مادر شهید والاییان:

تابلوی اسم خیابان شهید سعید والاییان را خودم زدم

یک روز به شهرداری رفتم و تقاضا دادم، گفتند برو استشهاد محلی تهیه کن و از پیش نماز مسجدتان امضا بگیر و کروکی بکش و بیار تا بررسی شود. منم دیدم حوصله این همه بدوبدو را ندارم، خودم به یک تابلو‌سازی رفتم و سفارش 3 تابلو دادم به اسم خیابان شهید سعید والاییان...
کد خبر: ۵۹۴۵۶
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۴ - ۱۴:۲۱ - 24November 2015

تابلوی اسم خیابان شهید سعید والاییان را خودم زدم

به گزارش گروه سایررسانههای دفاع پرس، پیدا کردن خانوادهای که این خیابان به نامش مزین شده کار دشواری نیست؛ کافی است از اهالی قدیمی در اینباره سؤال کنید. خانواده شهید والاییان هنوز در این خیابان سکونت دارند و ما هم برای آشنایی با شهید و خانوادهاش به منزل آنها رفتیم. مادر شهید در را باز میکند و وقتی از موضوع گزارش مطلع میشود لبخندی میزند، به داخل دعوتمان میکند و پس از لحظاتی به سؤالاتمان پاسخ میدهد. اینکه چطور اسم این خیابان شهید سعید والاییان میشود قصه جالب و شنیدنی دارد.

ماجرا را از زبان مادر شهید بخوانید: «دیده بودم که خانوادههای شهدای محله میرفتند شهرداری و تقاضا میدادند که اسم کوچه و خیابانی را به نام شهیدشان کنند. کوچه ما به نام شهید منوچهر عزیز محمدی شده بود اما این خیابان 12 متری هنوز اسم نداشت؛ یک روز به شهرداری رفتم و تقاضا دادم، گفتند برو استشهاد محلی تهیه کن و از پیشنماز مسجدتان امضا بگیر و کروکی بکش و بیار تا بررسی شود. منم دیدم حوصله این همه بدوبدو را ندارم، خودم به یک تابلوسازی رفتم و سفارش 3 تابلو دادم به اسم خیابان شهید سعید والاییان. یکی را جلو قصابی آقا فریدون، یکی جلوی  قنادی گل نظر و یکی را نزدیک 30متری نصب کردم. بعدها که خیابان آسفالت شد شهرداری هم تابلوهای جدید را به همین نام نصب کرد اما هنوز تابلوی قدیمی که کنار قنادی گل نظر نصب کردهام روی دیوار هست.» 

شهید سعید والاییان که بود؟

سعید بر دیوار پذیرایی در قاب قهوهای رنگ هنوز 22ساله است اما مادر بعد از 32سال پیر و خمیده شده است. حاج لطیفه همدانی 72 ساله مادر شهید، نزدیک به 56 سال پیش با مرحوم حاج غلامحسین ازدواج میکند و سعید، فرودین سال40 به دنیا میآید و در خیابان 17شهریور بزرگ میشود. همانجا درس میخواند و روزهای انقلاب به راهپیمایی میرود. مادر مدام نگران بیرون رفتنهایش است و میترسد گرفتار مأمورها شود یا مجروح شود اما به خیر میگذرد و انقلاب پیروز میشود. بعد از پیروزی انقلاب بهعنوان عضو فعال مسجد محله، به پاسداری در محله مشغول میشود. سال 59 در محله اوقاف و کوچهای که بعدها نام شهید منوچهر عزیز محمدی برپیشانیاش مینشیند خانه میسازند.

در آرزوی پرواز

سعید از بچگی آرزوی پرواز داشت. مادر تعریف میکند: «دلش میخواست خلبان شود. گاهی به مدرسه نیروی هوایی میرفت و 15تومان میداد و هواپیماهای تک موتوره که 2 نفر ظرفیت داشت سوار میشد و دور تهران میچرخید.» سعید دفترچه اعزام به خدمت میگیرد و آموزشیاش را در کرمان میگذراند و بعد به غرب کشور و دشت عباس، دهلران اعزام میشود: «هربارکه به مرخصی میآمد ساکش را از خشکبار و شکلات و خوراکی پر میکردم، میگفت وقتی به جبهه میروم ساک را میگذارم وسط سنگر و هرکس هرچی خواست برمیدارد. پدرش هم همینطور بود.» بار آخر مرخصی آمدن سعید طول میکشد و دل مادر بیقرار میشود با حاجی تصمیم میگیرند که شنبه خودشان راهی غرب شوند و به دیدنش بروند ولی ظهرجمعه 22 آبان62 خبر میآورند که بیایید معراج شهدا، راه مادر کوتاه میشود، گویا سعید راضی به زحمت مادر نیست!

 بعد از شهادت سعید

مادر آن روزها خیلی جوان است و تاب شهادت سعید را ندارد. شهادت سعید انگیزه زندگی را از او میگیرد. تمام مهمانیها و جشنهای فامیلی را از زندگیاش حذف میکند. قبل از شهادت سعید، مادر آرایشگاه داشت و کار خانمهای محله را که محله تازهسازی بوده و امکاناتی نداشته راه میانداخته است. آرایشگاه را هم تعطیل میکند، تاب دیدن ماشین عروس را ندارد. بالاخره یکبار برای عروسی اقوام دعوتشان میکنند مادر میگوید: «من با این غمی که در دلم است چطوری به عروسی بیایم؟» همه خانواده از رفتن به عروسی منصرف میشوند و مادر میگوید: «میخوابم اگر خواب سعید را دیدم به عروسی میآیم وگرنه نمیآیم!» در خواب دایی سیدش را میبیند که قبل از سعید فوت کرده است. مادر از دایی حال سعید را میپرسد میگوید: «گاهی سعید از اینجا میگذرد با اسب و خدم و حشم و وقتی رد میشود چنان بوی عطری میپیچد که میفهمیم سعید رد شده است.» دل مادر قرار میگیرد و زندگی را شروع میکند. یکبار دیگر وضعیت اقتصادی پدر خراب است به خواب مادر میآید و یک کیف پول به مادر میدهد و بعد از آن کار و بار پدر خوب میشود.

بارها پیش آمده که کسی از حاج خانم سراغ خیابان سعید والاییان را بگیرد و حاج خانم نشانی را بدهد. میگوید: «گاهی در خیابان که راه میروم کسی صدا میکند: سعید! بیاختیار برمیگردم و نگاهش میکنم و به خودم میگویم به این آدم میآید که سعید باشد یا نمیآید؟ دیدی بعضی اسمها به بعضی آدمها میآید؟ به اسم سعید خیلی حساسم!»

این امروزهای مادر

6 سالی است که پدر به پسر پیوسته است و بقیه فرزندان ازدواج کردهاند و مادر با پسر کوچکش امید که 2 سال بعد از شهادت سعید به دنیا آمده و مجرد است زندگی میکند. پاتوق حاج خانم مسجدامام سجاد(ع) در خیابان دلاوران است که نمازهای یومیهاش را آنجا میخواند و روزهای سهشنبه هم که جلسات قرآن است. در منزل تنها سرگرمیاش گوش دادن به رادیو معارف است.

شناسنامه

نام: سعید والاییان

سال تولد: فروردین 1340

شهادت: آبان1362

محل شهادت: سومار

منبع: همشهری محله

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار