به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، جعفر علیاننژادی؛ یک نقطه عیان این فرار ناخودآگاه، دربهای ورودی ایستگاههای مترو در اوایل صبح است. زمانی که جمعیت اندک است، بانوان بیحجاب، با عجله و سرعت همچون کسانی که در حال تعقیب شدن هستند، وارد مترو شده و به سرعت از لابلای جمعیت سوار بر پله برقی حرکت کرده و خود را به دربهای بلیطزنی میرسانند.
در واقع این افراد، دچار نوعی اضطراب درونی حاصل از تعقیب نگاههای خیرهای هستند که آنها را میپاید و دنبال میکند. آنها برای کنترل اضطراب خود، راهی نمییابند الّا اینکه از این واقعیت فرار کنند. هرچند این تعجیل و عبور سریع، ممکن است موفق به جاگذاشتن برخی نگاههای خیره شود، اما هیچگاه از شر آن به طور کامل خلاص نمیشود؛ بنابراین این راهحل موقت به جای کنترل اضطراب، چه بسا شدت آن را بیشتر هم سازد. این پدیده ناشی از تفاوت ترس با اضطراب است. معمولاً با ترک موقعیت ترسناک میتوان از شر ترس خلاص شد، یعنی ترس ناشی از یک عامل بیرونی است، اما ریشه اضطراب یک عامل درونی است که با ترک موقعیت هراسآور هم باقی میماند.
به نوعی این فرار، فرار از خود است، راه حل آن نه فرار از نگاههای خیره یا عوض کردن موقعیت، که بازگشت به درون برای کنترل آن است. این پدیده به ما نشان میدهد، یک جنبه مهم موضوع حجاب، تأمین امنیت روانی خود بانوان در کنار خلاصی از نگاههای خیره دیگران است. بر این اساس شر این نگاههای خیره، حتی در خلوت و حوزه خصوصی، ولکن افراد نیست. اضطراب مواجهه با چنین نگاههای خیرهای، بدون اینکه منجر به بروز نشانهای شود، در فضای خصوصی هم وجود دارد.
اضطراب حاصل از نگاه خیره، تا زمانی ادامه مییابد که منجر به حادثهای تلخ شود. یعنی آن نگاه خیره بالاخره موفق شود به سوژه خود دست یابد. هیچکاک در فیلم پنجره عقبی به خوبی اضطراب حاصل از نگاه خیره را تصویر کرده است.
شخصیت اصلی داستان، «جف» فردی است که از روی صندلی چرخدار خود مدام از پنجره عقبی خانهاش، اتفاقات خانه همسایه را مشاهده میکند، دست بر قضا یکی از این اتفاقات، حادثه قتل همسر مرد همسایه است. مرد همسایه در جریان یک مشاجره همسر خود را میکشد، و بعد از ارتکاب قتل سریعا متوجه میشود که «جف» او را دیده است.
ناگهان نگاهش به نگاه جف گره میخورد و خیره خیره او را میپاید. جف از احتمال برخورد مرد همسایه با خود هراسان و مضطرب میشود. جف مدتها با آن نگاه خیره، حتی در خلوت خود دست به گریبان است، تا اینکه روز موعود فرا میرسد و مرد همسایه بالای سر او ظاهر میشود و او را از همان پنجره عقبی به پایین پرتاب میکند.
جف در لحظه برخورد با مرد همسایه، گمان میکند با تغییر صحنه، میتواند جلوی مرگ خود را بگیرد، بنابراین با دوربین عکاسی خود، در نظر دارد، واقعیت مرد همسایه را تبدیل به یک عکس ثابت کند، اما کار از کار گذشته و واقعیت تلخ سقوط و مرگ، اضطراب او را برای همیشه فرو مینشاند. جف نمیدانست نباید تبدیل به سوژه آن نگاه خیره شود و وقتی هم فهمید، گمان میکرد برای خلاصی از آن نگاه خیره، بایست نگاه مرد همسایه را عوض کند، نه اینکه به خود برگشته و راه چارهای بیابد.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