در خاطرات یک رزمنده آمد؛

شهادت کربلایی‌گونه شهید پیمانی با لب تشنه

«اکبر عنایتی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای به شرح نحوه شهادت سروان بهبود پیمانی پرداخت.
کد خبر: ۵۸۲۵۲۲
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۰:۱۵ - 12April 2023

شهادت کربلایی شهید پیمانی با لب تشنهبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «اکبر عنایتی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای از شهادت سروان بهبود پیمانی روایتی دارد که در ادامه می‌خوانید.

یکی از بچه‌ها گفت: «وای! چقدر تانک اومده!» تانک‌ها از پهلو و پشت سر می‌آمدند. از طرف رو‌به‌روی ما هم پیاده‌های عراقی جلو می‌آمدند. سروان پیمانی که آدم واقعاً با شهامت و شجاعی بود، یک لحظه بالای دژ آمد و نگاهی به من کرد و دید که سر و صورتم از شدت گرما و تشنگی سوخته است.

گفت: «آقای عنایتی، تشنه‌ای؟ هان؟!» گفتم: «آره جناب سروان. تو این اوضاع هم خبری از آب نیست.» گفت: «منم خیلی تشنه‌ام.» خودش هم واقعاً صورتش سوخته و لب‌هایش ترک خورده بود. بعد گفت: «شاید مصلحت باشه ما تشنه بجنگیم.» گفتم: «این هم شاید مصلحت باشه.» گفت: «ما کربلایی هستیم، قبول داری؟!» این حرف را که شنیدم، واقعا تحولی در من ایجاد شد. گفتم: «بله جناب سروان، بالاخره ما مسلمونیم.» گفت: «بله، خیلی‌ها مسلمون هستن؛ اما ما مسلمون کربلایی هستیم.» این را گفت و از دژ پایین رفت که بر بقیهٔ بچه‌ها نظارت کند.

در همین حین، ستوانیاری داشتیم که حدودا چهل‌ و‌ دو سه سالش بود. این بنده‌خدا اولین مرتبه بود که به جبهه مأمور شده بود. یک نفربر بی‌ام‌پی آنجا پشت خط داشتیم. آتش که شدید شد، این بنده‌خدا رفته بود داخل نفربر نشسته بود. هر چقدر بچه‌ها به او می‌گفتند که بیا پایین، نمی‌آمد. خیلی ترسیده بود. همان موقع که سروان پیمانی از من دور شد و از خاکریز پایین آمد، گلولهٔ توپ یا تانک به این بی‌ام‌پی خورد و آتش گرفت. هرچه بچه‌ها تلاش کردند که این ستوانیار را بیرون بیاورند، به‌علت شدت آتش نتوانستند.

هنوز این حرف سروان پیمانی در گوش من می‌پیچید که یک لحظه دیدم آقای پیمانی همان جا روی زمین نشست. نگاه کردم دیدم شکم این بنده خدا کاملاً شکافته شده است. زانو زده و شکمش را گرفته اما سرش رو به آسمان بود. زیر این آتش و وضعیت آشفتهٔ جبهه دیدم آمبولانسی می‌آید. آمبولانس مثل ماشین‌هایی شده بود که انگار گوشت بار می‌کنند.

دَرَش را باز گذاشته بودند و همان‌طور که در حال حرکت بود، زخمی‌ها و شهدا را داخل آن می‌انداختند. دست و پای سروان پیمانی را گرفتیم و داخل آمبولانس روی بقیه انداختیم. با خودم گفتم که این بنده‌خدا اگر شهید هم بشود، حداقل جنازه‌اش اینجا نمی‌ماند. آمبولانس از ما ۳٠٠، ۴٠٠ متر دور نشده بود که دیدم یک گلولهٔ تانک رفت و دقیقاً وسط آمبولانس خورد. آمبولانس طوری با این زخمی‌ها و شهدا به هوا رفت که من هیچ‌وقت آن صحنه را فراموش نمی‌کنم. همۀ این‌ها شهید و تکه‌تکه شدند. سروان پیمانی هم همان‌طور که گفته بود تشنه و کربلایی شهید شد.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار