به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، دفاع مقدس گنجینهای ماندگار از حضور عارفانه انسانهای برگزیده خداست که شهادتطلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را میتوان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقیشان نام برد.
همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزشها و آرمانهای این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسههای بیبدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند. شهیدانی که هر کدامشان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.
«یعقوب کلارستاقی نژاد» یکی از ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان مازندران و اهل شهرستان «چالوس» است که در ادامه زندگینامه و فرازی از وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید
«وقتی بچهها میخواستند به جبهه بروند، پدرشان با آنها روبوسی نمیکرد؛ اما آخرین بار که «یعقوب» میخواست به منطقه برود، پدرش از اتاق بیرون آمد و با او دست داد. من هم با پسرم دست دادم و روبوسی کردم. وقتی او داشت به سمت در حیاط میرفت، با اینکه لباس همیشگی به تن داشت، ولی جور دیگری شده بود.»
با گلگفتههای «منظربانو»، گذری به تقویم سال ۱۳۴۷ میزنیم؛ آنگاه که در سومین طلوع اسفند، صدای گریه نوزادی در کاشانه او و «مهدی» طنینانداز شد.
کودکانههای یعقوب، در کوچه پسکوچههای «فراشکلای علیا» از توابع چالوس، و در دامان پرمهر پدر و مادری کشاورز و زحمتکش طی شد.
در هفت سالگی به دبستان «پورداوود» در روستای اشکاردشت رفت؛ اما سال آخر این مقطع را در دبستان «۱۳ آبان» همین روستا از سر گذراند. اوقات فراغت یعقوب به ورزش کشتی و کمک به خانواده در مزارع میگذشت.
در اوصاف تقیّدات دینی یعقوب، همین بس که در انجام واجبات، کوشا بود و تا جایی که امکان داشت نماز را به جماعت ادا میکرد. علاوه بر آن، از سَر ارادت به خاندان طهارت، در ایّام سوگواری ایشان، با حضور در مراسم سینهزنی، به عزاداری میپرداخت.
«محمود ستارزاده» درباره خلقوخوی دوست دیرینش چنین میگوید: «یکی از نکات برجسته شخصیتیاش، این بود که علیرغم برخورداری از روحیه شاد، به دیگران احترام میگذاشت و هرگز کسی را آزرده نمیکرد.»
در اشاره به بُعد دیگری از صفات شخصیتی این فرزند نیک سیرت، گذری به گفته یکی از برادرانش میزنیم: «یک روز به او گفتم: با پدر کشتی بگیر. گفت: کار من نیست. حرفش خیلی با مفهوم بود؛ یعنی سنم به گونهای نیست که بخواهم در برابر پدر، قد علم کنم.»
یعقوب علیرغم برخورداری از سنّ کم در روزهای انقلاب، در تظاهرات ضدّ رژیم شرکت داشت و از تاریخ ششم بهمن ۱۳۶۴ تا ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ بارها در کِسوت بسیجی، به مناطق نبرد با دشمن عزیمت کرد. با پوشیدن لباس پاسداری در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۷، به عنوان مسئول تسلیحات گردان مسلم بن عقیل، راهی جبهه شد و در سِمَت تیربارچی نیز، خدمات ارزشمندی از خود ارائه کرد.
در سال ۱۳۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ حضور یافت و دوشادوش دیگر برادرانش به دفاع از خاک وطن پرداخت.
با روایتی از خانواده، فصل پایانی زندگی یعقوب را اینگونه ورق میزنیم: «بعد از پذیرفتن قطعنامه، آنها در محاصره افتادند. او در این علمیات، داوطلبانه، به عنوان بیسیمچی مشغول خدمت بود. آخرین جملهاش هم این بود که ما محاصره شدیم و مجبوریم کانال را عوض کنیم. دیدار ما پیش امام حسین (ع).»
در نهایت، یعقوب در ۲۳ خرداد ۱۳۶۷، طی در جزیره مجنون، به جمع یاران شهیدش پیوست. پیکر پاکش نیز، با گذشت یازده بهار از تقویم روزگار، با حضور پرشور اهالی «کشکسرا»، در بوستان شهدای این روستا آرام گرفت.
و، اما حکایت شنیدنی دیگر از «محمود ستارزاده»: «شب قبل از شهادتش نیاز بود که یک عده از رزمندگان به طور داوطلب، جهت حضور در سنگر کمین حاضر شوند. او از اولین داوطلبها بود که با علاقهای وصفنشدنی سوار قایق شد تا به سنگر کمین برود. گویا میدانست که چه اتفاقی خواهد افتاد. آن شب، حضور داوطلبین در سنگر کمین، موجب نجات یک گردان شد.»
فرازی از وصیتنامه شهید
توصیه من به شما این است که مطیع امر رهبر باشید و در دفاع از میهن خود بکوشید. نماز اول وقت و نماز جمعه را فراموش نکنید. در انجام فرائض دینی کوشا باشید. به خواهرانم توصیه میکنم که حجاب اسلامی داشته باشند و در حفظ آن کوشا باشند.
انتهای پیام/