به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، حجتالاسلام علیرضا پناهیان استاد حوزه و دانشگاه در سحرهای ماه مبارک رمضان با حضور در برنامه «ماه من» که بهطور مستقیم از شبکه سه پخش میشود درباره تلقیهای ناصواب از دین و آثار تحریف دین به گفتوگو میپردازد. در ادامه گزیدهای از بیستمین جلسه این مبحث را میخوانید:
آقای شاهآبادی: «غرور مسلمین به حقانیت خود» باعث شده که میدان جذب و دعوت مردم را به معاندین بدهیم
بحث را با کلامی از آیتالله شاهآبادی (ره) استاد عرفان حضرت امام (ره) آغاز میکنم، ایشان کسی بود که امام (ره) هروقت از ایشان یاد میکرد، با عبارت «روحی له الفداء» به ایشان ابراز ارادت میکرد.
ایشان در کتاب شذرات المعارف میفرماید: «مدت زمانی است که مملکت اسلام مبتلا با امراض مزمنه و مهلکه شده است... در این موقع مشاهده میشود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس، اظهار دردمندی و تأسف بر اسلام مینمایند، ولی غافل از اینکه باید درد را معالجه نمود و مذاکره مرض و تعداد آن، معالجه درد نخواهد بود ... اسباب ممرضه چند چیز است» ایشان چهار مورد را ذکر میکنند که فقط با یک موردش کار دارم.
ایشان اولین سبب را «غرور مسلمین به حقانیت خود» برمیشمرند و میفرماید: «اول غرور مسلمین به حقانیت خود که منشاء تحویل دادن میدان دعوت است به معاندین و موجب قناعت نمودن به اسلام انفرادی و ترک تبلیغات...» یعنی این مشکل باعث شده است که دیگران بیایند و مردم را جذب کنند، ما آن همت را برای جذب مردم نداریم، آن اقدام شایسته برای جذب را نداریم.
گاهی غرور ما ناشی از اعتقادات ما است و اینکه خود را بر حق میدانیم
با این کلمات فشرده، ایشان چند تا مطلب را بیان میفرماید: یک، غرور. دو اینکه این غرور ناشی از اعتقادات ما است و اینکه خودمان را بر حق میدانیم و طلبکار میدانیم نه بدهکار! همان بحثی که ما طی شبهای قبل داشتیم و گفتیم: آن اخلاقی بد است که ما را مغرور کند، آن عبادتی بد است که ما را مغرور کند، آن قرآن خواندنی بد است که ما را مغرور کند، آن عشقی بد است که ما را مغرور کند.
ما باید طوری این مسیر را طی کنیم که دچار غرور نشویم. طبق روایات، «عُجب» (که معنایش نزدیک به غرور است) همه خوبیهای ما را صفر میکند. ما اگر عُجب نداشته باشیم، مردم شخصیت ما را بیشتر میپسندند، حرفهای ما با مردم، متفاوت خواهد بود، متواضعانهتر و فداکارانهتر عمل خواهیم کرد. ببینید شهدا دارند جان میدهند، اما یک ذره هم غرور ندارند، در وصیتنامههای خودشان مدام از همه عذرخواهی میکنند و میگویند: ما را حلال کنید... درحالیکه آنها باید یک ملت را حلال کنند!
هر صحبتی و هر حرکتی از ما، اول باید راهبردش این باشد که غرور را از بین ببرد. حتی محبت هم اگر موجب غرور بشود نه موجب انکسار، باید آن را اصلاحش کرد. این غرور موجب نفرت دیگران میشود. دیگران مثل آیتالله بهجت نیستند که باطن ما را ببینند، ولی اگر در ما غرور باشد، همه این غرور را استشمام میکنند. این غرور، در حرکات و سکنات ما و در عبارات ما هم معلوم میشود.
اگر معشوق بودن خود را درک کنیم حالت شُکر در ما پدید میآید/ عبادت شاکرانه نتیجه درکِ معشوق بودن است
حالا به سراغ قسمت دوم بحث برویم. ما در این شبهای اخیر میگفتیم: به جای اینکه سعی کنیم عاشق بشویم-که البته باید سعی کنیم که عاشق بشویم، این را نفی نمیکنیم-، ولی بیشتر از آن و پیشتر از آن باید بدانیم که معشوق هستیم. وقتی که معشوق بودن خودمان را درک کنیم چه حالتی در ما پدید میآید؟ حالت شُکر.
اصطلاح معشوق بودن در دین چیست؟ شاکرانه عبادت کردن! شکر بهخاطر لطف و محبتی که خدا به ما دارد. این خیلی اهمیت دارد.
طبق روایت، عبادتی که از سرِ شکر باشد، برترین عبادت است
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اَللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ اَلتُّجَّارِ» بعضیها میخواهند یک چیزی گیرشان بیاید، اینها عبادت تاجرانه دارند. البته این را تقبیح نمیکنیم. «وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اَللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ اَلْعَبِیدِ» بعضیها از سرِ ترس، عبادت میکنند که این عبادت بردگان است. بعد میفرماید: «وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اَللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ اَلْأَحْرَارِ وَ هِیَ أَفْضَلُ اَلْعِبَادَةِ» (تحفالعقول، ج۱، ص۲۴۶)
بعضیها از سرِ شکر، عبادت میکنند نمیخواهند به چیزی برسند یا از چیزی فرار کنند بلکه میگویند «خدایا ما اینهمه بدهیهای خودمان به تو را چطوری جبران کنیم، چطوری از تو تشکر کنیم؟» این عبادت آزادگان است و این برترین عبادت است. امام سجاد (ع) میفرماید که ما اهلبیت اینطوری عبادت میکنیم، پس شیعیان اهلبیت هم باید به این سمت بروند.
یکی از دوستان گفت: بله، در ادعیه غالباً نمیگویند که خدایا تو را دوست دارم، عاشق تو هستم و... این درست است، ولی این را هم نمیگوید که خدایا من معشوق تو هستم و... گفتم: این اشکال بهجایی است. کلمه عشق اساساً زیاد در زبان عربی، مصرف ندارد، عشق در زبان فارسی این معنای محبت شدید را میدهد. عشق در لغت، یک نوع لجبازی در آن هست، ولی در زبان فارسی، ادبا آمدهاند این را ترجمه کردهاند به محبت شدید.
آیهای که تأمل در آن، زندگی شما را متحول میکند!
عبارت موجود در متون دینی ما که این معشوق بودن را میرساند، «شکر کردن» است. در واقع اثر معشوق بودن میشود «شکر»! مقابل شکر هم کفر و کفران است. یک آیه قرآن هست که هرکسی این آیه را بشنود و خوب در آن تأمل کند، زندگیاش به دو قست خواهد شد، قبل از تأمل در این آیه و بعد از تأمل در این آیه! میفرماید: «هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ» (سبأ، ۱۷) آیا ما جز انسان ناسپاس، کس دیگر را مجازات میکنیم؟! ببینید چقدر قاطع است!
امام صادق (ع) درباره آیه «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ اَلشَّکُورُ» میفرماید: اگر فضیلتی بالاتر از شکر بود، خدا این آیه را نازل نمیکرد (وَ لَوْ کَانَ عِنْدَ اَللَّهِ عِبَادَةٌ یَتَعَبَّدُ بِهَا عِبَادَهُ اَلْمُخْلَصِینَ أَفْضَلَ مِنَ اَلشُّکْرِ عَلَى کُلِّ حَالٍ لَأَطْلَقَ لَفْظَهُ فِیهِمْ...؛ تفسیر کنز الدقائق، ج۱۰، ص۴۷۸)
طبق روایت، شکر نعمت ثوابش بیشتر از صبر در بلا است!
صبر کردن در بلایا خیلی اجر دارد. شکر کردن در نعمات هم اجر دارد، ولی چون راحتتر است به نظرِ ما باید اجرش کمتر از صبر در بلا باشد، اما صریحاً در روایت فرمودهاند که ثواب شکر در نعمت بالاتر از ثواب صبر در بلا است. (الشُّکْرَ عَلَى الْعَافِیَةِ خَیْرٌ مِنَ الصَّبْرِ عَلَى الْبَلَاء؛ مشکات الانوار، ص۲۵۸) (الْحَالُ الَّتِی تُوجِبُ الشُّکْرَ أَفْضَلُ مِنَ الْحَالِ الَّتِی تُوجِبُ الصَّبْر؛ امالی صدوق، ص۶۱۳)
از نظر جسم و جان، طبیعتاً صبر در بلا سختتر است، اما از نظر معرفتی، حالت شکر در نعمت، سختتر است، چون رسیدن به این قله معرفت شکر، سخت است، پیچیدگیِ معرفتی آن بیشتر است و پاداش هم به عقل و معرفت است. ما هم در این شبها داریم دینداری عمیق را مرور میکنیم.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ» (نهجالبلاغه، حکمت ۲۸۲) اگر خدا هیچ دوزخی برای معصیت قرار نمیداد باید معصیت نمیشد به خاطر شکری که از نعمتهای او باید داشته باشیم. (این تازه شکر نعمت است، شکر محبت که از این شدیدتر است.)
شهیدی که رهبر انقلاب دربارهاش فرمود: من مکرر نوشتجات او را میخوانم و بهره میگیرم
در اینجا وصیتنامهای از یک همرزم گردان حبیب را برای شما قرائت میکنم که رهبر انقلاب فرموده بودند «نوشتجات این شهید عزیز را مکرر، خواندهام و هر بار بهره و فیض تازهای از آن گرفتهام» این وصیتنامه بهتر از هر توضیحی از توضیحات بنده نشان میدهد که ماجرا چیست؟ قبل از اینکه متن وصیتنامه را بخوانم این کلام امام را تکرار کنم که میفرمود: «پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید» (صحیفه امام، ج۱۴، ص۴۹۱)
فضای بحث را یکبار دیگر عرض کنم. تلقی ما این است که باید برویم عاشق خدا بشویم، این خوب است، ولی چون اکثراً نمیتوانیم عاشق خدا بشویم، اکثراً مأیوس خواهیم شد یا اگر یک مقدار محبت هم نسبت به خدا یا اولیای خدا پیدا کنیم، اگر شاکر نباشیم، مغرور خواهیم شد.
این ذکر بسیار عالی را به ما یاد دادهاند که مدام بگوییم «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» تا شکر این نعمت را به جا بیاوریم. این میشود شکر!
شهید باغانی: «خدایا فکر میکردم عاشق تو هستم، ولی این تو بودی که عاشق من بودی»
شهید ناصرالدین باغانی که از مقام معظم رهبری دل برده بود، در وصیتنامهاش مینویسد: «اینجانب ناصرالدین باغانی بنده حقیر در درگاه خداوندم، چند جملهای را به رسم وصیت مینگارم. سخنم را درباره عشق آغاز میکنم ما را به جرم عشق، موأخذه میکنند گویا نمیدانند که عشق گناه نیست؛ امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا، مرا که آفریدی عشق به آغوش مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمیکرد پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم، امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه! به دنیا عشق ورزیدم به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدم، امّا همه اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو... بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری، فهمیدم در این مدت که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه میکردهام؛ این تو بودی که عاشق من بودهای و من را میکشاندهای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو میآمدم. ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتادهام، ولی باز مستقیم آمدهام، حال میفهمم که این تو بودهای که به دنبال بندهات بودهای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کردهای و هر شب به انتظار او نشستهای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود... آری، تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی»
امشب بگو: خدایا دوست نداری صدایم را بشنوی که حال مناجات به من نمیدهی؟
امشب برویم درِ خانه خدا و گله کنیم و بگوییم: خدایا، یعنی میخواهی به ما بگویی که «ما را دوست نداری؟ برای همین حال مناجات به ما نمیدهی» شبیه دعای ابوحمزه که عرضه میدارد «اَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعآئی» خدایا تو دوست نداری صدای مرا بشنوی که مرا برای مناجات بیدار نمیکنی؟ گله کنیم از اینکه تو چرا من را کم دوست داری؟
شهید باغانی مینویسد: «... و به انتظار یک صدا از جانب معشوق مینشستی. اما منِ بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم! اما تو دست بر نداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمدهام» معنای غرور را در اینجا میبینید «من فکر میکردم با پای خود آمدهام» این همان غرور است! این همان عُجبی است که فرمودهاند از راه رفتن یک مورچه سیاه در شب تاریک روی سنگ سیاه آرامتر به دل نفوذ میکند. حالا این شهید عزیز، این معنا را درک کرده و این را پیدا کرده است.
