به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، نوشتار زیر و چهار نوشتار دیگری که با عنوان «نجات کردستان از چنگال ضد انقلاب» منتشر میشوند، گزارشی کوتاه از حضور شهید «علی صیاد شیرازی» و شهید «مصطفی چمران» وزیر دفاع وقت در سردشت برای بررسی ابعاد حادثه تروریستی سردشت است.
این گزارش از کتاب «در کمین گل سرخ» انتخاب شده که روایتی از زندگی سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» است و محسن مؤمنی آن را به رشته نگارش درآورده و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.
بخشی از این کتاب به شرح زیر است:
۵۲ پاسدار در سردشت شهید شدند
این خبر اول روزنامهها در روز ۱۷ مهر ۱۳۵۸ بود. این خبر، نه فقط اصفهان، که ایران را به خشم آورد. آنان پاسداران اعزامی از اصفهان به کردستان بودند که در بازگشت، گرفتار کمین ضدانقلاب شده و به طرز فجیعانهای به شهادت رسیده بودند. در شهرهای مختلف، مردم با برگزاری مراسم نسبت به جنایت ضدانقلاب و کوتاهی مسئولان، واکنش نشان دادند. در اصفهان و مشهد نیز عزای عمومی اعلام شد و حجتالاسلام «سید احمد خمینی» در تشییع جنازه شهدا از طرف امام (ره) شرکت کرد.
استاندار اصفهان برای بررسی واقعه، جلسه فوقالعاده گذاشت که سروان صیاد شیرازی نیز از دعوتشدگان به آن جلسه بود. استاندار بعد از بیان واقعه گفت: «همینطور که میبینید، مردم بهشدت عصبانیاند و خواستار بررسی موضوع و مجازات عاملان این جنایت هستند. ما باید به این موضوع رسیدگی کنیم. حالا پیشنهاد شما چیست؟»
پیشنهاد سروان این بود: «به نظر من در اصفهان امکان رسیدگی به این مسأله وجود ندارد. پیشنهاد بنده این است که یک گروه به منطقه بروند و در آنجا وضعیت را از نزدیک بررسی کنند.» این پیشنهاد تصویب شد. سید یحیی (رحیم) صفوی و خود سروان برای این مأموریت انتخاب شدند. امام جمعه اصفهان آن دو را به دکتر چمران معرفی کرد که وزیر دفاع و معاون نخست وزیر بود. اتفاقاً بعد از شهادت پاسداران، دکتر نیز از طرف امام (ره) مأموریت داشت مجدداً به کردستان برود.
غروبهنگام بود که بالگرد حامل دکتر چمران و همراهانش در پادگان سردشت به زمین نشست. سروان صیاد شیرازی (برای) نخستین بار در آنجا نشانههای جنگ کردستان را با چشم خود دید. پادگان عملاً در محاصره ضدانقلاب بود. ورود و خروج از آن تنها توسط بالگردهای هوانیروز صورت میگرفت. آثار گلوله در جایجای آن به چشم میخورد و ساختمانها در میان گونیهای شن و خاک پنهان شده بودند.
اتفاقاً نیمهها همان شب، انفجار مهیبی آسایشگاه را چنان لرزاند که سروان احساس کرد سقف بر سرشان خراب شده است. بوی تند باروت در فضا پیچیده بود. چراغها که روشن شد، دیدند گلوله آر. پی. جی از گونیها گذشته و بعد از تخریب دیوار، درست در میان آسایشگاه از نفس افتاده است. سروان اندیشید: «پس دشمن به ما نزدیکتر از آن است که ما خیال میکنیم.»
از همهسو تیر و آتش بود که به پادگان میبارید. از آسایشگاه بیرون رفت تا بهطرف آسایشگاه دیگری که دکتر چمران در آنجا بود، برود. شهید صیاد این لحظه را اینگونه روایت میکند: «یک دفعه متوجه شدم که شهید چمران در حالی که لباس استتار بر تن کرده و یک قبضه اسلحه یوزی در دست دارد، از داخل ساختمان بیرون آمده است. هفت الی هشت نفر هم دور و برش بودند. همانجا ایستادم و با نگاهم آنها را تعقیب کردم. دیدم از در پاسدارخانه هم خارج شدند و به داخل شهر رفتند. همان لحظه به فکر فرو رفتم و به خودم گفتم: عجب صحنهای میبینم؛ برای اولین بار یکی از مقامات عالیرتبه جمهوری اسلامی، در حالی که لباس چریکی پوشیده و تیربار یوزی در دست دارد، پیشاپیش همه برای جنگ با دشمن میرود.
به من هم چیزی نگفت که برای کمک همراهش بروم. با وجود آنکه دورههای چنین نبردهایی را دیده بودم و تکاور و چترباز هم بودم و اینطور برنامهها را بهتر میتوانستم اجرا کنم، ولی او از من نخواست و خودش رفت. مشاهده این صحنهها یک احساس عجیبی را در من ایجاد کرد و همانجا به خود نهیب زدم که باید بهتر از این مهیا و آماده باشم.»
تا هنگام صبح که آنان به سلامت برگشتند و دیگر صدای آتش دشمن نمیآمد، او (صیاد) آرام و قرار نداشت.
انتهای پیام/ 118