به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، خلبانان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران هم مانند خلبانان نیروی هوایی ازجمله ایثارگرانی هستند که حقشان آنطور که باید و شاید ادا نشده و بهاندازه جایگاه و کارنامه والایی که در دفاع از خاک و ناموس ایرانی داشتند، قدر ندیدند. سریال تلویزیونی سیمرغ که اوایل دهه ۱۳۷۰ ساخته شد، یکی از آثار تصویری درباره اینخلبانان بود که باعث شد نامی از آنها بین مردم برده و شناختی ابتدایی و نسبی درباره سلحشوریهای آنها در مقطع ابتدایی دفاع مقدس حاصل شود. اما در اینسریال نیز تنها چندنام ازجمله احمد کشوری، علیاکبر شیرودی و حمیدرضا سهیلیان از شهدای هوانیروز مطرح شدند. در حالیکه هوانیروز باز هم مثل نیروی هوایی، پر از قهرمانانی است که قصه زندگی هرکدام، میتواند سوژه یکسریال یا یککتاب باشد.
«رقص دلفینها» نام یکی از معدود کتابهایی است که سالها پیش بهقلم حجت شاهمحمدی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد و خاطرات جنگ سرهنگ خلبان هوانیروز غلامرضا علیزاده نیلی را در بر میگیرد. در اینکتاب از دیگر شهدای هوانیروز و خلبانان هلیکوپتر شکاری کبری ازجمله احمدعلی نجاریان، منصور وطنپور و علیرضا حراف نیز نام برده و خاطراتی ذکر شده است. یکنکته مهم درباره اینکتاب و خاطرات مندرج در آن، این است که مظلومیت نیروهای مردمی و انقلابی ارتش را در مقطع ابتدایی انقلاب و شروع جنگ تصویر میکند. اینموضوع در یکی از اولینخاطرههای کتاب مطرح شده است؛ جاییکه صحبت از این است که خلبانان و پرسنل هوانیروز هم مورد اتهام مردم بودند هم ساواک و ضداطلاعات ارتش: «رضا پرسید: جایگاه ما نظامیها در این انقلاب کجاست؟ اگر همراه مردم شعار بدهیم، میگویند تظاهر میکنیم، بهخاطر همین تظاهر، مأموران ساواک و ضد اطلاعات پدرمان را درمیآورند. ساکت باشیم و شعار هم ندهیم، میگویند ضد انقلاب هستیم. ما بیچارهها چهکار باید بکنیم و به چه کسی باید پناه ببریم؟» (صفحه ۱۹)
خلبانی که اعلامیههای امام را پخش و سپس کشفشان میکرد
یکی از شخصیتهای شاخص خاطرات امیرْ علیزاده نیلی، شهید احمد نجاریان است که بین خلبانها به حاجی معروف بود و طبق روایت راوی خاطرات «رقص دلفینها»، تا پیش از انقلاب، یکی از خلبانهای بیانضباط بود و غیبتهای زیادی داشت. سرهنگ علیزاده نیلی میگوید نجاریان اصلاً توجهی به دستورات فرماندهان نداشت و کار خود را میکرد. اما با پیروزی انقلاب، علت بیانضباتیهایش مشخص شد و خلبانها متوجه شدند نجاریان در تمام مدت غیبتهایش به قم میرفته و اطلاعیههای امام خمینی (ره) را به پایگاه منتقل میکرده است. خود نیز توزیع آنها را به عهده میگرفته و سپس برای پوشش و لو نرفتن، آنها را کشف کرده و به دیگران اطلاع میداد آنها را در اختیار ضداطلاعات پایگاه قرار دهند!
حرکات نجاریان باعث شد تبدیل به مرکز فعالیتهای مردمی و انقلابی شود. او خط صحیح انقلاب را برای خلبانهای دیگر توضیح داده و به آنها توصیه میکرد ضمن شناسایی عوامل ضدانقلاب از آنها فاصله بگیرند. یکی دیگر از موضوعاتی که در خاطرات سرهنگ غلامرضا علیزاده نیلی درباره شهید نجاریان به آنها اشاره شده این است که بیش از دوسوم حقوق ماهیانه خود را به فقرا بخشید و دوطبقه یکخانه را اجاره کرده بود که خود در طبقه بالا زندگی میکرد و طبقه پایین را در اختیار بیوهزنی که دو فرزند کوچک داشت قرار داده بود. حاجاحمدعلی نجاریان، باگذشت دوازدهروز از جنگ، در ۱۱ مهر ۱۳۵۹ به شهادت رسید.
عدم کارایی موشکهای ضدتانک هلیکوپترها در روز اول جنگ
پیش از تجاوز رسمی دولت بعثی عراق به خاک ایران در ۳۱ شهریور، نیروهای ارتش و ژاندارمری تابستان آنسال را بهطور پراکنده در مرزها درگیر بودند. پاکسازیهای ارتش و خروج نیروهای قدیمی باعث شده بود با شروع جنگ که از نظر دشمن در زمان مناسبی کلید خورده بود، اوضاع بههمریخته و نامناسبی بر نیروهای ارتش ازجمله هوانیروز حاکم باشد. سرهنگ علیزاده نیلی نیز میگوید در شروع جنگ، اوضاع قمر در عقرب بود و فرمانده مشخصی وجود نداشت. بههمیندلیل خلبانهای هوانیروز، بیآنکه بدانند دشمن دقیقاً کجاست، فرمانده اتاق جنگ شدند.
یکی دیگر از مشکلات خلبانهای هلیکوپترهای شکاری کبری در ابتدای جنگ، عدم کارایی موشکهای ضدتانک در روز اول است. علیزاده نیلی میگوید با وجود آنکه سالها از دوره آموزشی موشکهای ضدتانک گذشته بود، تا آنروز از آنها استفاده نشده بود و روز اول جنگ وقتی برای شکار تانکها به هوا برخاستند، موشکها شلیک نمیشدند. با برگشت به پایگاه، مسئول عملیات اعلام کرد همه اینموشکها دچار نقص فنی هستند. به اینترتیب هلیکوپترهای کبری نتوانستند در روز اول جنگ با استفاده از موشکهای ضد تانک، ادوات زرهی دشمن را نابود کنند.
اما با دمیدن سپیده صبح روز بعد و رفع معایب موشکها، خلبانها در تیمهای آتش ۲ یا ۳ فروندی تقسیم شده و بهصلاحدید خود به استقبال دشمن رفتند. اینگروههای آتش موفق شدند تا سوسنگرد را پاکسازی کنند. اما روز بعد در اولینپرواز خود متوجه شدند دشمن دوباره با دهها تانک و نفربر دیگر مناطق بیشتری را اشغال کرده است.
سرهنگ وطنپور به اوضاع سروسامان میدهد
راوی «رقص دلفینها» هم مانند دیگر راویان میگوید در روزهای شروع جنگ، حفاظت از ادوات و پرندههای ترابری و شکاری خوب نبود و یکی از روزهای اول جنگ که یکبالگرد شینوک در پادگان اهواز فرود آمد، مشخص نبود بین همه مسافرانش چهکسی ایرانی و چهکسی عراقی یا ستون پنجم است! در همانمقطع رادیو اهواز هم خواسته یا ناخواسته به دشمن اطلاعات میداد. چون هر انفجاری را که در شهر رخ میداد با جزئیات دقیق اطلاعرسانی میکرد و اینامکان را به دشمن میداد که گرای گلولههای خود را تصحیح کند تا توپ یا خمپاره بعدی دقیق به هدف برخورد کند.
در همینشرایط، همانطور که اشاره شد، خلبانان هوانیروز اطلاع دقیقی از وضعیت و تحرکات دشمن یا نقاط حساس و استراتژیکاش نداشتند. به همیندلیل در اجرای مأموریتها هرخلبان، برای خودش فرمانده بود. بهعلاوه بالگردها در فضای باز و زیر آتش توپ و خمپاره قرار داشتند و دسترسی به آنها برای هرگونه عمل خرابکارانه و دستکاری فنی، بسیار سهل و آسان بود. مشکل دیگر خلبانها این بود که عدهای از مسئولان و مردم آنها را بهعنوان خلبانان ارتش شاهنشاهی میشناختند و اطمینانی به آنها نداشتند. بههمیندلیل اگر خلبانی با دلسوزی درباره نوعماموریت و عملکرد بالگردها اشکالی مطرح میکرد، مُهر ضدانقلاب را بر پیشانی خود حس میکرد. بههمیندلیل اینخلبانها سکوت کرده و گلایه یا نکتهای بیان نمیکردند.
