به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۴۳ در آزمون ورودی دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته و بعد از سه سال تحصیل در مهر سال ۱۳۴۶ با درجه ستوان دومی و با رسته توپخانه فارغالتحصیل شد.
در کتاب «در کمین گل سرخ» به تألیف «محسن مؤمنی» که روایتی از زندگی سپهبد شهید صیاد شیرازی است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است، در خاطرهای مربوط به ورود شهید صیاد به دانشکده افسری و ورود وی به ارتش آمده است:
«علی در نخستین روز ورودش به ارتش، درسی آموخت که هرگز فراموشش نکرد و همیشه از آن بهعنوان یکی از مقدرات زیبای الهی نام میبرد: آن روز، ۱۹ مرداد ۱۳۴۳ بود که پذیرفتهشدگان دانشکده افسری برای گذراندن یک دوره مقدماتی به اردوگاه اقدسیه آمده بودند تا پیش از آغاز سال تحصیلی با مقررات ارتش آشنا شوند.
دانشجویان لباس آموزش پوشیدند، سپس به چهار گروهان تقسیم شدند که شمارهشان از ۱۰ شروع میشد و در ۱۳ خاتمه مییافت. علی در میانه گروهان دهم جای گرفت. ارشد گروهان بدیهیات نظام جمع را به آنان آموخت: از جلو از راست نظام، خبردار، به راست راست، به چپ چپ، عقبگرد و...
حال زیر آفتاب سوزان تابستانی، عرق از سر و رویشان سرازیر شده بود که دیدند سروان بلندبالایی به طرف گروهان میآید. ارشد، فرمان از جلو نظام داد. سروان که رسید، ارشد داد زد: گروهان نظر به راست، خبردار!
با فریاد «جاوید شاه» دستها پایین افتاد. سروان با طمأنینه جوانان پرشور آماده خدمت را از نظرها گذراند. جذبهای در نگاهش بود که دانشجویان سنگینی آن را به زحمت تاب میآوردند. فرمان «آزادباش» که داده شد، گفت: دانشجویان بفرمایند زیر چادر اجتماعات و دفتر و خودکار هم با خود داشته باشند.
در آنجا خود را معرفی کرد که فرمانده گروهان ۱۰ بود و به آنان خوشآمد گفت. سپس خواست دفتر را باز کنند. چنین کردند. گفت: بنویسید، درس اول. نوشتند. گفت: ما تابع مقررات هستیم، نوکر شخصی کسی نیستیم. والسلام.
درس سروان در آن روز، همین بود.
صیاد، خود، در این مورد گفت: «من آن موقع نمیفهمیدم این یعنی چه. بعد که جلو آمدیم، فهمیدیم. اصلاً فرهنگ تملق و چاپلوسی را که در جامعه برقرار بود، در ارتش هم به یک ترتیبی فراگیر کرده بودند و اصلاً تربیتها به این مسائل بود.»»
دوره سخت و طاقتفرسای رنجری و چتربازی در شیراز
صیاد دورههای تحصیلی را با نمرات و رتبه عالی سپری کرد. پس از فراغت از تحصیل در شیراز، دورههای رنجر و چتربازی را با رتبه اول طی کرد. بعد از آن در اصفهان دوره رسته توپخانه را با رتبه عالی پشت سر گذاشت.
«در کتاب «در کمین گل سرخ» از قول شهید صیاد در مورد دوره رنجری آمده است: «ما رفتیم دوره رنجر و چتربازی در شیراز ببینیم. من دنبال این بودم که، چون افسر پیاده میشوم، در شیراز خانه بگیرم. یک دفعه دیدم که خطاب به من نوشته فلان کس! رسته تو را دیدم، رسته تو توپخانه شد.
ما باز ناراحت شدیم و (از او) بیشتر بدمان آمد. البته تقدیر به نفع من شد که وارد توپخانه شدم. شما ببینید که خدا چهطوری میخواهد. اگر خدا خواهد، عدو شود سبب حخیر. او اصلاً با مرام من نمیخواند. با آن مکتبی که با آن آشنا شده بودم، نمیخواند، ولی خوب در دل او مهر عجیبی از من افتاده بود و میخواست همیشه مرا به نحوی پشتیبانی کند.»
دوران طاقتفرسای «زندگی در شرایط سخت»
دوره تکاوری (رنجری) بسیار سخت و طاقتفرسا بود. این نخستین بار بود که این دوره با این کیفیت در ایران برگزار میشد. «زندگی در شرایط سخت» موضوع این آموزش ود که بر اساس برنامه تفنگداران آمریکایی تنظیم شده بود که آن روزها خود، در باتلاق ویتنام گرفتار بودند.
افسران جوان هر روز ساعت سه و ۳۰ دقیقه بامداد آماده ورزش صبحگاهی میشدند و با ۱۰ کیلومتر دویدن در خیابانهای شیراز، روز خود را آغاز میکردند. روزی بسیار پرتحرک و پرتلاش که تا ساعت ۲۴ با برنامههایی مانند: جنگ تن به تن، جنگ سرنیزه، جنگ خون، راهپیمایی در شب، عبور از پل مرگ، پیدا کردن نقاط حساس با استفاده از قطبنما و...
گرمای کُشنده کویر، کمبود تغذیه، کمخوابی، خستگی مفرط، گرمازدگی، آبآوردن کاسه زانوها، اسهال خونی و دیگر بیماریهای مزمن، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا دوره رنجری را آرزویی دستنیافتنی جلوه دهند و هر روز تعدادی از داوطلبان غربال شوند و از ادامه دوره بازمانند، اما علی عزمش را جزم کرده بود که حتماً این دوره را به پایان برساند.
جثه ورزیدهای که علی داشت، مقاومت اعجابآورش در برابر بیخوابی و گرسنگی و آرامش مثالزدنیاش، سرمایههای او برای تحمل هر نوع سختی بودند.
اذان صبح درست سر ساعت سه و ۳۰ دقیقه بود. یعنی درست زمانی که گروهان باید آماده ورزش میشد. علی و چند نفر دیگر خیلی زود از خواب بیدار میشدند و وضو گرفته و آماده بودند.
هنگامی که بانگ «الله اکبر» از گلدستههای مساجد شهر تولد صبح را نوید میداد، آنها نماز را بهجا میآوردند و با کمترین تأخیر در دستههای خود جا میگرفتند و با روحیه بشاش مشغول ورزش میشدند.
صیاد، خود، در مورد این دوره گفت: «همه لحظهلحظه لاغرتر و ضعیفتر میشدند، ولی ما البته ما همچنان جلو میرفتیم.»»
منش فرماندهانه شهید صیاد در دوره رنجری
چندی بعد سرگردی که ارزیاب دوره رنجری بود، علی را ارشد دوره رنجری گروهان خود کرد. در این مورد در کتاب «در کمین گل سرخ» آمده است: «علی در اولین مسئولیت خود در ارتش، خوش درخشید. او در نظر همدورهایهایش آنقدر دوستداشتنی بود که با جان و دل خواستههایش را بهجا آورند و به دستوراتش عمل کنند. طوری که تا پایان دوره بهعنوان ارشد آنان ماند و در کنار آنان روزهای سخت دوره تکاوری را گذراند. روزهایی که با تجهیزات کامل در کوه «باباکوهی» زیر تیغ آفتاب باید هفت قله را فتح میکردند.
بالاخره آخرین روزهای آن دوره افسانهای در کویر گذشت. هلیکوپترها، دانشجویان را از شیراز سوار کردند و مدتها در آسمان گرداندند تا آنکه هنگام آن شد که پایین بپرند.
در یک لحظه آسمان پر از چتر شد. آنان زمانی که به زمین رسیدند، خود را در دل کویر برهوت یافتند. تا چشم کار میکرد، خشکی بود و رملهای تشنه. از خورد و خوراک، تنها یک قمقمه آب داشتند و سه شکلات رای سه روز زندگی و راهپیمایی. آنها باید ۷۲ ساعت بعد طبق مختصاتی که داده شده بود، در روستایی به نام «گل سرخ» از توابع «ابرقو» منتظر هلیکوپتر میشدند.
علی یارانش را گرد هم آورد و به جمعشان نظم و انضباط بخشید. تذکر داد که کسی نباید تکروی کند. باید به کسانی که زانوهایشان آب آورده، کمک کنند تا از ستون جا نمانند. بعد از تذکرات و سفارشات لازمی که ارشد دانشجویان بیان کرد، ستون، راهپیماییهایش را بهسوی دِه «گل سرخ» آغاز کرد.
آنها شبها که هوا خنک بود و آسمان مملو از از ستاره، حرکت میکردند و روزها هنگام گرمای آتشین، به استراحت میپرداختند. تشنگی و گرسنگی امانشان را بریده بود.
ش دوم از روی دره عمیقی گذشتند که روی آن پلی به عرض ۱۵ تا ۲۰ سانتیمتر بسته شده بود. عبور از آن بسیار ترسناک و دلهرهآور بود که خوشبختانه همه به سلامت گذشتند.
روز سوم، صبحهنگام وقتی که در طول درهای را میپیمودند، ناگهان کمین خوردند و با گروه ضرت درگیر شدند که با سنگ و چوب به سراغشان آمده بود. هرچند در این حادثه، سر و دست تعدادی از دانشجویان شکست، اما توانستند نجات پیدا کنند و ساعتی بعد از دور سیاهی چهاردیواریای را ببینند که در جهنم کویر، نشانی از آبادی و زندگی داشت.»
فرمانده لشکر تبریز: اگر بخت با این جوان یار باشد، در آینده فرمانده نیروی زمینی ارتش شود
صیاد دارای مهارت خاصی در جنگ سرنیزه بود. وی از سال ۱۳۴۸ به لشکر زرهی تبریز پیوست و خدمت رسمی خود را در نیروی زمینی ارتش آغاز کرد. اولین مسئولیت وی، افسر دیدهبان توپخانه و معاون آتشبار بود. بهدلیل ویژگیهای خاص، مورد عنایت فرماندهان قرار گرفت؛ از جمله اینکه «سپهبد یوسفی» فرمانده لشکر تبریز به او علاقهمند بود.
در کتاب در کمین گل سرخ آمده است: «تیمسار یوسفی» (فرمانده فرمانده لشکر تبریز) روزی در میان جمعی از نظامیان (در مورد ستوان صیاد شیرازی) گفت: «نام این آدم را به خاطر بسپارید. من در ناصیه این جوان آنقدر لیاقت میبینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود.»
در پایان ۹ ماه حضور وی در تبریز، لشکر مزبور منحل شد. علت اصلی آن فرماندهی لشکر بود که به قول شهید صیاد: «فرمانده محکمی که نه اعلیحضرت میگفت و نه هیچی.»
انحلال لشکر تبریز در اسفند سال ۱۳۴۹ منجر به انتقال وی به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه شد. در گردان ۳۱۷ توپخانه بهعنوان فرمانده آتشبار، مشغول به خدمت شد.
صیاد در سال ۱۳۵۱ در آزمون اعزام به خارج دانشآموختگان دانشکده افسری شرکت کرد و پس از قبولی، برای تکمیل تخصص توپخانه به آمریکا اعزام شد. دوره سهماهه تخصص «هواسنجی بالستیک» را در شهر «فورت سیل» ایالت «اوکلاهاما» با نمره عالی و احراز رتبه اول از میان ۲۰ افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند.
اواخر ۱۳۵۲ و در بازگشت به ایران، به اصفهان منتقل و در دانشکده توپخانه مشغول تدریس شد. در کنار انجام وظایف نظامی و شغلی، مدتی هم به تدریس زبان انگلیسی به طلاب حوزه علمیه «حاج حسن امامی» پرداخت.
وسعت نگاه و تشخیص صیاد فقط در امور نظامی نبود؛ بلکه در امور مذهبی و سیاسی نیز دارای تشخیص و بصیرت بود. حضور در اصفهان منجر به تعامل با دوستان انقابی شد.
در نامهای که صیاد برای سرگرد «محمدمهدی کتیبه» ارسال کرد، این جمله را نوشت: «در مورد برنامههای مذهبی به حمد الله پیش میرویم. مخصوصاً در آن قسمت که میدانید.»
این جملات منجر به افزایش حساسیت ضداطلاعات ارتش شد. از آن پس وی تحت مراقبت بیشتر قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت پیدرپی، او را «متعصب مذهبی» معرفی کردند و او را بیش از پیش تحت نظر قرار دادند.
ممانعت از اعزام شهید صیاد به دوره عالی رستهای خارج از کشور هم منجر به گله و شکایت وی از بیعدالتی رژیم پهلوی شد. وی در کلاس درس به شاگردان خود این نکته را مطرح میکرد و سعی در اطلاعرسانی به شاگردانش داشت تا وجدانهای بیدار دانشجویان را نسبت به ظلم و ستم دستگاه حاکم معطوف کند.»
انتهای پیام/ 118