پیشکسوت دفاع مقدس در خاطراتی مطرح کرد؛

رویت حقیقت مقام شهدا در رویای جانباز دفاع مقدس

نورعلی غریبی که تابستان ۱۳۶۳ فرمانده پایگاه نجنه بوده و در همین منطقه به مقام جانبازی نائل شده است، در سخنانی به بیان خاطراتش پیرامون شهدای دفاع مقدس پرداخت.
کد خبر: ۵۴۵۸۱۱
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۴ - 18September 2022

به گزارش گروه حماسه و مقاومت دفاع‌پرس، اسماعیل فراهانی: کتاب «محور کوه خان» روایت «نورعلی غریبی» از چند ماه زندگی و نبرد و بالاخره مجروحیتش در کردستان است. کوه خان جایی نزدیک بانه است که چند روستا دارد. «نجنه» بالای یکی از این روستاهاست که آن سال‌ها بچه‌های سپاه و بسیج در آن پایگاهی زده بودند تا با ضدانقلاب‌های کومله و دموکرات مقابله کنند. نورعلی غریبی تابستان ۱۳۶۳ فرمانده پایگاه نجنه بوده که پایش روی مین رفت و این مجروحیت او را روانه بیمارستان کرد.

در ادامه خاطرات دوران مجروحیت او را می‌خوانیم:

گاهی فکر می‌کردم دوام نمی‌آورم

همینکه پرستار با چرخ مخصوص پانسمان می‌آمد، پدرم بلند می‌شد و از اتاق می‌رفت بیرون حتی پشت در هم نمی‌ماند؛ می‌رفت طبقه پایین، تحمل نداشت زخم‌هایم را ببیند و حتی صدای ناله‌هایم را بشنود. چیزی نمی‌گفت، اما من می‌فهمیدم. بین ما معمولاً حرفی رد و بدل نمی‌شد؛ خیلی کم. همان که می‌شد کافی بود تا من بفهمم او چه می‌کشد و او بفهمد من چه می‌کشم. زخم‌هایم عفونی شده بود، به خصوص زانوی راستم. وقتی باند‌ها را از رویش بر می‌داشتند، درد وحشتناکی می‌گرفت.

جانباز نابینایی که همراه با دیگر شهدا ققنوس شد

توی دهانم ملحفه می‌گذاشتند که فریاد نزنم. گاهی فکر می‌کردم دوام نمی‌آورم و توی یکی از همین پانسمان کردن‌ها از درد می‌میرم. پرستار‌ها هم سختشان بود. یک بار یکیشان همین طور که باند روی صورتم را عوض می‌کرد، گفت: پانسمان تو به اندازه همه مریض‌های اینجا وقت می‌برد. هر روز شش بسته پانسمان برایت مصرف می‌کنیم.

کوزه شکسته را راحت می‌شود کنار گذاشت

این را طوری می‌گفت که انگار هر روز شش بسته پانسمان را دور می‌ریزند. نمی‌دانم شاید نمی‌خواست این را بگوید، اما آن روز‌ها ذهن من برای اینجور فکر‌ها فعال بود. با خودم می‌گفتم: بیراه هم نمی‌گوید. من که دیگر نه می‌توانم کاری برای جنگ بکنم و نه حتی برای خودم. کوزه شکسته را راحت می‌شود کنار گذاشت. این فکر و خیال‌ها آزارم می‌داد.

این‌ها ققنوسند

همان شب خوابی دیدم. با بچه‌ها بودم. در یک صف منظم جلو می‌آمدیم. بیش‌ترشان را می‌شناختم. شهید شده بودند. با هم حرف می‌زدیم. انگار دنبال یک اسم بودیم. می‌خواستیم برای شهید یک توصیف پیدا کنیم. هر کس چیزی می‌گفت. یکهو صدای بلندی توی فضا پیچید: «این‌ها ققنوسند»، همان موقع از خواب پریدم. دلم می‌خواست بدانم ققنوس یعنی چه. فکر می‌کردم دیدن این خواب حتماً حکمتی داشته است.

صبح چند بار خواستم از پرستار‌ها درباره ققنوس بپرسم، اما رویم نشد. ظهر یکی از بچه‌ها از منطقه تماس گرفت. نگذاشتم احوال‌پرسیش تمام شود. خودش معنی ققنوس را نمی‌دانست. گفت می‌پرسد و به من خبر می‌دهد. یکی دو روز بعد زنگ زد و معنایش را گفت: اسم یک پرنده است، پرنده‌ای عاشق و مست که از شدت عشق آنقدر مستانه و با هیجان می‌خواند که همه بدنش آتش می‌گیرد و می‌سوزد تا خاکستر می‌شود و بعد همه پرنده‌ها از خاکستر او بوجود می‌آیند.

جانباز نابینایی که همراه با دیگر شهدا ققنوس شد

با این بدن سوخته و آن خواب، آرام شده بودم

با این بدن سوخته و آن خواب آرام شده بودم. با خودم می‌گفتم: من را بین شهدا قبول کرده‌اند. این خواب برای من مثل آب روی آتش بود. در آن شرایط شاید فقط این خواب می‌توانست مرا آرام کند.

نورعلی غریبی از جانبازان سرافراز دفاع مقدس، از ناحیه دو چشم و دو پا مجروح شده و آن‌ها را از دست داده است، اما این مجروحیت‌ها هرگز نتوانست سد راه زندگی‌اش باشد.

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار