به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، بعد از اتمام عملیات خیبر که بسیار سخت، دشوار و خونین بود؛ اعتراضهایی از سوی برخی رزمندگان و فرماندهان نسبت به شیوه اداره جنگ و مباحث آموزشی و تاکتیکی مطرح شد. عمده این اعتراضها از سوی رزمندگان تهرانی و مشخصا حاج «کاظم نجفی رستگار» فرمانده تیپ ۱۰ سید الشهدا (ع) و شهیدان «حسن بهمنی» (معاون عملیات تیپ) و «ناصر شیری» (مسئول آموزش) و تعداد دیگری از نیروهای این تیپ صورت گرفت.
ماجرای این اعتراضها بعد از عملیات خیبر تا پیش از عملیات بدر به طول انجامید و در همین عملیات بدر که اسفند ۱۳۶۳ بود. رستگار، بهمنی و شیری به عنوان نیروی عادی بسیجی در ساحل شرقی رود دجله به شهادت رسیدند. در گفتوگو با «محمدعلی آقامیرزایی» نویسنده کتاب رستگاری در جزیره (زندگی نامه شهید حاج کاظم رستگار) نگاهی به رویدادهای آن روزها و ماجرای اعتراض این شهدا میاندازیم.
دفاعپرس: اعتراض رزمندگان تیپ ۱۰ بعد از عملیات خیبر صورت گرفت. تا آن زمان حدود سه سال و نیم از شروع جنگ میگذشت، چرا در این زمان بحث اعتراضها باز شد؟
یکی از دلایل آن برمیگردد به خود عملیات خیبر و اتفاقهایی که در آن رخ داد. در این عملیات قرار بود رزمندگان از هور خودشان را به القرنه (باریکه خشکی میان هور که جاده بغداد - العماره - بصره در ساحل دجله از اینجا عبور میکند) برسانند. تصرف مجنون یک جای پایی برای عبور از هور و رسیدن به القرنه بود. یکسری از نیروها هم که باید در این سو از طلائیه وارد عمل میشدند اما اینجا یک اشتباه در سطح قرارگاه صورت میگیرد و متعاقب آن، از طریق بیسیم (بدون کد و رمز) یکسری حرفهایی رد و بدل میشود که دشمن از آن استفاده میکند.
نهایتا چهار لشکر به طلائیه میزنند و موفق نمیشوند. لشکر ۲۷ و لشکر ۱۴ از سمت خاک ایران به طلائیه میزنند و دو گردان از لشکر نجف و دو گردان از لشکر عاشورا هم با عبور از جزایر مجنون، از داخل خاک عراق به طلائیه میزنند و هر چهار لشکر لطمات زیادی متحمل میشوند. نهایتا هم راه طلائیه باز نمیشود. برخی از این لشکرها و تیپها، مثل لشکر ۲۷ و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) آن قدر لطمه میخورند که دیگر نیروی چندانی برایشان نمیماند. اعتراضها از همینجا شروع میشود و بیشتر هم از سوی رزمندگان و فرماندهان این دو لشکر که مربوط به تهران و شهرهای اطراف میشود، ایراد میشود.
دفاعپرس: حاج همت در خیبر شهید شد، ایشان هم جزو معترضین بودند؟
اعتراض شهید همت به مدیریت برخ یعملیاتها
شهید همت در اثنای عملیات با موتور پیش شهید رستگار میآید و یک گفتوگویی بین آنها صورت میگیرد که شاهد عینی هم دارد. من برای کتابم با خیلی از افراد صحبت کردم. در این گفتوگو شهید همت میگوید که «اگر از عملیات زنده بیرون رفتم به شیوه فرماندهی عملیات اعتراض میکنم». در خیبر حاج همت خیلی تحت فشار بود، هم از طرف نیروهایش که میگفتند شما هوای بچههایت را نداری و آنها را راحت به خطر میاندازی! هم از سوی قرارگاه فرماندهی که به همت میگفتند آن طور که باید مایه نمیگذاری! گویا حاج همت در همین دیدار گریه هم میکند. حق هم داشت! طبق روایتیهایی که هست، ایشان در خیبر به شدت تحت فشار بود. چه به خاطر شهادت نیروهایش و چه به خاطر حرف و حدیثهایی که مطرح میشد.
در کل، خیبر یک عملیات خاص و بسیار سخت بود. من با سعید صادقی عکاس معروف جنگ گفتوگویی انجام دادم. معروف است که صادقی شعور ترس ندارد! یعنی کم پیش میآید که از چیزی بترسد اما خود آقا سعید به من میگفت دو جا در جنگ ترسیدم، یکی در تپههای نبعه و یکی هم در عملیات خیبر. آنجا آن قدر گلوله برسرمان میریخت که جرات نمیکردم روی پاهایم بایستم. اما شهید رستگار جلو آمد و گفت: آقا سعید چرا عکس نمیگیری. گفتم جانپناهی نیست. رستگار گفت: من جان پنان تو میشوم. بلند شو عکسهایت را بیانداز. بعد جلوی من ایستاد و در پناه ایشان، چند تا از بهترین عکسهایم از جبههها را انداختم.
دفاعپرس: پس میشود اینطور نتیجه گرفت که مسائل پیش آمده در خیبر باعث میشود بعد از اتمام عملیات، اعتراضهایی که شاید از قبل هم وجود داشت، خودشان را نشان بدهند؟
بله همین طور است. حالا اگر به شیوه اداره جنگ از قبل هم اعتراضهایی بود، از خیبر به بعد این اعتراضها بیشتر خودش را نشان میدهد.
دفاعپرس: خلاصه این اعتراضها چه بود؟ چه مواردی را مطرح میکردند؟
شهید بهمنی یک جزوهای از موارد اعتراضی تهیه میکند که من آن را خوانده ام. حرفشان تاکتیکی بود. با اصل جنگ و در کل روی اصول مشکلی نداشتند. یک موردی که رویش تاکید زیادی داشتند شیوه آموزش نیروها بود. یک جملهای میگفتند به این مضمون که هر چه بیشتر عرق بریزی کمتر خون میدهی. منظور تلاش و عرق ریختن در آموزشی است و آن طرف کمتر تلفات دادن در میدان جنگ.
گلایه از عدم توجه کافی به جبهههای غرب کشور
به عنوان مثال میگفتند ما در آموزشی بهانه میآوریم مهمات کم است و گلوله آر. پی. جی به نیرو نمیدهیم تا خوب آموزش ببیند. بعد در شب عملیات جعبه جعبه گلوله در اختیارش میگذاریم. اما نیرویی که خوب آموزش ندیده، در عملیات شوکه شده و نمیتواند از اینها استفاده بهینه کند. یک جایی هم خود بچههای تیپ ۱۰ یک زاغه مهمات خارج از حساب و کتاب دست شان افتاده بود که در آموزشی نیروها از آن استفاده میکنند و نتیجه خوبی هم میگیرند. یکسری از موارد اعتراضی هم این بود که چرا تمرکز بیشتر روی جبهههای جنوب است و به دیگر جبههها نظیر جبهه غرب کمتر توجه میشود.
یک بخشی از جزوه شهید بهمنی را که در کتاب هم آمده برای تان میخوانم: «استراتژی را از سرگیجه نجات دهید. بیچاره استراتژی که در مملکت ما گیر افتاد و آنقدر بلا سر این کلمه آوردند که مفهوم واقعی خود را فراموش کرده است.» در این جزوه بحث میکند استراتژی ما نامشخص است. یعنی مشخص نیست چه میخواهیم بکنیم. در جنگ آموزش یک اصل اساسی است. فرمانده گردان میخواهد به خط مقدم برود حداقل باید هوا و زمین را بشناسد. تا راه را گم کرد چپ و راستش را بشناسد. باید قطبنما بلد باشد. ایشان عنوان میکرد که ما آموزش بسیار ویرانی داریم. شش ماهی که عملیات نمیشود بچهها بیکار هستند و باید در این فرصت آموزش بیشتری ببیند و تواناییهایشان را بالاتر ببرند.
دفاعپرس: خب حداقل این موردی که در خصوص کاستیهای آموزشی مطرح میکردند حرف خوبی بود. چرا نتیجه نگرفت؟
حاشیهسازی برخی سیاسیون از اعتراض فنی رزمندگان
بله این حرفها منطق داشت و این بچهها هر جا عنوان میکردند حرف شان تایید میشد. منتها یکسری از آدمها مثل اکبر گنجی که آن زمان به گمانم مسئولیتی در سیاسی سپاه تهران داشت، بحث را به حاشیه کشاندند و دنبال تسویه حسابهای خودشان بودند. همینها درخواست عزل سه فرمانده رده بالای سپاه یعنی آقایان محسن رضایی، علی شمخانی و محسن رفیق دوست را مطرح میکنند که اصلا خواسته بچههای معترض نبود. رزمندگان دنبال اصلاح شیوههای آموزشی و تاکتیکی جنگ بودند نه دنبال تسویه حسابهای شخصی که امثال اکبر گنجی آن را دنبال میکردند.
خلاصه بحث که بالا میگیرد، اوضاع از کنترل خارج میشود و رفته رفته این سر و صداها به گوش حضرت امام (ره) میرسد. ایشان هم بسیار هوشمندانه برخورد میکنند. ما آن زمان در بحبوحه جنگ بودیم و نمیشد که سه فرماندهی اصلی سپاه برکنار شوند. غیر از سوءاستفاده دشمن، روحیه نیروها تضعیف میشد؛ لذا شهید محلاتی پیام امام (ره) در این خصوص را به گوش رزمندهها میرسانند و ماجرا تمام میشود.
در این پیام آمده بود باید موضوع تمام شود و «از این به بعد هر حرفی در این خصوص گفته شود گویی از حنجره دشمن خارج شده است» بعد از پیام امام، شهیدان رستگار، بهمنی و شیری که راس معترضین بودند، ماجرا را تمام میکنند. قشنگی کار در همین جاست. قهر نمیکنند. حتی از جبهه خارج نمیشوند. اعتراض دارند، اما چون حضرت امام (ره) فرمودند تمامش کنید، همان جا تمام میکنند و دیگر حرفی نمیزنند. این یعنی ولایتمداری. یعنی آدمهای مخلصی که هدف شان انجام تکلیف بود نه مثل امثال اکبر گنجی و پیروی از منویات درونی.
دفاعپرس: یک ماجرایی در این خصوص روایت میشود از برخورد بین معترضین و فرمانده وقت سپاه در پادگان ولیعصر (عج) تهران. خیلی شایعه هم در این خصوص وجود دارد، اصل ماجرا چه بود؟
من با آقای مصطفی رحیمی که الان از نویسندگان حوزه دفاع مقدس هستند و شاهد این ماجرا بودند صحبت کردهام. ایشان میگوید بعد از نوروز سال ۶۳، آقای رضایی طبق عادتی که هر ساله وجود داشت میآید تا در صبحگاه برای نیروها سخنرانی کند. ایشان میآید و یک جمع بندی از ابتدای دفاع مقدس ارائه میدهد. بچههای سپاه تهران در جمع خودشان به شوخی میگفتند که آقا محسن صحبت هایش را از یک یک جنگ شروع میکند تا میرسد به زمان حال. خلاصه آقای رضایی گزارشی از کلیت جنگ ارائه میدهد و میرسد به عملیات خیبر، در مورد این عملیات هم به نقاط قوت آن مثل تصرف و حفظ جزایر مجنون اشاره میکند. در همین لحظه شهید رستگار که به عنوان نماینده بچههای تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) همراه چند نفر دیگر از بچههای این تیپ در مراسم حضور داشتند، بلند میگوید: «حقیقت را نمیگویی! این طور نبود...» و همین طور جلو میآید. جو کمی متشنج میشود. خود شهید رستگار و دیگر نیروهای شناخته شده هیچ تعرضی نسبت به آقای رضایی نداشتند.
روایتی از علت اعتراض یک رزمنده با محسن رضایی
اما یک رزمنده که گویی موج گرفتگی هم داشت، اوضاع را آشفتهتر میکند. با این حال هیچ برخورد فیزیکی صورت نمیگیرد. فرمانده وقت سپاه سوار ماشین میشود و یک تعداد از نفرات مثل همان بنده خدا که موج گرفتگی داشت، جلوی ماشین را میگیرند و بعد راه باز میشود. آقای رضایی هم میگوید هر کسی اعتراض دارد بیاید منطقه ۱۰ آنجا حرف بزنیم. شهید رستگار و بچههای معترض که به منطقه ۱۰ میروند، آنجا جو سنگینی داشت. دوربین فیلمبرداری هم بود و اوضاع را سفت و سخت در دست میگیرند. بعد از کمی بحث و گفتوگو آنجا محسن رضایی میگوید من دیگر این بحث را ادامه نمیدهم. میروم به منطقه و هر کسی اهل جنگ است بیاید. ایشان میرود و بحثها همین طور ادامه پیدا میکند تا موضوع به اکبر گنجی و بیت قائم مقام رهبری و چند جای دیگر هم کشیده شده و سیاسی میشود. بعد هم که با پیام امام، همه چیز تمام میشود.
دفاعپرس: برخوردی هم با این بچهها صورت میگیرد. مثلا بازداشت شوند؟
نه، بازداشت نمیشوند. خود حضرت امام (ره) در پیامشان آورده بودند که نباید با اینها که بچه رزمنده هستند برخوردی صورت گیرد. منتها اوضاع برای آنها سخت میشود و یکسری میگویند شما باید توبه نامه بنویسید و از این جور کارها که بیشتر سلیقه شخصی بود. بعد از تمام شدن ماجرا، شهید رستگار و بهمنی و شیری از کادر فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) کنار میروند. حاج کاظم رستگار به شهید مهدی باکری که رابطه دوستانه با هم داشتند میسپرد هر وقت عملیات شد من را خبر کن. شهید باکری هم ایشان را دعوت میکند و این عزیزان به عنوان نیروی عادی به لشکر عاشورا میروند و در منطقه شرق دجله و طی عملیات بدر به شهادت میرسند. پیکر حاج کاظم موقع شهادت سمت دشمن میافتد و به همین دلیل ۱۳ سال بعد تفحص شده و برمیگردد.
دفاعپرس: برگردیم به نکتهای که در مورد ولایتمداری حاج کاظم رستگار اشاره کردید. ایشان پس از پیام امام (ره) نه تنها بحث را ادامه نمیدهد که برمی گردد و به جبهه هم میرود. کار عجیبی بود.
واقعا همین طور است. نکته جالبی را بگویم. شهید رستگار قبل از اینکه به منطقه جفیر برود، پیش بچههای قدیمی در تیپ ۱۰ برمیگردد. آنجا چند نفری دوباره میخواهند بحث اعتراضها را در جمع خودشان مطرح کنند. اما شهید رستگار میگوید بعد از کلام امام دیگر هیچ حرفی نباید در این خصوص گفته شود. او میتوانست یک وجههی اپوزیسیونی برای خودش بگیرد و افرادی را هم دور خودش جمع کند اما حاجی یک رزمنده مکتبی و کاملا ولایتمدار بود. حتی در جمع نیروهای قدیمی خودش هم اجازه نمیدهد کسی از موضوع حرف بزند و بعد راهی مشهدش در عملیات بدر میشود.
