در بیست و دومین روز دفاع مقدس صورت گرفت؛

مقاومت مدافعان خرمشهر با وجود نابرابری نیرو و سلاح

در بیست و دومین روز دفاع مقدس، تلاش دشمن در محور بستان - سوسنگرد تشدید شد و قوای بیشتری به کار گرفته شد. همچنین نیرو‌های پیاده عراقی وارد بستان شدند و جنگ تن‌ به‌ تن صورت گرفت و با نزدیکی قوای دشمن به سوسنگرد، این شهر بیشتر تهدید شد.
کد خبر: ۵۵۰۴۰۱
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۱ - 15October 2022

برگردیم شهر چی بگیم؟!به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در بیست و دومین روز آغاز دفاع مقدس (۱۳۵۹/۰۷/۲۱)، تلاش دشمن برای پیشروی به‌ سوی آبادان ادامه یافت و نیرو‌های خودی در اطراف مارِد ضرباتی بر دشمن وارد کردند.

اجرای آتش توپخانه روی اهواز و بمباران آن بی‌وقفه انجام می‌گرفت و عراقی‌ها مشغول پیشروی در جنگل پشت کارخانه نورد بودند.

امروز تلاش دشمن در محور بستان - سوسنگرد تشدید شد و قوای بیشتری به کار گرفته شد. همچنین نیرو‌های پیاده عراقی وارد بستان شدند و جنگ تن‌ به‌ تن صورت گرفت و با نزدیکی قوای دشمن به سوسنگرد، این شهر بیشتر تهدید شد.

به دنبال حمله چند روز قبل دشمن به دهلران، این شهر کلاً تخلیه شد و بعد از آن تنها ۳۰ نفر از برادران سپاه در این شهر مستقر شدند که امروز، ۲۵ نفر از آن‌ها برای ضربه زدن به دشمن به محور بیات رفتند. در این اثنا عراقی‌ها از محور دیگری حمله کردند.

آنها بدون آنکه با کسی درگیر شوند، وارد شهر شده و شروع به مانور و فیلم‌برداری کردند و به خاطر موقعیت خاص جغرافیایی شهر، بعد از چند ساعت آنجا را ترک کردند.

گرفتن جای پای مهم در مدخل شهر توسط بعثی‌ها

در خرمشهر با آغاز روز ۱۳۵۹/۰۷/۲۱ درگیری در همه محور‌ها شروع می‌شود و ستون‌های مهاجم با پشتیبانی آتش سنگین توپخانه پیش می‌آیند.

با وجود نابرابری در نفر و سلاح، نبرد‌های شدیدی تا عصر ادامه می‌یابد و مدافعان شهر تا پای جان مقاومت می‌کنند، اما مهاجمان با برخورداری از پشتیبانی فراوان در تاریکی نیز به هجوم ادامه می‌دهند و در محور مرکزی خود را به تقاطع جاده شلمچه و جاده خرمشهر- اهواز می‌رسانند. ستون‌های مجاور نیز تا جاده و نزدیکی ایستگاه راه‌ آهن پیش می‌آیند. بدین ترتیب جای پای محکمی برای خود در مدخل شهر به چنگ می‌آورند که نقطه تحولی برای ادامه هجوم و اشغال شهر می‌شود.

مقاومت جانانه

«بهروز مرادی» از مدافعان شهر در این مرحله از هجوم دشمن روایت می‌کند:

شب را در اولین خانه‌هایی که بعد از خط آهن قرار دارد، گذراندیم. دشمن که در سر حانیه مستقر بود، با روشن شدن هوا، هجوم خود را آغاز کرد. دشمن با خمپاره‌انداز، تیربار کالیبر ۵۰ و توپخانه آتش می‌ریخت. ما هر لحظه تلفاتمان بیشتر می‌شد.

گلوله‌های ژ ۳- و آر. پی‌. جی ما به آن‌ها نمی‌رسید و مجبور بودیم اجازه بدهیم دشمن جلو بیاید و بعد با او درگیر شویم. برای همین در خانه‌های کوی بندر روبه‌روی کشتارگاه کمین کردیم. از آنجا دیدیم که نیرو‌های دشمن از پشت کشتارگاه وارد کوی طالقانی می‌شوند، بی‌ آنکه کاری از دست ما ساخته باشد.