با طلوع آفتاب صبح ششمین یا هفتمینروز جنگ، سرهنگ علیزاده نیلی همراه دیگر خلبانهای شکاری و ترابری هوانیروز به پادگان اهواز برگشت. همانروز بود که شهید سرهنگ منصور وطنپور به اینخلبانها پیوست و سروسامانی به آنها داد. تدبیر در فرماندهی وطنپور باعث شد همیشه یکفروند بالگرد ۲۱۴ بهعنوان بالگرد امداد و نجات همراه تیمهای آتش کبری در مأموریتها باشد تا در صورت بروز سانحه به خلبانها کمک کند.
با دستور ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت مبنی بر انتقال نیروهای محلی به شهرهای خود، پادگانهای جنوب عملاً فاقد نیروی لازم برای مقابله با دشمن بودند. با رسیدن روز هشتم جنگ خلبانهای هوانیروز هنوز نتوانسته بودند موقعیت نیروهای خودی و دشمن را به طور کامل شناسایی کنند. در همانروز سرهنگ وطنپور بهناچار پیشنهاد پرواز در شب را مطرح کرد که برای هلیکوپترهای کبری خطرناک بود. بههمیندلیل کسی از خلبانها حاضر به پذیرش اینپیشنهاد نشد. اما وطنپور که فرمانده عملیاتی منطقه بود اعلام کرد بهتنهایی اقدام به انجام اینکار میکند. در نتیجه باقی خلبانها نیز اعلام همراهی کردند.
شهید وطنپور فردای همانشب در نهم مهر ۱۳۵۹ در سوسنگرد به شهادت رسید.
خلبانی که خود را طعمه میکرد تا خلبانهای دیگر راحت شکار کنند
یکی از خلبانانی که نامش در کتاب «رقص دلفینها» ذکر شده، شهید علیرضا حراف است. ویژگی پروازی او بهروایت سرهنگ علیزاده نیلی، شجاعت و بیباکی عجیبی است که باعث میشد بالگرد خود را طعمه کند تا خلبانهای موشکانداز بتوانند بهراحتی تانکهای دشمن را شکار کنند. اینخلبان روز دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در جریان عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید.
با گذشت ۲۰ روز از جنگ، یکی از افسران عراقی که به اسارت خلبانها در آمده بود اعتراف کرد دشمن قصد دارد با ایجاد پلی روی کارون، دست به تحرکات جدید بزند. اینخبر بهسرعت به سمع و نظر ابوالحسن بنیصدر رسید، اما او گفت عراق توان آمدن به اینسوی کارون را ندارد. در نتیجه جای نگرانی نیست. اما صبح روز بعد یکتیپ از نیروهای عراقی از کارون عبور کرد و مناطق زیادی ازجمله پل مارد را به اشغال درآورد.
اما بد نیست در کنار ذکر خیر و ویژگیهای شخصیتهایی، چون شهیدان نجاریان، وطنپور و حراف، به یکی از ویژگیهای سرهنگ علیزاده نیلی هم اشاره کنیم. اینخلبان حین اجرای مأموریت و حضور در تیم آتش، اگر یکنفر یا جمعی از نیروهای دشمن را در حال تسلیم و بالابردن دستها مشاهده میکرد، شلیک گلوله و راکت را متوقف کرده و به آنها امان میداد.
اسرایی که بنا بود کشته شوند، اما عمرشان به دنیا بود
دو خاطره از خاطرات سرهنگ خلبان علیزاده نیلی درباره اسرای عراقی و مربوط به عملیات فتحالمبین هستند. در خاطره اول او و کمکخلبانش حین پرواز به سهسرباز سبزپوش که لباسی همرنگ لباس نیروهای سپاه پاسداران را به تن داشتند مشکوک شدند. در نتیجه چندبار بالای سر آنها پرواز کرده و دور زدند. با وجود حصول اطمینان از عراقیبودن سربازها، سرهنگ علیزاده و خلبان همراهش، سهسرباز عراقی را از پشت مورد هدف قرار نداد و روبرویشان روی زمین فرود آمد. دوتن از سربازهای دشمن با ترس از فرود هلیکوپتر بهعلامت تسلیم دستها را بالا برده و نفر سوم شروع به فرار کرد.
علیزاده با پیادهشدن از هلیکوپتر صورت سرباز اول را بوسید که اینکار باعث شد سرباز دوم خود جلو آمده و دستهایش را دور گردن خلبان ایرانی حلقه کند. در نتیجه نفر سوم که نیز که فاصلهای را دویده و دور شده بود، با دیدن اینمنظره بازگشت و خود را تسلیم کرد. اینسهسرباز سوار بالگرد نجات و به عقبه منتقل شدند.
خاطره دومی که درباره اسرای عراقی است، مربوط به صحنهای است که تعداد زیادی از سربازان عراقی در منطقهای ایستاده و دستها را بهحالت تسلیم بالا برده بودند. سرهنگ علیزاده میگوید در آنشرایط فرصت اسیر گرفتن نبود و وضعیت عملیات طوری نبود که پیروزی را قربانی زنده نگه داشتن تعدادی سرباز دشمن کنند. در نتیجه بنا شد اینگروه با توپ دماغه بالگرد به گلوله بسته شوند؛ ضمن اینکه یکسرباز مشکوک هم بینشان بود که قصد استفاده از سلاح خود را داشت. راوی «رقص دلفینها» میگوید خود مایل به کشتن اسرای دشمن نبوده و دستور انجام اینکار را از کمکخلبان خود داد. اما او نیز نسبت به اجرای دستور عدم تمایل نشان داد. علیزاده نیز روی خود را از صحنه گرداند تا شاهد کشتار سربازهای تسلیمشده نباشد. اما بر اثر مشیت الهی، توپ ۲۰ میلیمتری دماغه کار نکرده و به اصطلاح عمر ایناسیران به دنیا بوده است. سرهنگ علیزاده میگوید: «باورم نمیشد در لحظاتی که میخواستم هرچه زودتر کار اسرا را یکسره کرده و به خط آتش بازگردیم، توپها هم برایمان بازی دربیاورند.» (صفحه ۱۰۲) به اینترتیب ایناسرا سوار بالگرد نجات شده و به عقبه جبهه منتقل شدند.
وصیت کردم، ولی شهید نشدم
یکی از خاطرات سرهنگ علیزاده نیلی درباره عملیات محرم است که در آن، حین سوارشدن به بالگرد و پیش از پرواز، وصیتهای خود را بهصورت شفاهی به یکی از پرسنل فنی گفت. او میگوید پس از پایان مأموریت و فرود در پایگاه مشغول بازدید از بدنه بالگرد خود بوده که متوجه سوراخ بزرگی روی جعبه مهمات بالگرد میشود. با بررسی دقیق مشخص شد اگر ترکش برخوردکرده، کمی پایینتر بود باعث انفجار گلولههای درون جعبه مهمات و انهام کل بالگرد میشد.
از کمکخلبان خواستم آماده شهادت باشد
علیزاده نیلی در روزهایی که عملیات بدر در زمستان ۱۳۶۳ در جریان بود، پروازهایی داشت که یکی از آنها برایش خاطرهانگیز است. او پس از انجام یکماموریت که همراه دو بالگرد دیگر کبری انجام شد، در حالی که ۴ راکت در مخزن خود داشته، قصد بازگشت به پایگاه میکند. اما به دو بالگرد همراه میگوید با زدن ۴ راکت باقیمانده بازخواهد گشت. در نتیجه دوباره وارد منطقه درگیری و بهطور غافلگیرکنندهای با ۳ فروند بالگرد عراقی مواجه میشود. اینبالگردهای روسی بهدلیل حمل بیش از ۸۰ راکت، بین خلبانهای ایرانی به «انبار مهمات» معروف بودند. در آنموقعیت یکهلیکوپتر کبری با ۴ راکت روبروی ۳ هلیکوپتر عراقی قرار داشت که هرکدام ۸۰ راکت داشتند. به اینترتیب راهی جز درگیری برای علیزاده نیلی و کمکخلبان همراهش باقی نمانده بود.
خلبان ایرانی ۴ راکت خود را بهسمت بالگردهای عراقی شلیک کرد که هرکدام با فاصله زیادی از بالگردها به زمین خورده و منفجر شدند. اما علیزاده دور نزده و منطقه را ترک نکرد. بلکه ادامه مسیر داده و طبق روایت خود «بهقصد روکمکنی» بهسمت آنها پرواز کرد. ضمن اینکار نیز از کمکخلبان خود خواست برای شهادت آماده باشد. علیزاده طبق عادت خود با حرکت مستقیم بهسمت هدف، دست خود را روی ماشه مسلسل توپ دماغه گذاشت و شلیک کرد. اما با تعجب متوجه شد چهار فشنگ ۲۰ میلیمتری در مخزن باقی مانده و در همانلحظه بهسمت ۳ بالگرد دشمن شلیک شدهاند. همینشلیک باعث شد ۳ بالگرد یا انبار مهمات عراقی از هم جدا شده و پراکنده شوند. علیزاده نیلی نیز با استفاده از اینفرصت دور زده و بهسرعت از منطقه خارج شد.
خواهی فهمید معامله با خدا چه کیفی دارد!
یکی دیگر از خلبانان جسور و عجیبی که سرهنگ علیزاده نیلی در خاطرات خود از آنها یاد کرده، سرهنگ دوم عبدالله نجفی است که پس از جنگ در سال ۱۳۷۳ بازنشسته شد. نجفی تنها خلبانی است که توانست در طول جنگ با بالگرد یکهواپیمای میراژ دشمن را سرنگون کند و جمله جالبی دارد که در صفحه ۱۲۸ کتاب «رقص دلفینها» درج شده است: «جانی که قرار است در خیابان و بیابان از کف انسان برود، چه بهتر که در میدان رزم تقدیم صاحبش بشود، پس چرا برای نگهداریاش باید اینقدر از دشمن ترسید. باید به قلبش زد، آنوقت خواهی فهمید که معامله رو در رو با خدا چه کیفی دارد.» (صفحه ۱۲۸)
امیر خلبان نجفی در طول عملیات فتحالمبین مورد هدف قرار گرفت و منهدم شد، اما او موفق شد خود و کمکخلبانش را نجات داده و در حالیکه صورتش از حرارت آتش سرخ شده بود به عقبه بازگردد. طبق روایت علیزاده نیلی، نجفی هنوز از بالگرد نجات پیاده نشده بود که پرسید: «کدام بالگرد کبری آماده مأموریت است؟» و بدون اینکه استراحتی بکند، سوار بر یکی از آنها شد و مجدداً به خط آتش بازگشت.
راوی «رقص دلفینها» میگوید سرهنگ نجفی، خود ماجرای سانحه برای بالگردش را اینگونه تعریف کرده است:
«روی سنگر عراقیها بودم. هرکدام سرشان را از سنگر بیرون میآوردند، یکگلوله خرجشان میکردم. آخر دیگر تانک و خودرویی وجود نداشت که به راکت و موشک ببندم، اما سنگرهای زیادی باقی مانده بود که میبایست به حساب آنها میرسیدیم. دلم نمیآمد برای یکسنگر یک فروند موشک یا راکت حرام کنم. این بود که مثل گذشته با توپ بالگرد شروع به کار کردم. همینطور که مشغول بودم، مرا زدند و بالگردم آتش گرفت. چارهای جز فرود نداشتم. نمیتوانستم وسیله را به پشت خط آتش برسانم. مجبور شدم پرندهام را جلوی خاکریز عراقیها زمین بگذارم. وقتی پیاده شدم، دیدم عراقیهای درون سنگر، دستهایشان را بالا گرفته و تسلیم شدهاند. خندهام گرفت و با زبان فارسی سرشان فریاد کشیدم: «بدبختها، بالگردم آتش گرفته، من هم اسلحهای ندارم. اسیر بهتر از این دیده بودید؟!» نمیدانم بیچارهها تو حرفهای من چه چیزی را شنیدند که پا به فرار گذاشتند. بالگرد نجات هم روی زمین نشست و سوار آن شده از خط آتش بیرون آمدم. از زمین جدا نشده، بالگردم روی زمین منفجر شد و کوهی از آتش به هوا رفت.» (صفحه ۱۲۸ به ۱۲۹)
منبع: مهر
انتهای پیام/ ۱۳۴