ماجرای نامه نیروهای گروهان کمیل قبل از عملیات کربلای ۵+ فیلم

اصغری خواه به‌آرامی نامه را باز کرد. ناگهان رنگ چهره‌اش تغییر کرد. با پهنای انگشتانش محاسنش را گرفت و از ته قلبش آه عمیقی کشید. پشت سر هم می‌گفت: «خدایا شکر، خدایا شکر، الله‌اکبر، الله‌اکبر، لااله‌الاالله.»
کد خبر: ۵۶۶۵۹۶
تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۳ - 10January 2023

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، قبل از عملیات کربلای ۵ مجموعه‌ای از عوامل، ذهن آقای اصغری خواه را به خود مشغول کرد؛ علی‌الخصوص برای حضور و آمادگی نیرو‌های تحت امرش، دغدغه داشت. نگران بود که نکند نیرو‌ها در عمل، همکاری لازم را با او نداشته باشند.

بعدازظهر روز نوزدهم دی‌ماه ۱۳۶۵ اتفاق عجیبی افتاد. در اردوگاه شوشتر، داخل چادر فرماندهی نشسته بودیم که چند نفر از رزمندگان که از ارکان بودند، قدم‌زنان به‌طرف چادر آمدند؛ احمد صنایع پرکار و سلیمان اکبری. با ما خوش‌وبش‌های دوستانه‌ای کردند و نامه‌ای را سربسته به دست آقای اصغری خواه دادند. نامه را از دستشان گرفت و کناری گذاشت. نیم ساعتی گذشت. به‌آرامی نامه را باز کرد. ناگهان رنگ چهره‌اش تغییر کرد.

با پهنای انگشتانش محاسنش را گرفت و از ته قلبش آه عمیقی کشید. پشت سر هم می‌گفت: «خدایا شکر، خدایا شکر، الله‌اکبر، الله‌اکبر، لااله‌الاالله.» نامه را بست و پس از چند دقیقه دوباره نامه را باز کرد. با حیرت به خطوط نامه خیره شد و دوباره از ته دل آهی کشید.

من منتظر بودم. می‌دانستم اتفاقی افتاده که او را این‌گونه متعجب کرده است. نگاهم را از او برداشتم. بالاخره چه می‌کند؟ برای من سؤال بود که چه اتفاقی افتاده است؟ منتظر بودم خودش چیزی به زبان می‌آورد یا نه.

محمد گفت: «خدایا شکر. امام اینا رو خوب می‌شناخت و خوبم می‌شناسه. امام می‌دونست اینا کی هستن که فرمود: امت من از امت رسول‌الله بالاترند. الحق که راست گفت. نیرو‌های گروهان کمیل برای فرمانده‌شون نامه جالبی نوشته‌اند. بذار برات بخونم.» شروع کرد به خواندن نامه:

«وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ؛ ۱۹/۱۰/۶۵

از: دسته ۱ گروهان عمار
به: فرماندهی محترم گروهان عمار
موضوع: اعلام آمادگی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بدین‌وسیله به استحضار می‌رساند که در موقعیت سرنوشت‌ساز به سر می‌بریم و خیمه نیمه‌سوخته معاویه زمان، در شرف تسخیر و مالک اشتر‌های ما ضربه‌ای آخرین را به پیکر نیمه‌جان صدامیان وارد می‌آورند و طلیعه پیروزی اسلام بر کفر در حال دمیدن است. برادران جان‌برکف و فدائیان اسلام و امام اسلام بر کفر در حال دمیدن است. برادران جان‌برکف و فدائیان اسلام و امام بت‌شکن در دسته یک از گروهان عمار، آمادگی کامل خود را جهت جانبازی و پذیرفتن هرگونه مأموریت فوق‌العاده اعلام می‌دارند تا شاید در این میان به سعادت بزرگ نائل آیند و لذا با انگشت خون رنگ خویش، مندرجات فوق را تأیید می‌نماییم.

نصر من الله و فتح قریب
والسلام

امضا: رزمندگان»

چند دقیقه‌ای هر دو ساکت بودیم. این حرکت رزمندگان نه‌تن‌ها ما را حیرت‌زده، بلکه گیج کرده بود. نامه در اوج نگرانی فرمانده به دستش رسید. انگار پیامی الهی بود که به او اطمینان خاطر بخشید. آن‌هم در شرایطی که نیرو‌ها ازهرجهت سخت‌ترین لحظات را پشت سر می‌گذاشتند. معمولاً در ارتش‌های دنیا در چنین مواقع سعی می‌کنند به بهانه‌ای از عملیات سخت فرار کنند، اما اینجا عکسش را می‌دیدیم. با وجود حرکت شجاعانه و ایثارگرانه نیروها، بازهم دغدغه و بی‌قراری پنهانی را در چهره محمد احساس می‌کردم. با دریافت این نامه در توانایی نیرو‌های تحت امرش تردید نداشت، ولی ترسی پنهان در وجودش بود. البته حق داشت. کوچک‌ترین اشتباهش برابر با مرگ و زندگی انسان‌هایی که وجود هر یک برای خانواده و اجتماع بسیار ارزشمند بود. تعداد زیادی از همان امضاکنندگان در همان عملیات به شهادت رسیدند. با چشمان خودم دیدم که چگونه شعارشان را در عمل به نمایش درآوردند. همه تبدیل شده بودند به فداییان جان‌برکف و بی توقع. آن‌ها از این طریق وفاداری خود را نسبت به فرمانده اعلام کردند. دنیا کجا نمونه‌هایی از آن‌ها را سراغ دارد؟ واقعاً کسی قادر نیست در وصف این سر از پانشناختگان مطلبی بگوید یا بنویسد. حقشان ادا نمی‌شود، به قول آقای اصغری خواه که همیشه می‌گفت: «راه، رفتنیه. گفتنی نیست.»

این اتفاق ماند تا چند شب بعد که فهمیدیم جزء گردان‌های خط‌شکن نیستیم. محمد با تیزبینی‌ای که داشت به چادر فرماندهی لشکر نرفت و اعتراض نکرد. او حسین همدانی و حسین املاکی را در وقت نماز جماعت به حسینیه گردان دعوت کرد. بعد از اقامه نماز جماعت، از دلاورمردی‌های نیرو‌های گردان کمیل در عملیات کربلای ۲ حرف زد؛ دلاورمردی‌هایی که مغفول مانده بود. تا آن روز همدانی آن‌ها را نشنیده بود. رسم بر این بود که فرماندهان لشکر اوضاع‌واحوال و آمادگی گردان را بررسی کنند. محمدآقا آن شب سعی کرد نیرو‌های خودش را معرفی کند و اینکه آن‌ها در چه علمیات‌هایی شرکت کرده‌اند. نیرو‌ها یکی پس از دیگری خودشان را معرفی کردند و گزارش دادند. وقتی همه نیرو‌ها گزارش خودشان را دادند هر دو تعجب کردند. هرچند املاکی در جریان کار گردان بود، اما به تصمیم حسین همدانی احترام می‌گذاشت. حسین همدانی آن شب دانست که گردان ما چند ماه قبل نزدیک به شصت درصد از نیروهایش را از دست داده و با سرعت دوباره آماده رزم شده است. خیلی تعجب کرد و تصمیم گرفت گردان ما هم یکی از گردان‌های خط‌شکن و پیش‌قراول باشد و این اتفاق افتاد.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار