گروه استانهای دفاعپرس - الهه شیری نویسنده دفاع مقدس؛ مجلس ذکر و توسل به حضرت زهرا (س) در آستان مقدس امامزاده سیدعلی (ع) قم برپا بود. حضور در جمع دختران دهه هشتادی برایم لذت بخش بود و دوست داشتم ساعتها در کنار آنها باشم.
اواسط برنامه ناگهان خبر دادند که شهید گمنامی را به آن محفل میآورند. در لیست برنامهها نبود و این موضوع، همه را بهت زده کرد.
حال و هوای عجیبی بود. یکی بی صدا اشک میریخت و دیگری بی پروا و با صدای بلند گریه میکرد.
بارها در مراسم تشییع شهدا بودم، اما حس آنجا متفاوت بود. احساس میکردم حجم عظیمی از غم بر روی تمام وجودم سنگینی میکند و دلم میخواهد ساعتها در کنار آن گل پر پر اشک بریزم.
دیگر برایم زمان و مکان مهم نبود. بی اختیار اشک هایم سرازیر میشدند. احساس میکردم سالهاست که آن شهید عزیز را میشناسم. به زحمت جمعیت را کنار زدم و کنار تابوت نشستم. نمیدانم چرا، اما بی اختیار سر به روی تابوت گذاشتم و رازهای فراوان با او گفتم و از او تشکر کردم که مرا به دیدار با خود دعوت کرده است.
در میان تمام جمعیت یک چیز فکر مرا درگیر کرده بود؛ که این شهید یوسف گمگشته کدام خانواده است؟ چه کسانی در انتظار او هستند؟ مادرش هنوز زنده است و چشم به راه؟ پدرش چطور؟ چقدر روزها و شبها را به امید بازگشت ثمره زندگیشان گذرانده اند؟ سخت است! خیلی سخت! حتی تصور لحظهای حال و روز آنها قلبم را به درد میآورد.
موضوع دیگری که توجه مرا به خود جلب کرد، این بود که وقتی شهید عزیز را آوردند بچهها بااینکه حجاب کامل داشتند، اما چادر هایشان را بیشتر جلو میکشیدند. نمیدانم! شاید میخواستند به شهید گمنام بگویند که خونت هدر نشده است! که ما پای عهدمان هستیم!
و شاید آن جمله معروف از وصیت نامه یک شهید دفاع مقدس را به یاد میآوردند:خواهرم! چادر مشکی تو از خون سرخ من کوبندهتر است.
حال و هوای عجیبی بود! انگار زمان و مکان نه تنها برای من، برای هیچکس مهم نبود! همه راز دل میگفتند! حاجت میخواستند! بعضیها از شهید میخواستند، دعا کند شهید بشوند. اما من درخواست دیگری کردم؛ به شهید گمنام گفتم: دعای عاقبت بخیری برایم کند. دعا کند که تا پای جان، پای نظام باشم، پای انقلاب باشم، پای حجاب فاطمی باشم و همیشه انقلابی بمانم.
از حال و روز آن روز هرچه بنویسم کم است! گویا قلم توانایی ندارد آن لحظات را به روی کاغذ بیاورد. اما شاید این جمله اندکی بتواند حال و هوای آنجا را توصیف کند؛ شهدا مایه آرامش قلوب هستند. این را من در چشمان ودخترانی دیدم، که اشک میریختند، اما آرام بودند! گویا عزیز خود را بعد از چندین سال دیده اند! گویا آن شهید، یه غریبه آشنا بود!
و من، افتخار میکنم در سرزمینی زاده شدم و زندگی میکنم، که جوانانی غیور و سربلند دارد! و خوشحالم که یک دختر شیعه هستم! دختری که امانتدار چادر مادرش زهرا (س) است.
انتهای پیام/