به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از سمنان، شهید «غلامحسین بسطامی» در سال 1338 ش در شهر «دامغان» متولد شد. تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دبیرستان را در همان شهر با موفقیت به اتمام رساند.
در تمام مراحل تحصیل از دانش آموزان ممتاز به حساب می آمد. پس از پایان دوره دبیرستان، در رشته مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه« پلی تکنیک» پذیرفته شد.
ورود او به دانشگاه مصادف با اوج گیری تحولات انقلاب اسلامی در سال 1357 بود. او در زادگاه خود درتظاهرات ضد رژیم پهلوی شرکت می کرد و مبارزاتی در راه پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد. در تابستان سال 1358 به دنبال فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر بسیج عمومی برای کردستان و خصوصا پاک سازی شهر پاوه از وجود اشرار مسلح و ضد انقلاب، عازم کردستان شد. پس از آن در 13 آبان ماه همین سال به همراه سایر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، در اشغال سفارت« آمریکا »مشارکت کرد و بعد از آن در واحد عملیات، مسئول حفاظت از گروگانها بود. پس از آنکه تعدادی از گروگانها به منظور نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستانهای مختلف انتقال داده شدند، حفاظت از گروگانها در شهرهای «قم» و «محلات» را به عهده گرفت.
در این ایام به فراگیری فنون و آموزشهای نظامی پرداخت و با شروع جنگ تحمیلی در شهریور ماه سال 1359، از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به طور داوطلبانه عازم جبهه های نبرد شد.
در آنجا مسئولیتهایی ،از جمله، مسئولیت تدارکات سپاه «سوسنگرد »را به عهده گرفت و علاوه بر این در عملیات متعددی شرکت کرد که در عملیات آخر از ناحیه دست مجروح شد. پس از بهبودی از مجروحیت با وجود آن که هنوز کاملا خوب نشده بود، به «سوسنگرد» بازگشت و در عملیات 27 شهریور سال 60 ، مسئولیت رساندن تدارکات به خطوط عملیاتی را به عهده گرفت. در تاریخ 7 آذر ماه سال 60 در عملیات طریق القدس شرکت و از ناحیه سینه مجروح شد.
پس از این عملیات فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سوسنگرد به او واگذار شد. شهید «بسطامی» در عملیات بیت المقدس که در تاریخ 10 اسفند ماه 61انجام شد، مسئولیت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «سوسنگرد» را به عهده داشت و نقش به سزایی در این عملیات ایفا کرد. این عملیات در سه مرحله و طی 25 روز صورت گرفت و در نهایت موجب آزادسازی «خرمشهر»، «هویزه»، «پادگان حمید» و خارج شدن بخش وسیعی از خاک جنوب کشور از تیر رس آتش دشمن شد.
شهید «بسطامی» در خرداد ماه سال 1361 به منظور شرکت در عملیات رمضان، از سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد استعفا نمود و علی رغم پیشنهاد مسئولیتهای مختلف به او، مایل بود به عنوان یک رزمنده در عملیات شرکت کند. او در این عملیات از ناحیه دست راست به شدت مجروح شد. پس از ترخیص از بیمارستان به همراه عده ای از جانبازان و خانواده های شهدا عازم زیارت خانه خدا شد که تاثیر عمیقی بر روحیه و رفتار او داشت.
پس از بازگشت از سفر حج، قصد حضور مجدد در جبهه را داشت ، اما دست راست او هنوز بهبود نیافته بود و نیاز به انجام چند عمل جراحی استخوان داشت . به همین سبب پزشک معالجش، شش ماه حضور در «تهران» را برای انجام عمل های جراحی او لازم دانست. این دوره مصادف با بازگشایی دانشگاه ها بود که او ثبت نام نموده و در کلاسهای درس حاضر شد اما دوری از جبهه برای او قابل تحمل نبوده و با شروع عملیات والفجرمقدماتی در اردیبهشت ماه سال 1362 بلافاصله عازم جبهه شد و در واحد مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) در قسمت راه سازی مشغول به خدمت شد.
در جریان عملیات والفجر 1 مسئولیت مهندسی رزمی تیپ سیدالشهدا را به عهده گرفت و با شروع عملیات برای احداث جاده حساسی به منطقه تپه دو قلو در جنوب فکه اعزام شد .او و چند تن از رزمندگان چندین شبانه روز بی وقفه بر روی جاده کار کردند. کار احداث جاده تقریبا به پایان رسیده بود و نیروهای عراقی به شدت منطقه را زیر آتش گرفته بودند.
شهید« بسطامی» از رزمندگان خواست که کار را تعطیل کنند و به عقب بازگردند. در حین بازگشت ، خمپاره ای به زمین نشست و او و «محمد صفری» ،مسئول تدارکات قرارگاه مهندسی رزمی خاتم الانبیاء (ص) به شدت مجروح شدند. لحظاتی بعد، «محمد صفری» به شهادت رسید و شهید «بسطامی» که از چند ناحیه زخمی شده بود و خونریزی شدیدی داشت ، با آمبولانس به پشت خط مقدم جبهه منتقل شد . او در حین بازگشت زمزمه می کرد: الحمدلله ،الحمدالله، الهی رضآ برضائک ، تسلیما بقضائک ، مطیعا لامرک.آخرین جملات او قبل از شهادت چنین بودند: مهدی جان، قربانت بروم، بیا تا ببینمت.
پیش از آنکه آمبولانس به بیمارستان برسد، «غلامحسین بسطامی» به فیض شهادت نائل شد. تاریخ شهادت او 7 اردیبهشت سال 1362 مصادف با 13 رجب یعنی سالروز تولد امیر المومنین علی(ع) بود.
مسئولیت هایی را که به عهده داشت از دوستان و حتی خانواده خود پنهان می کرد. حتی مجروحیت خود را از دیگران مخفی می نمود. هنگامی که دست راستش مجروح شد، درون آن میله ای کار گذاشته بودند که دو سر آن بیرون بود. در این ایام به زیارت حضرت رضا (ع) مشرف شد.
مادرش به دلیل شلوغی حرم از او خواست که با توجه به آنکه ممکن است بدن یا لباس مردم به میله ها گیر کند و دست او را ناراحت کند،دستش را بالا بگیرد. او نپذیرفت و اذعان داشت که: دستم را بالا نگه دارم که بگویند مجروح جنگی است؟ نه من این کار را نمی کنم. او اغلب دست مجروحش را زیر لباس پنهان می کرد تا کسی متوجه آن نشود.
وصیت نامه
ان کان دین محمدا لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی اشهد ان لا اله الاالله، اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علی ولی الله و اولاده المعصومین حجج الله . شهادت می دهم به حقانیت راه امام بزرگوار و عزیزمان خمینی روحی له الفداء. وصیت من همان وصیت برادر شهیدم ولی الله تاک می باشد که خدای بر درجاتش بیفزاید .از همگان تقاضا دارم این وصیت نامه را مطالعه و به راهنمایی هایش عمل کنند که نوری است به سمت خدای متعال.از همگان التماس دعا دارم" 22/4/1361
انتهای پیام /