهدا، کفن نداریم. همین که اعلام کردیم، مدتی بعد کامیونهایی پر از اقلام مورد نیازمان که اهدایی مردم بود، به استانداری خوزستان فرستادند. با حمایت مردم ما اصلا احساس کمبود نمیکردیم. با این حال رزمندگان عزیز بهخاطر تحریمها و فشارهای دشمنان از بابت مهمات با مشکل مواجه بودند. اما باوجود همه اینها، ایمان و اعتقاد بر همه چیز غلبه داشت.
دفاعپرس: وقتی در مناطق جنگی فعالیت میکردید، دیگران از حضور شما بهعنوان یک دختر کم سن و سال غیر بومی تعجب نمیکردند؟
خیلیها این سوال را میپرسیدند؛ در مرحله دوم عملیات آزادسازی خرمشهر، خبرنگاری آمد و از من پرسید تبریز کجا و اینجا کجا؟ چه شده که به اینجا آمدهاید؟ میخواست با من مصاحبه بگیرد؛ گفتم من اهل مصاحبه نیستم و نفرات لایقتری هستند. از طرفی هم بیمارستان بسیار شلوغ بود. خبرنگار گفت «به خدا ماندگار میشود!». بههرحال من مصاحبه نکردم و ایشان رفتند. رانندهای به نام «علی آقا» داشتیم که آمد گفت فهمیدی آن خبرنگار چه کسی بود؟ «سیدمرتضی آوینی» بود. من خیلی افسوس خوردم که با ایشان مصاحبه نکردم.
همچنین رختشورخانهای وجود داشت که در آن لباسها را میشستند. من رفتم خودم را معرفی کردم که در وقت بیکاری به آنها کمک کنم. آنجا با تعجب پرسیدند تبریز کجا و اینجا کجا؟ گفتم امام خمینی (ره) فرمودهاند رفتن به جبهه واجب کفایی است. من هم از دستم همین برمیآید و آمدهام که تکلیفم را ادا کنم.
دفاعپرس: پس فعالیتهایتان محدود به امدادگری نبود؟
در هر قسمتی که نیاز به کمک بود، میرفتیم کار میکردیم. در ایستگاه پرستاری مشخصات مینوشتیم. یکی از بخشهای مهم بیمارستان اتاق CSR است که استریل کردن وسایل اتاق عمل در آن انجام میگیرد؛ دستگاهها به علت کار کردن زیاد، خراب میشدند و ما میرفتیم با دست این کار را انجام میدادیم. حتی بهعنوان تکنسین اتاق عمل کار کردهام چون نیرو نبود.
دفاعپرس: مجموعا در چند عملیات شرکت کردید؟
من در 6 عملیات شرکت کردم: بیتالمقدس، رمضان، خیبر، بدر، کربلای 4 و کربلای 5. هرکدام هم ماجراهای متفاوتی دارند که بیانش به ساعتها وقت نیاز دارد.
دفاعپرس: در کدام یک از این عملیاتها روزهای سختتری را پشت سر گذاشتید؟
همه آنها سختیهای خاص خودشان را داشتند. عملیات رمضان عملیات سخت و سنگینی بود. عملیات کربلای 4 هم برایمان دردناک بود. در عملیات خیبر وقتی مجروحین را آوردند، دیدم همه آنها از ناحیه شکم به بالا مجروح شدهاند؛ پرسیدم چرا همه از این ناحیه آسیب دیدهاند، گفتند برای اینکه هلیکوپترها با ارتفاع پایین حرکت میکردند و بچههای ما را هدف قرار میدادند لذا مجبور بودیم روی زانوها بنشینیم.
البته با این حال در عملیاتهای بیتالمقدس و کربلای 5 هم بابت موفقیتها بسیار خوشحال شدیم. همیشه میگویم بهترین روز برای من، آزادسازی خرمشهر و دردناکترین روز، روز شهادت «مهدی باکری» در عملیات بدر بود.
دفاعپرس: شما خبر شهادت شهید «باکری» را چگونه شنیدید؟
در عملیاتها، اولین دسته از مجروحین را 3-4 ساعت بعد از آغاز عملیات و حوالی اذان صبح میآوردند. اطلاعات گرفتن از مجروحین ممنوع بود ولی من از سر کنجکاوی به زبان ترکی از بچهها خبر میگرفتم. آنجا به من خبر دادند که قایق شهید «باکری» را زدهاند و حتی پیکرشان مفقود شده است. شهادت «آقامهدی» نهتنها برای لشکر عاشورا بلکه برای همه رزمندگان دردناک بود.
دفاعپرس: قبلا شهید «باکری» را از نزدیک ملاقات کرده بودید؟
در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس شهید «باکری» را به بیمارستان ما آوردند؛ من ایشان را نمیشناختم و عضو لشکر 8 نجف بودند. من به ترکی با ایشان صحبت کردم. قرآنی به همراه داشتند که خونآلود شده بود. از ایشان پرسیدم برادر اجازه میدهید این قرآن را ببینم؟ گفتند هدیه به شما. من آن قرآن را نگه داشتهام و اخیرا برای نمایش در موزه دفاع مقدس آذربایجان شرقی تحویل دادم.
دفاعپرس: هر بار که به منطقه اعزام میشدید، برای چه مدت آنجا میماندید؟
من در نهضت سوادآموزی تبریز فعالیت میکردم و مسئول گزینش آن بودم. حدود یک هفته قبل از عملیاتها مرخصی بدون حقوق میگرفتم و به منطقه میرفتم و حدود یک هفته بعد از عملیات برمیگشتم که حدود 3 هفته میشد. طولانیترین مدت حضورم، در عملیات بیتالمقدس بود که 8 اردیبهشت رفتم و 25 خرداد برگشتم.
باتوجه به اینکه پروندهای تشکیل ندادهام، مجموع مدت حضورم را نمیدانم. ما دنبال کارت یا امتیازی نبودیم. جبهه یک کارخانه آدمسازی بود که رفتیم در آن خودمان را آزمایش کنیم.
انتهای پیام/