دفاعپرس: شما با آقای محسن رضایی یا افرادی که آن موقع در ستاد و قرارگاه بودند هم در خصوص ماجرای اعتراضها صحبت کردید؟
بله، اتفاقا آقای رضایی یک یادداشتی برای ما فرستاد و شرایط وقت را توضیح داد و اینکه با توجه به محدودیتها و مسائل موجود در آن زمان، سعی ما این بود که درست عمل کنیم و اگر کم و کاستی وجود داشت چارهای نبود. ایشان بعدها از شهید رستگار و شهیدان بهمنی و شیری به نیکی یاد کرده و گفته بود «من اینها را آزادگان جنگ میدانم. شهید رستگار سید آزادگان جنگ بود». غیر از آقای رضایی با اشخاص دیگری هم صحبتهایی داشتم. آنها هم دلایل خودشان را مطرح میکردند. شرایط وقت و امکانات و مشکلاتی که وجود داشت را بیان میکردند. یکی از همین عزیزان میگفت شما اگر فرمانده باشید نمیتوانید همه را راضی نگه دارید. همه ما جنگ را در جنگ (جبههها) یاد گرفتیم و در ابتدا تخصصی وجود نداشت. بچههای سپاه یا دانشجو بودند یا کارمند و کارگر و... مثلا شهید حسن باقری یک خبرنگار بود که میآید و در جبهه کارهای اطلاعاتی انجام میدهد.
خب قضیه این اعتراضها را هم باید با توجه به شرایط زمان و محدودیتها و مسائل آن مقطع زمانی بررسی کرد. من خودم وقتی خواستم منصفانه به این موضوع نگاه کنم، دیدم نمیشود یک طرفه به قاضی رفت. حرف حاج کاظم و دوستانش درست بود اما از طرف دیگر محدویتها و شرایط زمان را هم باید بررسی کرد. شهید حاج کاظم رستگار و شهدایی مثل حسن بهمنی، معاون عملیات تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) و شهید ناصر شیری از مربیان تاکتیک دانشگاه امام حسین (ع) تکلیف خودشان میدانستند تا اعتراض به حقی را مطرح کردند اما چنانچه گفته شد، متاسفانه این اعتراض توسط افراد مغرضی مثل اکبر گنجی به حاشیه کشیده شد و پس از پیام امام (ره) این عزیزان با همان روحیه تکلیف مدارانه اعتراض را تمام کردند و با شهادت در بدر، اخلاصشان را به اثبات رساندند.
دفاعپرس: کتاب شما به کلیت زندگی حاج کاظم رستگاری میپردازد. تعریفهایی که از زبان دیگران در خصوص ایشان شنیدید، چه آدمی را به تصویر میکشد؟
شهید رستگار آدمی بسیار احساسی بود. برای همین است که ما واکنش احساسی از او میبینیم. اطرافیانش را دوست داشت و چنین احساسی را هم در دل آنها ایجاد میکرد. یعنی آنهایی که رستگار را از نزدیک میشناختند، او را بسیار دوست داشتند. حاج کاظم بچه روستا بود. خانواده اش در روستاهای اطراف ری زندگی میکردند و ایشان در یک محیط روستایی و با کار کشاورزی بزرگ شده بود. یکی از همان مستضعفینی که خودش را وقف انقلاب اسلامی میکند و با ابتکار و شجاعت فوق العادهای که داشت، در جنگ رشد میکند و از فرماندهی دسته و گروهان و گردان به فرماندهی تیپ میرسد.
همان طور که از خاطره آقای سعید صادقی بر میآید، حاج کاظم شجاعتی مثال زدنی داشت. یکی از عملکردهای فوقالعاده ایشان در عملیات «الی بیت المقدس» و آزادسازی خرمشهر است. در این عملیات بعد از مجروحیت حاج «عباس شعف» فرمانده گردان میثم، شهید رستگار فرمانده این گردان میشود. بعد که حاج عباس بهبود پیدا میکند و دوباره به گردان برمیگردد، روایت شده که شهید رستگار به خاطر حجب و حیایی که داشت، خودش را کمتر نشان میداد. عباس شعف در ادامه عملیات شهید میشود و حاج کاظم و گردان میثم بعد از فتح خرمشهر، در روزهای چهارم و پنجم خرداد در منطقه نهر خین مقابل دو لشکر زرهی عراق ایستادگی میکنند. این دو لشکر قصد تصرف مجدد خرمشهر را داشتند، اما ایستادگی حاجی و نیروهایش مانع از این امر میشود.
گفتوگو از داود جعفری
انتهای پیام/ 112