به گزارش خبرگزاری دفاع پرس از شیراز، عبدالحسین پیروان ازبچه های فعال دوران دفاع مقدس است.همین قدر بگوییم که او جزء اولین گروه های اعزامی کازرونی ها به جبهه (مصادف با محاصره سوسنگرد توسط عراقی ها) بود و این را هم می دانیم که در طول هشت سال جنگ هیچ گاه چشم هایش را بر روی جبهه ها نبسته است وعملیات های مختلفی را تا پایان جنگ مرور کرده است.
از او نپرسیدیم که چند سال در جبهه ها بوده زیرا می دانستیم به آن جواب نمی دهد.
وقتی از وی سوال کردیم که این روزها یادآور چه روزهایی است، گفت: مگر می شود رشادت بچه های کازرون در محاصره سوسنگرد را فراموش کرد.
حال با مروری بر رشادت های رزمندگان و شهدای کازرونی در جریان محاصره سوسنگرد در صدد برآمدیم تا با جانباز رزمنده عبدالحسین پیروان به گفتگو بنشینیم که ماحصل گفتگوی خبرنگار دفاع پرس از شیراز را با این جانباز دلاور می خوانید.
*جناب پیروان ظاهراً شما اولین گروه اعزامی بسیجیان کازرون به جبهه هابودید. اتفاقاً اعزام شما همزمان شده بود با محاصره سوسنگرد. می خواستیم از اعزام این گروه بیشتر بدانیم؟
اواخر مهرماه ۵۹بود. دقیقاً 27 مهر 59 با ۸۰نفر از بچه های کازرونی که پس از یک سری آموزش های ابتدایی راهی جبهه ها شدند، از کازرون مستقیم به اهواز آمدیم. در اهواز یک جلسه ی توجیهی برای ما گذاشتند. در این جلسه توجیهی شهید علم الهدی سخنرانی کرد و ما را آماده کرد تا با نقاط مختلف آشنا شویم. او گفت که شما به منطقه ی حساس هویزه خواهید رفت و آنگاه پس از آن جلسه همراه با برادرش به هویزه آمدیم و مستقر شدیم.
*در همان موقع بود که عراقی ها به سوسنگرد حمله کردند و آن را به محاصره در آوردند؟
خیر. ما به مدت یک ماه در هویزه مستقر بودیم. با ورود ما به هویزه بار دیگر این شهر که در سکوت و رکود فرو رفته بود، حیاتی دیگر یافت. برخی از مردم هنوز در هویزه زندگی می کردند. با این حال بچه ها در مقرها مستقر شدند. چندین بار در این مدت مقرهای بچه ها مورد اصابت خمپاره یا توپخانه عراقی ها قرار می گرفت. اما پس از چند روز این حملات بیشتر شد. تا جایی که بچه ها مجبور شدند حتی شب ها را به نگهبانی در اطراف و نقاط حساس شهر بپردازند. هر چه روزها می گذشت شدت حملات بیشتر می شد. در همین زمان بچه ها متوجه شدند که احتمالاً خبری از سوی عراقی ها است.
*یعنی احتمال میدادید که عراقیها در حال نزدیک شدن به مواضع شماهستند؟
بله. عراقیها قصد تصرف سوسنگرد را داشتند. زیرا یکی از شبها که آخرین شب ما در هویزه بود، به ما آماده باش داده شد. از بچه ها خواسته شد که با تجهیزات آماده باشند که ممکن است آنها را به جایی دیگر اعزام کنند.
*گفتید تجهیزات. در آن زمان که ابتدای جنگ بود تجهیزات شما شامل چه اسلحه و ادواتی میشد؟
تجهیزات آن موقع اصلاً قابل گفتن نیست. این که می گویم تجهیزات یعنی تا حدودی همان وسایل شخصی. در آن موقع خیلی از بچه ها حتی لباس نظامی نداشتند. یعنی لباس شخصی به تن داشتند. پوتین و کوله پشتی به آن صورت نبود. اگر کسی هم پوتین یا کوله پشتی داشت آن را از کازرون و از اموال شخصی خود آورده بود. اسلحه کافی و مدرن هم نداشتیم. دست بچه ها بیشتر اسلحه برنو و ام یک بود. یک تفنگ ۵۷و یک تعداد کمی هم ژ۳و دوتا بازوکا و یک تیربار برنو هم داشتیم.
بازوکا اصلاً کارایی نداشت. در هویزه یک سری ژ۳و یک تیربار ژ۳هم به ما دادند. فرج عسکری تیربار ژ۳را در دست داشت که کمکش شهید احمد داودی بود که هر دو کازرونی بودند. مسوول تفنگ ۵۷هم رحیم قنبری با کمک هایش یعنی کریم ملک زاده و حمد سیروس که هر سه بچه های کازرون بودند. بازوکا دست حمید دیوانی بود. به هر جهت این اسلحه ها که در آن موقع نسبت به زمان خودش هم دیگر از رونق و کاربرد افتاده بود در دست بچه ها قرار گرفته بود تا در برابر دشمن تا دندان مسلح و دارای تجهیزات مدرن آن زمان ایستادگی کنند.
*وقتی به شما آماده باش داده شد شما را اعزام کردند؟
بله. نماز که خواندیم کمی هم جیره غذایی گرفتیم. حدود ساعت ۳شب بود که صدایمان زدند. دشمن آماده گرفتن سوسنگرد بود و حال می بایستی به صورتی در مقابل آن ها ایستاد. تمامی بچه های کازرونی آن شب سر از پا نمیشناختند. چون هنوز رو در رو با دشمن نشده بودند. این بود که همگی آماده شدند و برای رسیدن به سوسنگرد لحظه شماری می کردند.
*در این موقع فرماندهی شما را چه کسی به عهده داشت؟
شهید دکتر پیرویان، وی از بچه های مخلص و زبده ی کازرون بود. آن موقع او دانشجوی پزشکی تهران و نیز مسوول آموزش نظامی بسیج کازرون بود. ولی همراه ما به جبهه ها آمد. ماندن در شهر را جایز نمی شمرد. شهید پیرویان ما را صدا زد و همه ی ما سوار ماشین شدیم و به طرف سوسنگرد که خیلی نزدیک بود حرکت کردیم. تقریباً وقت اذان صبح و هوا تاریک و روشن بود. به ابتدای ورودی سوسنگرد از طرف هویزه رسیدیم. در آن جا کانال هایی زده بودند برای سیل بند. چون حالت خاکریزی پیدا کرده بود بچه ها پشت آن مستقر شدند. صبح که هوا روشن شد نیروهای عراقی به سوی سوسنگرد پیشروی کردند.
*یعنی عراقی ها فقط در مقابل شما بودند و قصد تصرف سوسنگرد را داشتند؟
خیر. عراقی ها از سه طرف به سوسنگرد حمله آوردند. یک قسمت از طریق هویزه، یکی سری از طریق بستان و یک سری هم از طریق منطقه دب حردان که ارتباط اهواز با سوسنگرد را قطع می کرد.
*در این زمان غیر از بچه های کازرونی هم افراد دیگری در سوسنگرد بودند یا ارتش هم در آنجا مستقر بود؟
بله. به جز ۸۰نفر از بچه های کازرونی، بچه های دیگری هم از تهران، تبریز و قزوین هم بودند. اما از ارتش و یا نیروهای ژاندارمری خبری به آن صورت نبود. در واقع نیروهای مردمی عمده نیروهای مقاومت را تشکیل می دادند.البته به جز ۸۰نفر از بچه های کازرونی، کازرونی های دیگران نیز در آن روز به ما پیوستند.
*یعنی غیر از این ۸۰نفر؟
بله. پس از ما که اولین گروه اعزامی ازکازرون بودیم، دومین گروه هم پس از چند روز از اعزام ما کازرون را به مقصد جبهه ها ترک گفته بودند. و این گروه قبل از محاصره سوسنگرد وارد منطقه شده بودند. این گروه دوم در قسمتی از کناره رودخانه سوسنگرد و در جاده ی اهواز- سوسنگرد در حال پدافند بودند. وقتی عراقی ها از دب حردان به سوسنگرد حمله کردند قسمتی از این نیروها خود بخود وارد شهر سوسنگرد شده و به ما ملحق گردیدند.
*در همین روز اول در محاصره قرار گرفته بودید؟
بله. ما در محاصره قرار گرفته بودیم. روز اول محاصره، اولین فردی که از کازرونی ها به شهادت رسید، شهید دکتر پیرویان بود. یادم نمی رود که او با چه صدای بلند و پر خروشی فریاد میزد که " شلیک کنید". با هر چه در دست دارید بجنگید تا از شرف و حیثیت خود دفاع کنید. گلوله مستقیم تانک به خاکریز ما اصابت کرد و آنگاه شهید پیرویان بخاک و خون غلطید. از آنجا که خاک آنجا شن زار بود خاکریزها دوامی نداشتند. بچه ها شهید پیرویان را در پتویی قرار دادند و به پشت بردند.
*واکنش بچه های کازرونی پس از خبر شهادت پیرویان چه بود؟ آیا این مساله به کاهش روحیه مقاومت آنها منجر نشد؟
خیر. اصلاً. این نکته را بگویم که شهید پیرویان، همراه با چند تن دیگر از بچه های کازرونی در یکی از خاکریزها مستقر شده بود که نزدیکترین خاکریز به دشمن و تانک های دشمن بود. ما در آن موقع از بچه های دیگر کازرونی که در عقب ما قرار داشتند خبر نداشتیم. تا آنجا که یادم است شهید نصرا… ایمانی، شهید حمید خسروی، فرج عسکری و رحیم قنبری هم در آن خاکریز بودند. تقریباً شهید پیرویان حوالی ظهر بود که به شهادت رسید. با این وجود روحیه بچه ها مقاومتر شد و با یک انرژی دو برابر سدی شدند در مقابل عراقی ها.
*پس از شهید پیرویان چه کسی به شهادت رسید؟
خدمتتان عرض کردم. ما در خاکریزی که شهید پیرویان قرار داشت بودیم. از دیگر بچه های کازرونی به آن صورت خبری نداشتیم. من در کنار شهید حمید خسروی بودم. شهید خسروی انصافاً نمونه ی یک انسان صالح و اخلاقی بود. بسیار باتجربه و متبحر. هم آرپی زن بود و هم تیربارچی. خیلی زرنگ بود. من کمک او بودم. در همین حین مهمات ما تمام شده بود. به او گفتم بروم مهمات بیاورم. حمید می گفت تا موقعی که مهمات داریم فقط کمک کن تا جلوی این مزدوران را بگیریم. البته کسانی که به عقب می رفتند یعنی خاکریزهای بعدی، مهمات هایی را به ما می رساندند. اما در همین زمان شایعه شد که فرماندهی دستور عقب نشینی داده است.
من به حمید خسروی گفتم. ولی او گفت:"بهترین جایی که می شود مقاومت کرد همین جاست". ما آنجا ماندیم تا این که مهمات ما تمام شد. حمید به من گفت سریع برو به عقب و مهمات بیاور. من آمدم به عقب. ولی هر چه می آمدم کسی را نمی دیدم. همه به داخل سوسنگرد عقب نشسته بودند. چند مهمات را برداشته و آوردم. چند متری با خاکریز حمید خسروی فاصله داشتم که یکی از بچه های تهرانی که به عقب می آمد به من گفت: کجا میروی. گفتم می خواهم به کنار حمید بروم. اما او مانع شد و گفت: دوستت شهید شده و دیگر کسی آنجا نیست. حمید تیر کالیبر خورده بود. به عقب که آمدم شهید احمد داودی هم شهید و سرش از تن جدا شده بود و فقط از روی کفش هایش او را شناختیم و شنیدم فرج عسکری هم زخمی شده بود. به هر جهت روز اول بچه های کازرون سه شهید و چند زخمی داشتند که بعد از آن همه به درون شهر آمدیم.
*یعنی محاصره کامل؟
بله. محاصره سوسنگرد کامل شده بود. فقط دفاع جانانه ای از سوی رزمندگان که ایجاد شده بود تا حدودی مانع از سقوط سوسنگرد در روز اول شد.
*در محاصره وضعیت چگونه بود؟
آن شب ما هیچ فرماندهی نداشتیم. هیچکس پاسخگو نبود. هر کس را می دیدیم فقط می گفتند به صورتی خود را از حلقه محاصره بیرون کنید. اما ما نمی دانستیم باید به کجا برویم؟ نیروهای عراقی بیشتر کجا مستقر هستند؟ یا کدام قسمت حالت روزنه ای دارد که از آن خارج شویم؟ آن شب به خانه های سوسنگرد پناه آوردیم. دو نفری، سه نفری،پنج نفری، ده نفری و … صبح آن روز همه بچه ها در شهر پراکنده شدند و با آن سلاح ابتدایی نقاط حساس و کلیدی سوسنگرد را در دست گرفتند. این مساله تا سه روز ادامه داشت. در روز سوم کمبود مهمات و امکانات غذایی مشکل آفرین شده بود. عصر روز سوم بود که نیروهای شهید چمران از طرف جاده اهواز به دشمن حمله آوردند و موفق شدند که نیروهای دشمن را عقب بنشانند و محاصره سوسنگرد را بشکنند. این مساله باعث شد که نیروهای رزمنده داخل سوسنگرد و نیروهای تحت امر شهید چمران با یورش دیگری مواضع عراقی ها را تا انتهای سوسنگرد به عقب برانند.
*پس از آزادسازی سوسنگرد، آیا بچه های کازرونی سازماندهی مجدد شدند؟
بله. در همین حین محاصره، گروه سوم از رزمندگان کازرون به جبهه ها اعزام شدند. اما چون ما در محاصره بودیم، آن-ها در جنگل های نورد مستقر شده بودند. اصولاً آنها آمده بودند تا جایگزین گروه اول و دوم شوند و این دو گروه به کازرون برای استراحت برگردند. اما محاصره سوسنگرد باعث شد که این ها در همان جنگل های نورد بمانند. به محض پایان محاصره، از بچه های کازرون خواسته شود که در روز بعد یعنی ساعت ۹صبح مقابل سپاه سوسنگرد جمع شوند تا آن ها را با گروه سوم تعویض کنند. متأسفانه در همین روز و تجمع، عراقی ها سپاه سوسنگرد را بمباران کردند که در همین حین شهید غلامرضا بستانپور، نصرا… سبزی و محمدرضا حمیدی به شهادت رسیدند و شهید صمد نحاسی و محمدرضا وحیدی نیز حالت مفقود الاثر پیدا کنند. تعدادی دیگر از بچه های کازرون نیز زخمی شدند. ناگفته نماند که تعدادی از بچه های کازرون به دلیل شرکت داشتن در عملیات پاکسازی نیروهای شهید چمران در سوسنگرد در این تجمع شرکت نداشتند.
*آقای پیروان کلاً چند نفر از کازرونیها در حماسه سوسنگرد شرکت داشتند ودر آن محاصره، حالات روحی و روانی آنها چگونه بود؟
حدود 120 نفر بچه های کازرون در حماسه سوسنگرد شرکت داشتند. از لحاظ روحیه معنوی و عرفانی بچه ها کافیست که به وصیت نامه ی آنها سری بزنید. واقعاً آنها خدایی شده بودند. احمد داودی می گفت: دوست دارم مثل حسین شهید بشوم و همینطور هم شد. شهید بستانپور می گفت: دوست دارم در ماه محرم به شهادت برسم که رسید. مساله ای دیگر این که جمعی از جوانان که نه ارتشی بودند و نه به فنون نظامی آشنایی داشتند و با کمترین امکانات غذایی و تسلیحاتی سه روز در محاصره ی ارتشی منسجم، منظم و سرشار از تجهیزات مدرن نظامی، چگونه دوام آوردند و مقاومت کردند؟ آیا این مساله جز با رشادت و ایثارگری و روحیه خداجویی امکان پذیر است؟
*مساله ای دیگر این که چرا سوسنگرد را شهر دوم کازرونی ها می خوانند؟ این مساله ظاهراً تا چندین سال پس از جنگ ورد زبان رزمندگان پرسابقه غیر کازرونی بود.
در اوایل جنگ پس از تسخیر خرمشهر و محاصره آبادان توسط عراقی ها، نقطه ثقل جنگ، منطقه سوسنگرد بود. از نقطه نظر نظامی سوسنگرد و هویزه برای عراقی ها بسیار مهم بود. حساسیت این منطقه برای ما ایرانیان هم مهم بود. به همین علت نیروهای شهید چمران در این منطقه حضور دایمی داشتند. از سوی دیگر اولین شهدای کازرون در این شهر به شهادت رسیدند. اولین نیروهای اعزامی کازرون به سوسنگرد بود و کازرونیها تا زمانی که جنگ حالت سازمان یافته ای به خود نگرفته بود در سوسنگرد و هویزه مستقر بودند و اغلب رزمندگان کازرون به سوسنگرد اعزام می شدند تا جایی که از سوی مردم کازرون یک نانوایی در این شهر دایر گردید.
*آقای پیروان فکر می کنید تا بحال برای این عزیزان و یا ثبت یادمان هایی از این عزیزان در کازرون و یا سوسنگرد اقدامی انجام شده است؟
جواب این سوال را باید از مسوولین و یا مردم سوال کنید. فقط می دانم که واقعاً این شهدا پس از جنگ مظلوم تر واقع شده اند. در سوسنگرد تا این اواخر دیواری بود که روی آن نوشته شده بود "بیاد شهدای کازرون در سوسنگرد" نبش مسجد جامع شهر سوسنگرد که امروز هم هنوز آن دیوار موجود است. در همین امسال از طرف سپاه سوسنگرد مراسمی به مناسبت فاتحان سوسنگرد و در ۲۵آبان ۸۸در سوسنگرد انجام شد که واقعاً به نسبت دیگر عزیزان رزمنده فعال در منطقه دشت آزادگان رزمندگان کازرون سهم بیشتری داشتند. اما هیچ اثری از حماسه بچه های ما نبود، نه نماد یادبود و نه بنری و نه…
ما در این منطقه دو فرمانده بزرگ شهید پیرویان و دیده ور داشتیم و خیلی از عزیزانی که بعداً مسوولیت جنگ به عهده داشتند مانند شهید قدرت بهبود، حاج کاظم پدیدار، شهید نصرا… ایمانی و مرحوم علی جمشیدی.
ما برای انتقال این حماسه در شهر کازرون چه کرده ایم؟ چه یادمانی مخصوص این عزیزان برپا کرده ایم؟ به راستی ثبت این لحظه ها را تا به حال انجام داده ایم؟ به هر جهت من فکر می کنم سهم کازرونی ها در آزادسازی سوسنگرد بسیار پر رنگ و با ارزش است. اما این که تا به حال چه اقداماتی در ثبت و یادمان این شهدا انجام داده ایم این را باید از دیگران سوال کنید.
انتهای پیام/