طولی نکشید که مهمات تنها قبضه خمپاره ۶۰ تمام شد. دیگر مجبور بودیم؛ جنگ با نارنجک، ژ ۳ و آر. پی‌. جی را شروع کنیم. پشتیبانی هم نمی‌شدیم. نه آب داشتیم، نه مهمات کافی.

یگان‌های نیروی مخصوص دشمن وارد کوی طالقانی می‌شدند و وقتی فریاد ما به‌جایی نمی‌رسید تصمیم گرفتیم خود را به کشتارگاه برسانیم. با اینکه فاصله ۵۰ متر بود و می‌دانستیم که اگر قدم جلو بگذاریم، هدف قرار می‌گیریم، اما باید می‌رفتیم.

با راهنمایی سرگرد شریف‌نسب حرکت کردیم. همین‌طور جلو رفتیم تا به آخرین ردیف خانه‌های کوی بندر رسیدیم. در اینجا متوجه شدیم امروز با روز‌های دیگر فرق می‌کند. نیرو‌های دشمن روی ساختمان‌های بلند مستقر شده بودند و سوراخ‌هایی در دیوار‌ها ایجاد کرده بودند و روی ما آتش می‌ریختند.

تیراندازی ما بی‌هدف بود، چون دشمن خود را نشان نمی‌داد. این وضع تا ساعت ۱۱ ادامه پیدا کرد. تشنگی، همه تاب و توانمان را گرفته بود. آنقدر که بعضی‌ها از حال رفتند. تا شهر (مسجد جامع مرکز پشتیبانی) هم فاصله زیاد بود. وسیله هم نداشتیم، دشمن هم بر خیابان حدفاصل کشتارگاه و فلکه راه‌ آهن تسلط داشت.

بالاخره با از خود گذشتگی چند نفر از بچه‌ها، تعدادی ظرف پلاستیکی آب که مردم فرستاده بودند، به دستمان رسید، اما تا به آنجا برسد، آب‌ها داغ شده بود، ولی از شدت تشنگی همان آب داغ را خوردیم.

انتقال مجروحان با چرخ حمل نوشابه!

تا نزدیک ظهر خیلی از بچه‌ها مجروح شدند. تنها وسیله حمل مجروح، چرخ مخصوص حمل نوشابه بود که دو چرخ داشت و با گذاشتن تخته‌ای روی آن، مجروحان را به شهر می‌رساندیم.

خلاصه تا غروب با دشمن جنگیدیم. دشمن به‌ تلافی شکست روز‌های گذشته، یگان‌های نیروی مخصوص را که آموزش ویژه دیده بودند، وارد میدان کرده بود.

برگردیم شهر چی بگیم؟!

بعد از شلیک آخرین گلوله‌ها احساس کردیم تا لحظاتی دیگر، شهید یا اسیر می‌شویم. برخلاف میلمان تصمیم به برگشت گرفتیم که با مخالفت محمدیان روبه‌رو شدیم:

«برگردیم شهر چه بگوییم؟! اگر امشب مقاومت کنیم، دشمن جلو نمی‌آید، چون فکر می‌کند تعدادمان زیاد است. ما می‌توانیم تا صبح مقاومت کنیم.»

وقتی ۵۰ متر از خانه‌ها عقب نشسته، به‌ طرف مکروویو آمدیم، حمود فریاد زد: «عجله کنید، برگردیم.»

محمدیان گفت: «من نمی‌آیم.»

محمدیان برگشت، اما ۵۰ متر جلوتر، انفجار یک خمپاره ناله محمدیان را بلند کرد. خود را به او رساندیم و در میان دود و گرد و غبار پیکر متلاشی او را دیدیم که ناله می‌کرد. یک حلبی پهن پیدا کردیم. بدن متلاشی (شده) محمدیان را روی آن گذاشتیم و با هر بدبختی (که امکان داشت،) او را به بیمارستان رساندیم.

منابع:

مهدی انصاری، حسین یکتا، هجوم سراسری: روزشمار جنگ ایران و عراق (کتاب چهارم)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۷۵، صفحات ۴۰۰، ۴۰۲

خرمشهر در نبرد طولانی، جمعی از نویسندگان، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم ۱۳۹۰، صفحات ۳۱۸، ۳۳۷، ۳۳۸، ۳۳۹

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار