به گزارش گروه سایررسانههای دفاع پرس، در دوران اسارت در اردوگاه تکریت عراق - بعثیها تعدادی از بچهها را برای بیگارى به بیرون از اردوگاه بردند. عدنان از افسران بعثی که خیلی خبیث و خشن بود برای تفریح وتمسخر ما گفت:باید این شعار را بدهید " مرگ بر سه ملا فلان وفلان وفلان " (منظور آن ملعون حضرت امام، حضرت آقا که آن زمان رئیس جمهور بودند و آیتالله هاشمی رفسنجانی بود) هیچ کدام از بچهها زیر بار نرفتند.
آنها هم با شلاق و کابل به جان ما افتادند. لحظات سختی بود از همه طرف برسر و صورت و پیکر بچهها رگبار شلاق میبارید.شکنجهها هرلحظه بیشتر میشد وکسی چیزی نمیگفت. از طرفى افسر عراقی که حسابی تحقیر شده بود گفت: حداقل بگویید " مرگ بر سه ملا" رضا حسندوست از بچههای لنگرود فوری به بقیه گفت: بچهها بگیم: مرگ بر سماله. سماله نام خانوادگی حمید یکی از جاسوسهای خائن بود و همه با خوشحالی فریاد زدند: مرگ بر سماله مرگ برسماله. بیچاره بعثیهای نادان دست از شکنجه اسرا برداشتند وبچهها هم در دل به انها میخندیدند.
دراسارت از این موارد پیش میامد که بچهها با بکاربردن کلماتى شبیه چیزی که عراقیها میخواستند انها را فریب میدادند.
یادش بخیر.
* خمینی قلب من است
این خاطره حسن زیبایی دارد و در واقع ولایت مداری آزادگان را پشت خاکریزپنهان اسارت نشان میدهد: « یک روز افسر عراقی از اسیر مجروحی که یک بسیجی پانزده ساله بود پرسید:
- تو تا چه اندازه پدر و مادرت را دوست داری؟
- به اندازه چشم هایم دوست شان دارم.
- خوب تو که بسیجی هستی رهبرت خمینی را چقدر دوست داری؟
- خمینی قلب من است. او را به اندازه قلبم دوست دارم. انسان بدون چشم میتواند زندگی کند اما زندگی بدون قلب ممکن نیست. »
منبع: سایت جامع آزادگان