به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، کتاب «عاشق شدن آسان نیست» از مجموعه مجاوران خورشید، یادنامه شهدای طلبه دانشگاه علوم انسانی رضوی، زندگی شهید حجتالاسلام «سید مجتبی شربتی» را به صورت داستانی روایت میکند.
این کتاب که در برگیرنده داستان کوتاه و خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید شربتی است، به قلم «طیبه مزینانی» به رشته تحریر درآمده و با حمایت آستان قدس رضوی توسط انتشارات «بهنشر» منتشر شده است.
حجتالاسلام «سید مجتبی شربتی» بیستم مهر ماه ۱۳۴۴ در روستای سرجام از توابع شهر مقدس مشهد، در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. سال ۱۳۵۶ به وصیت پدر، وارد مدرسه علمیه المهدی (عج) گردید. نخستینبار، در سال ۱۳۶۰ در سن شانزده سالگی به جبهه اعزام شد و به همراه برادرش، در عملیات رمضان شرکت کرد. وی دومین روز اردیبهشت ۱۳۶۶ در حین عملیات شناسایی منطقه کربلای ۱۰ همچنان که آرزو داشت، به فیض شهادت نائل آمد.
بخشی از کتاب:
سید مجتبی گفت: «به محض این که تانک رو زدم، شما تکتیراندازها، تیربار رو بزنید تا هر نیروی پیادهای که دارن، همین جا از بین برن که این قدر بچههای ما رو اذیت کردن!» بسم الله گفت و رفت. یک گلوله بیشتر نداشت. میدانستیم باید آنقدر به تانک نزدیک شود که با همان یک گلوله کار را تمام کند وگرنه با گلوله تانک خودش را نشانه میگرفتند و کار رزمندههای ما هم بیشتر گره میخورد. باید حتما گلولهاش را به حساسترین نقطه تانک یعنی دقیقاً زیر برجکش میزد تا از کار بیفتد.
با این کار، تانک از کار میافتاد اما آسیبی به خدمه داخل تانک نمیرسید و منهدم نمیشد. بیست سی متر با عراقیها فاصله داشتیم. همان طور که پشت خاکریز دراز کشیده بودیم و چشممان به آن تانک بود، دیدیم که یک گلوله به سمت تانک روانه شد و دقیقاً برجک تانک از جا کنده شد و آن فضای تاریک از آتش انفجار یک دفعه روشن شد و ناگهان همه جا ساکت شد. طوری که گویی نه جنگی آنجا برقرار بود نه کسی آنجا حضور داشت. لحظهای بعد صدای فریاد الله اکبر بچهها تمام منطقه را پر کرد. تکتیراندازها شروع به تیراندازی کردند و تیربارچیها را از کار انداختند. کار نیروهای عراقی سخت شده بود.
خستگی امانمان را بریده بود اما ارتش بعث تا میتوانست روی سرمان آتش میریخت و جرأت نداشتیم حتی برای یک لحظه پلک روی هم بگذاریم و استراحت کنیم. سید مجتبی وقتی دید، چشمش دیگر جایی را نمیبیند و مغزش از شدّت بیخوابی، فرمان درستی نمیدهد. خیلی راحت، همان جا روی خاکریز دراز کشید و زیر آتش گلولهها، خوابش برد!.
بچهها با تعجب نگاهش میکردند و من هم تمام غصهام این بود؛ چرا نرفت، پشت چیزی پناه بگیرد و بخوابد؟ چرا یک چالهای، سنگی برای خودش پیدا نکرد؟ دل نگران بودم مبادا بیخود و بیجهت تیر بخورد؟ اما او با بیخیالی چند دقیقهای خوابید، وقتی چشمش را باز کرد، دوباره اسلحهاش را بغل کرد، روی شکم دراز کشید و با انرژی چند برابر، به سمت عراقیها شروع کرد به تیراندازی.
کتاب «عاشق شدن آسان نیست» با شمارگان ۵۰۰ نسخه در ۶۸ صفحه در قطع رقعی در سال ۱۴۰۱ به زیور طبع آراسته شده است.
انتهای پیام/