به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، مثل همه پنجشنبهها دلم را میگیرم و با کمی احساسهای قشنگ راهی میشوم؛ به یادمان شهدای گمنام میروم؛ سلام میدهم به قامتهای ایستاده هشت علمدار عشق؛ خوشنامان دیار آشنایی؛ و جاری میشوم در زلالی این مکان؛ فارغ از همه دنیا و قیل و قالها در جمع شهدا بودن یک حال و هوای دیگری دارد؛ و من اینجا به حال شهدا غبطه میخورم.
یکجور عشق مقدس در حوالی حرم نفس میکشد؛ یکجور عاشقی و یکجور عاشقانه دور سرم چرخ میزند؛ بلند میگویم «میهمان داریم» و حالا برای میهمانانمان سنگ تمام میگذاریم؛ میهمانانی از جنس نور و از جنس حضور از کربلای ایران؛ مسافران عزیز؛ چهارده آلاله سرخ عاشقی که حکایتشان نقل این روزهای مردم دیار علویان است.
آری! اینجا مازندران است و رد پای کبوتران در جای جای شهرمان عطر عاشقی میپراکند؛ چهارده ستاره گمنام که در حوالی آسمان در کوچههای خدا نور و روشنی قسمت میکنند؛ و چون خورشید بر دلهای عاشقان میتابند.
راستی که اینچنین آمدنی حظ دارد؛ این چنین آمدنی بیتکرار است. عطر خدا میدهد این آمدن و این حجم از پرواز رنگ و بوی دیگری دارد! سبکبالتر، پرندهتر و آسمانتر، کبوتر! و من غرق میشوم در تبلور جادهای که مرا به انتهای خوشبختی میرساند؛ آری! خوشبخت کسی است که از جامِ جان و جانان دریا دریا معرفت و شور و شعور بردارد. و در صف عاشقی، عشق را روایت کند؛ و «خوشبخت» تنها واژهای است که شاعران با عشق میسرایند؛ و چه خوشحالند آنان که خوشبختند در جوار شهیدان!
و اینجا مازندران است؛ ساعت به وقت قرار عاشقانه با آلالههایی است که حالا چشم انتظار آمدنمان هستند؛ و من گم میشوم در خیل مشتاقان زیارت که دسته دسته در مسیر بارانی احساسهای معطر خوشه خوشه معرفت میچینند.
نوشتههای یازهرا (س) و یا حسین (ع) روی آمبولانسهای خاکی از دور چشم زائران را خیره میکند؛ و حس عجیبی از گمنامی در ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در من وسعت میگیرد؛ و مینوشم از قداست آیینههای حرم و آرام میشوم؛ آرام و آرامتر! کمی شور برمیدارم از مدیحهسرایی مداح اهل بیت (ع) که بر معنویت هوای حرم میافزاید.
فضا آکنده از شور و عاشقی است و طعم عشق اینجا دلرباتر مشام جان را مینوازد. حال و هوای معراج الشهدای مازندران دلبرانه است؛ چه دلبرهایی که تابوتشان پیچیده در پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران جلوه نمایی میکند! چه عاشقهایی که قامت بستهاند در مقابلمان! هفت تابوت غرق گل و گلاب در طواف خواهران است و برادران گرداگرد پنج تابوت دیگر در گوشهای از معراج عاشقی میکنند؛ به گفته خادمین شهدا دو تابوت دیگر به میهمانی رفتهاند؛ به جمع عاشقان در گوشهای از دیار مازندران.
حالا همه آمدهاند تا معرفت بردارند از شکوه و عظمت این حماسه؛ و من تمام قد میایستم مقابل علمداران عشق! حالا دیگر بلند بلند سلام میدهم؛ «اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
کنار تابوتها مینشینم و یک دل سیر زیارت میکنم؛ دستان خالیام را ملتمسانه به چارچوب یکی از شهدا میرسانم؛ ۱۶ ساله است و از دیار مجنون آمد؛ از همانجا که در شب عملیات گردان گردان عاشق و دلباخته به آسمان پرکشیدند. از همانجا که عاشقان برات شهادت گرفتند؛ و از همانجا که شهید آوردند! کمی تبرک بر میدارم از نگاه دختری که محو تماشای تابوتهاست و به اشکهای خانمی که بر گونه جاری میشود؛ راستی که این حال و هوا دیدن دارد؛ و اینجا اشکها قیمتی تر است؛ قیمتی به اندازه یک شهید.
حال منقلبش گویای روایتی است ناگفته و ناشنیده؛ بیآنکه حرفی بگویم لب میگشاید: «از خانواده سادات هستم. قراری دارم با شهدای گمنام مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس استان. و عصر هر پنجشنبه برایشان خواهری میکنم. چند شب پیش خوابی دیدهام. تابوتهایی روی هم در منزلمان چیده شده بودند و مراسمی برپا شده بود و نمیدانستم مراسم از آن چه کسانی است! حال بیآنکه از کاروان شهدا خبر داشته باشم مثل همه پنجشنبهها به اینجا آمدهام و معراج الشهدا را پر از شهید دیدهام. درست عین خواب چند شب پیش!»
حس خبرنگاریام اجازه نداد بیشتر از این روایت کند، اما تا فهمید خبرنگارم و قصد مصاحبه دارم دست از صحبت کشید، بلند شد خداحافظی کرد و رفت.
اینجا سوژه برای مصاحبه زیاد است؛ بانوی مازندرانی که زیر لب با شهید درد دل دارد خود را معلم و چهل ساله معرفی میکند، و تنها خواستهاش از شهدا دعا برای تعجیل در فرج است. چند بار تکرار میکند تعجیل در فرج! تعجیل در فرج! و ادامه میدهد: امام زمان که بیاید همه مشکلات ما حل خواهد شد. شهدا پاک هستند و مطمئن هستم دعای ما را به خدا میرسانند.
وی حضور شهدا را خنثی کننده توطئههای دشمنان دانست و گفت: شهدا همیشه هستند، چون با خدا معامله کردند و همیشه زنده هستند و باقی خواهند ماند.
این بانوی مازندرانی به اغتشاشات روزهای اخیر اشاره کرد و افزود: اغتشاشات مثل کف آب هستند و مملکت ما بیمه شهداست. آنها با سن کم خود دشمن شناس بودند و ما باید راه شهدا را ادامه دهیم.
«شعبانی» مربی پرورشی دبیرستانهای دختر ساری که پای ثابت همه برنامهها و مراسمات شهدای گمنام است نیز گفت: علاقه عجیبی به شهدا دارم و هر بار منتظر آمدنشان هستم. بی آنکه از جایی متوجه بشوم، حس درونیام خبر آمدنشان را به من میدهد. این بار هم حسم درست گفت و شهدا آمده اند و از اولینهایی بودم که خودم را به کاروان رساندم و از شهدا خواستم کمک کنند بصیرتمان را بالا ببریم و پشت نظام و انقلاب بایستیم.
وی افزود: هر بار که فتنهای اتفاق میافتد یا مشکلاتی که دامنگیر جامعه میشوند شهدا با آمدنشان دست ما را میگیرند. این بار هم برای حفظ نظام آمدند و حضورشان تودهنی بزرگی به دشمنان نظام است. شهدا آمده اند تا نوری به دل جوانان روشن کنند و غبار فتنه را از جامعه پاک کنند.
هر لحظه به تعداد عاشقان و زائران افزوده میشود. دختر جوانی بیتاب و بیقرار به تابوت شهدا میرسد. مشغول زیارت میشود. نگاهم را از او بر نمیدارم؛ آشفته است و مضطرب! خودم را به او میرسانم تا گپ و گفتی با او داشته باشم. از اینکه خلوتش را برهم میزنم معذرت میخواهم و خودم را معرفی میکنم برای ضبط گزارش. بیمقدمه پذیرفت. صدای اذان ما را به وضوخانه رساند و ضبط مصاحبه به بعد از نماز جماعت موکول شد.