بعد میگوید: «وَه چه خیال باطنی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود، مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبردِ (نردِ) عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک! تو کریم بودی و من لئیم! تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من شرمنده از اینهمه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود! من هنوز از لذت آن شراب مستم، اولین جرعه آنرا که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعههای دیگر کردم، امّا این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی...»
مسیر را ببینید! آنوقت متوجه میشوید چرا امام (ره) میفرمود که اینها یکشبه راه صدساله را طی میکنند! بعد مینویسد: «اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمیکنی، پیاله خود را میشکنم و متاعم را به آتش میکشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگذاری» ببینید چگونه دارد با خدا مناجات میکند!
کسانی که اهل شکر نباشند، قدر امام خود را نمیدانند / نمونهای از قدرنشناسیِ یاران و اطرافیان امیرالمؤمنین (ع)
روحیه شاکرانه نتیجه درک این حقیقت است که ما معشوق خدا هستیم. اما اگر انسان به این درک و فهم نرسد چه میشود؟ کسانی که اهل شکر نباشند، قدر امام خود را هم نمیدانند. بگذارید روضه امیرالمؤمنین (ع) بخوانم. بسیاری از روضههای امامحسین (ع) ضرب و جرحی است که بر بدن حضرت و یارانش وارد شد. اما خون دلی که امیرالمؤمنین (ع) خورد، بیشتر بود.
امیرالمؤمنین (ع) در یک خطبهای به مردم فرمود: «یاران رسولخدا کمتر از شما بودند و دشمنانش بیشتر از دشمنان شما بودند، چرا نمیجنگید؟» یک نامردی بلند شد و گفت: یا علی، نه تو پیغمبر هستی و نه ما اصحاب رسولخدا! حضرت سخنش را ادامه داد، یک فرد دیگری گفت: الان به آن یاران نهروان نیاز داشتی، ولی آنها را کُشتی!
یک مقدار همهمه شد، مردى برخاست و با صداى بلند فریاد زد: «آثار فقدان مالک اشتر بر مردم عراق پدیدار شده. گواهى میدهم که اگر مالک اشتر زنده بود، مردم اینگونه سروصدا نمیکردند و هرکس میدانست چه میگوید.» این حرف یعنی امیرالمؤمنین (ع) نمیتواند شما را جمع کند. حضرت فرمود: مادران فرزندمُرده در عزایتان بگریند، حق من که بر شما واجبتر از حق مالک اشتر است. آیا اشتر جز حق مسلمانى حق دیگرى بر شما داشت؟ حضرت ناراحت و غضبناک از منبر پایین آمد و از بین مردم رفت. (فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ آدَمُ طُوَالٌ فَقَالَ: مَا أَنْتَ بِمُحَمَّدٍ وَ لَا نَحْنُ بِأُولَئِکَ الَّذِینَ ذَکَرْتَ فَلَا تُکَلِّفْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع أَحْسِنْ سَمْعاً تُحْسِنْ إِجَابَةً ثَکِلَتْکُمُ الثَّوَاکِلُ مَا تَزِیدُونِّی إِلَّا غَمّاً هَلْ أَخْبَرْتُکُمْ أَنِّی مُحَمَّدٌ ص وَ أَنَّکُمُ الْأَنْصَارُ إِنَّمَا ضَرَبْتُ لَکُمْ مَثَلًا وَ إِنَّمَا أَرْجُو أَنْ تَتَأَسَّوْا بِهِمْ؛ الغارات، ج۲، ص۳۳۱)
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