به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «علی صیاد شیرازی» بههمراه شهید «مصطفی چمران» وزیر دفاع وقت در روز ۱۷ مهر ۱۳۵۸ برای بررسی ابعاد حادثه تروریستی ضدانقلاب در سردشت راهی آن منطقه شدند سروان صیاد پس از ۱۷ روز بازگشت.
مجموعه نوشتار زیر با عنوان «نجات کردستان» مربوط به بحران کردستان است که از کتاب «در کمین گل سرخ» انتخاب شده و روایتی است از زندگی سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» به قلم «محسن مؤمنی» که انتشارات «سوره مهر» آن را منتشر کرده است که در زیر میخوانید:
«علی مجدداً به اصفهان برگشت و در مرکز آموزش توپخانه مشغول کار خود شد. مدتی بعد درجه «سرگردی» او ابلاغ شد، اما دلش در کردستان بود. او هر روز ساعتها به آنجا میاندیشید. به آنجایی که اکنون میرفت تا از بدنه ایران جدا شود. روزی نبود که خبر ناگواری از کردستان نرسد. شهرها یکی پس از دیگری سقوط میکردند و ضدانقلاب جنایت میآفرید.
در این سو، در توفان حوادث پی در پی که آمده بود، کردستان فراموش شده بود. چند روز بعد از بازگشت آنان از کردستان، دانشجویان پیرو خط امام (ره)، سرنخ همه توطئهها را در سفارت آمریکا دیدند و آنجا را تصرف کردند. با این کار، عمر دولت موقت نیز به سرآمد و اداره کشور تا انتخاب رئیس جمهور و تشکیل دولت، بر عهده شورای انقلاب گذاشته شد.
بهمن سال ۱۳۵۸، انتخابات ریاست جمهوری برگزار و «سید ابوالحسن بنیصدر» رئیس جمهور شد و امام (ره) نیز سِمَت فرماندهی کل نیروهای مسلح را به او سپردند. یک ماه بعد انتخابات مجلس شورای اسلامی برگزار شد. اکنون که نهادهای مدنی برای اداره کشور شکل گرفته بودند، حل بحران کردستان در اولویت دیگر امور بود. سرگرد صیاد برای این کار، طرحی داشت که بر اساس آن، مرزهای غرب کشور کنترل و ارتباط ضدانقلاب با خارج از کشور قطع میشد که آن زمان بیشتر توسط عراق و امرای ارتش مانند اویسی و پالیزبان پشتیبانی و هدایت میشد.
دوستان همفکر سرگرد در اصفهان طرح او را پسندیدند و برای انجام آن با تیمسار «ولیالله فلاحی» فرمانده نیروی زمینی بارها جلسه گذاشتند. آخرین جلسه با او در بیمارستان ارتش صورت گرفت که او در بستر بیماری بود؛ زیرا تیمسار بعد از آن حادثه کمین ضدانقلاب در سردشت به اتومبیل او، از کمردرد شدیدی رنج میبرد.
تیمسار گفت: «مسئولیت انجام این طرح، فراتر از اختیارات من است و اجازه فرماندهی کل قوا لازم است. باید با او صحبت کنید.»
سرگرد گفت: «دست ما که از دامن او کوتاه است.»
تیمسار گفت: «من خودم برایتان وقت میگیرم.»
وی برای آنها از بنیصدر وقت ملاقات گرفت. ساعت ۱۱ صبح فردای آن روز، سرگرد صیاد بههمراه حجتالاسلام سالک، برادر رحیم (سید یحیی) صفوی، سروان سید حسام هاشمی و سروان محمد کوشکی در دفتر رئیس جمهور رو در روی او نشسته بودند و در مورد طرحشان حرف میزدند.
سرگرد صیاد به نمایندگی از حاضران، به تشریح طرح کنترل مرزها پرداخت. بنیصدر پیش از این، نام این سرگرد را از زبان دکتر چمران شنیده بود و میدانست که او بیهوده، سخنی نمیگوید؛ با این حال برنتافت و حرف صیاد را قطع کرد و پرسید: «سرگرد، این چیزها از نظر علمی هم درست است؟»
سرگرد به او اطمینان داد که خلاف علم و اصول نظامی کاری نمیکنند. وقتی نوبت به رئیس جمهور رسید، به سرعت از طرح آنان گذشت و به کردستان گریز زد. او اوضاع سنندج را برای آنان تشریح کرد و گفت: «همین الآن که من با شما صحبت میکنم، جانشین فرمانده نیروی زمینی به من خبر داده است که شهر بهطور کامل در دست ضدانقلاب است و لشکر ۲۸ کردستان در محاصره کامل قرار دارد و فرمانده تیپ ما سرهنگ نصرتزاد شهید شده است.»
بعد به چهره سرگرد براق شد و گفت: «آقای شیرازی، شما که این همه ادعا دارید، چرا به جای مرز به سنندج نمیروید تا به آنجا سامان بدهید؟»
سرگرد بیدرنگ گفت: «ما حرفی نداریم آقای رئیس جمهور، همین حالا هم آماده هستیم به آنجا که شما میفرمایید برویم، اما به شرط اینکه خودتان ما را پشتیبانی کنید.»
رئیس جمهور قول داد از آنان پشتیبانی کند و سرگرد بهعنوان نماینده هماهنگ کننده او در منطقه باشد تا از امکانات ارتش و سپاه برای آزادسازی شهرهای کردستان استفاده کند.
آنان با خوشحالی و دلهای پر از امید از جلسه بیرون آمدند. آقای سالک و رحیم صفوی به اصفهان برگشتند تا ۱۰۰ نفر از نیروهای سپاه را برای اعزام به کردستان آماده کنند و سرگرد و سروان هاشمی برای ایجاد هماهنگی و تهیه هواپیما برای انتقال نیروها، آن روز در تهران ماندند و غروب با اتوموبیل شخصی صیاد به طرف اصفهان به راه افتادند.
انتهای پیام/ 118