در اربعین شهادت سردار حاجحسین همدانی به منزلشان رفتیم تا در دیداری صمیمی با خانواده شهید، از نبودنهای همسر و پدری دلسوز و مهربان بیشتر بدانیم و بشنویم. پدری که عمرش را وقف مبارزه با دشمنان اسلام ناب محمدی کرده بود. گفتوگوی ما با پروانه چراغنوروزی همسر و مهدی همدانی فرزند شهید همدانی را پیش رو دارید.
خانم نوروزی چطور شد که سرنوشت شما به شهید همدانی گره خورد؟
من و حاجآقابا هم نسبت فامیلی داشتیم. ایشان پسرعمه من بودند. بنابراین آشنایی قبلی وجود داشت و سال 1356با هم ازدواج کردیم. آن زمان من 18سال داشتم. مادرم علاقه شدیدی به حاج آقا داشت و میگفت حسین بچه نمازخوان و مؤمنی است. در آن زمان که خبری از انقلاب نبود، نماز و روزه حسین ترک نمیشد.مادرم همبه اینچیزها خیلیاعتقاد داشت.
حاجحسین از چه زمانی واردسپاه شد؟گویا شماهم حاجی را دراین نهادانقلابی همراهی میکردید.
حاج حسین قبل و بعد از پیروزی انقلاب فعالیتهای مستمر وشبانهروزیداشت. بنابراین وقتی که سپاه تأسیس شد، ایشان از اولین نفراتی بود که به عضویت سپاه درآمد. آن زمان فرمانده سپاه همدان، خانم دباغ بود. حاجی چون روحیه مبارزه و جهاد داشت، حتی پیش از ورود به سپاه دورههایرزمی وچتربازی و... را گذرانده بود. از این رو خیلی زود رشد کرد. من هم همراه ایشان وارد سپاه شدم. خانم دباغ برای ما هم دوره میگذاشتند و ما هم دورههایرزم شبانهرا طیمیکردیم. با توجه به وضعیتم، اعتراض میشدکه تحملشرایط ودوره آموزشیبرای منسخت خواهدبود امامن قبولنمیکردم.حاج آقااز صبحتا شبدر سپاهبودند تااینکه درگیریهای کردستان آغاز شد. ایشان از ابتدا تا انتهای درگیریها و آشوب در غرب حضور داشت. گاه و بیگاه دوستانش خبر سلامتیاشرا برایما میآوردند واز فعالیتهای حاجآقا صحبتمیکردند.
خود شهید از حضورش در جبهه برای شما تعریف میکرد؟
بله، البته تا آنجا که فرصت میشد اما هیچ وقت از تلخیهای جنگ نمیگفت. فحوای کلامش این بود