خواندن نماز جماعت در کنار تابوتهای شهدای گمنام و یادمان هشت شهید گمنام نور علی نور است امروز! و این حجم از خوشبختی خود شهادت است و باید برای آن سبقت گرفت؛ و باید برای رسیدن به صف این نماز سبقت گرفت. نماز اقامه شد و زائران با مداحی مداح اهل بیت (ع) به فیض رسیدند؛ براستی که امروز روضه مادر هم آرام میکند و هم حاجتروا.
مصاحبه با خانم جوان را در کنار تابوت شهدا ضبط کردم؛ او «معصومه قهاری» بود، ۲۶ ساله از ساری. برای کنکور ارشد میخواند و به گفته خودش از کودکی پا به پای مادرش در مراسم و محافل شهدا حضور پیدا کرده و این بار هم تا صدای آمدنشان را شنید، به زیارتشان آمد.
او میگفت: شهدا برای من مثل نوری در تاریکی هستند و هر بار که احساس میکنم دچار لغزشی در زندگی شدم، پیکر شهیدی پیدا میشود و دوباره نور و روشنایی شهدا مرا از تاریکی نجات داد.
قهاری ادامه داد: حضور شهدا در این موقعیت باعث شد مردم یک بار دیگر برای انقلاب و نظام به صحنه بیایند همچنان که همیشه پای این انقلاب بودند و هستند.
وی بیان کرد: همه مردم ما میدانند که شهدا برای کشور و نظام خون خود را فدا کردند و به دنبال هدف والایی بودند و ما باید این مسیر را ادامه بدهیم.
«ابوالفضل خنارینژاد» که خود را خادم الشهدا معرفی میکند و چند ماهی است که میهمان ما در اداره کل و مرکز فرهنگی دفاع مقدس است، با آن زبان ساده و شیرین خود میگوید: به دنبال حاجت گرفتن از شهدا به اینجا آمدم. خبر داشتم شهدا میآیند. همه برنامههای شهدا را دنبال میکنم، چون به شهدا علاقه پیدا کردم.
او چنان عاشقانه و با شور حرف میزد که دلم نمیآمد حرفش را قطع کنم. از چگونگی علاقهاش به شهدا پرسیدم، گفت: یکجور ناآرامی در دلم بود و به لطف خدا معجزهای شد و شهدا دعوتم کردند؛ بعد از ماه مبارک رمضان امسال که شهید گمنام آوردند در کنار آنها آرام شدم؛ اینجا هم به آدم آرامش میدهد؛ اینجا خیلی زیبا و دلنشین است؛ شبهای آن مرا یاد آن شب وداع با شهید گمنام میاندازد. تا حالا هر چه از خدا خواستم به شهدای مرکز فرهنگی توسل کردم و آنها هم حاجتم را دادند. مانده یک حاجت که آن را هم مطمئنم شهدا به من میدهند.
«مانلی اکبری» دانش آموز 9 ساله ساروی که از ابتدا با من بود، گفت: برای اولین بار به زیارت شهدای گمنام مرکز فرهنگی آمدم و امروز در کنار شهدای گمنام به من خوش گذشت. ما هر چه از امنیت داریم مدیون شهدا هستیم و از شهدا میخواهم که مملکت ما را به آرامش برسانند و دشمنان را نابود کنند.
وقت خداحافظی با خوشنامان تاریخ کنار تابوتها تنها چیزی که جلوه میکرد نوشتهها، حاجتها و درد دلهای بینام و با نام زائران بود. نوشتههایی از سر شوق و احساس که حالا دیگر شده بود سندی از یک عهد و پیمان مقدس؛ جملاتی نظیر «عاقبت بخیری میخواهم»، «سلام شهید، من آرزو دارم شهید شوم»، «سلام شهید اول زیارت کربلا میخواهم بعد شهادت، دستم بگیر»، «خوشنام تویی دستمان را بگیر»، «سلام ما را به مادرمان حضرت زهرا برسان»، «سلام بر فاطمه»، «خداقوت پهلوان»، «خوش آمدی پسر فاطمه»، «ظهور امام زمان» و... که از دل برآمد و بر صفحه تاریخ حک شد.
گزارش از حدیثه صالحی
انتهای پیام/