به گزارش گروه سایررسانههای دفاع پرس، چگونکی زندگی در اسارت ابداً اختیاری نبود، تنها نفس کشیدن را می توان گفت که اختیاری بود؛ آن هم بدلیل اینکه عراقی ها در این مورد قادر به دخل و تصرف نبودند.
دربین جماعت قریب چهارصد نفری که در قاطع سه بودیم، عزیزانی بودند که حرفها و کارهایی گفته و انجام میدادند خنده بر لبان دیگر اسرا می نشست، که این هنری بزرگ و ستودنی ست.
ناصر…، بچه (محله هاشمی تهران) تقریبا چهل تا ترکش ریز و درشت از کمر تا رانهایش جا خوش کرده بود. بر اثر اصابت ترکش یک چشمش نابینا و چشم دیگرش کم بینا شده بود. چند ماهی را درازکش زندکی می کرد. می گفت: برگردم ایران برروی بام خانهام پرچم سفید مرتفعی نصب می کنم تا همگان بفهمند که با کسی جنگ ندارم.
درماه های اول اسارت شبها اکثر بچهها مشغول شپش کشتن بودند. در یکی از همین شبها ناگهان ناصر بلند شد و فریاد زد، رکورد را شکستم صد تا شپش کشتم.
کسی جرات نمی کرد در حالیکه کنار دستش راه میرود خمیازه بکشد زیرا ناصر بسرعت انگشتش را فرو می کرد داخل دهان آن بنده خدا.
روزی دندان درد گرفته بود پارچهای را بشکل خنده دار از زیر چانهاش بسر بسته بود و اضافات پارچه را بشکل گوش خرگوش ساخته بود که موجب خنده اسرا و تعجب عراقیها شده بود. آخرالامر عادل سرباز عراقی تحملش سر رفت و کلی دری وری و ناسزا حوالهی ناصر کرد.
ساخت چای با المنت ممنوع بود
عراقی ها جوشاندن آب را برای ساخت چای با المنت ممنوع کرده بودند، اما گوش شنوایی وجود نداشت. مدتی بود که شایعه شده بود چای با المنت موجب عقیم شدن میشود. ناصر سال ۶۷ آزاد شده بود (ایشان نامزد داشت) سال ۶۸ برای دوستی نامه فرستاده و خبربدنیا آمدن «حسین» پسرش را داده بود. دوباره المنتسازی و چای خوری نسبت به قبل بیشتر شد.
منبع: سایت جامع آزادگان