به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، جمعی از اعضای جامعه قرآنی کشور به نیابت از قاریان، حافظان، فعالین و اساتید قرآنی در ادامه برنامه هفتگی دیدار با خانواده شهدای قرآنی به دیدار مادر و خانواده شهید رضا کارآمد رفتند.
شهید رضا کارآمد متولد سال ۱۳۴۵ بود که به عنوان نیروی بسیجی لشکر ۲۷ محمد رسول الله، پس از گذراندن دوره سربازی در جبهه، بار دیگر به جبهه اعزام شد و در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶ در عملیات نصر در منطقه دوپازای سردشت شربت شهادت نوشید.
مادر شهید در صحبتهایی درباره برادرش اظهار داشت: ما خیلی کم رضا را در خانه میدیدیم چرا که مدام در مسجد بود و کلاس قرآن برای بچهها در مسجد حضرت علی (ع)، مسجد امام رضا (ع) و مسجد فاطمیه (س) برگزار میکرد. بعدها نوارش را برای من آوردند.
وی با اشاره به آخرین اعزامش به جبهه تعریف کرد: ما اغلب تابستانها به مشهد میرفتیم و آن سال هم در مشهد بودیم که گفت میخواهم بروم جبهه. وفتی که رفت پدرش هم در جبهه بود. آن سری از من خواست پشتش آب نریزم که کسی نفهمد کجا رفته. شب عید قربان خیلی بی قرار بودم، نزدیک صبح خواب رضا را دیدم که در جادهای با ۲ طرف درخت دست من را گرفته و راه میرود، بوی خوشی در فضا پیچیده بود. فردا روز عید قربان خبر دادند رضا شهید شده و روز عید غدیر هم پیکرش را آوردند. وقتی پیکر آمد باد کرده و سیاه شده بود، ما از روی پلاک و وسایل شخصی او را تشخیص دادیم.
برادر شهید در ادامه صحبتهای مادرش به برخی فعالیتهای شهید اشاره کرد و گفت: بچه خیلی کم حرف و کار راه اندازی بود. خیلی از شبها در مسجد و پایگاه نگهبانی میداد، در این آمادهباشها اسلحهای دستش میگرفت که اخر کسی نفهمید واقعیست یا الکی. یک سری شبها اصلا خانه نمیآمد و به جای دیگر دوستانش هم نگهبانی میداد. چند سالی درسش را جهشی خواند. دیپلشم را گرفت و بعد خدمت سربازی رفت. به خاطر ارتباط گیری خیلی خوبی که با بچههای محل داشت کلاس قران برای آنها برگزار میکرد در مسجد امام علی (ع) قاری قران بود.
خواهر شهید نیز در صحبتهای کوتاهی از برادر بیان کرد: چند جوان محل معتاد بودند که رضا خیلی حواسش به اینها بود و هدایتشان میکرد. بعد شهادت رضا، روزی که قرار بود پیکرش را تشییع کنیم، دیدم این چند جوان شربت درست کرده و آوردهاند بهشت زهرا (س) گفتم آخر شما چرا؟ گفتند ما به این شهید خیلی ارادت داریم.
حمیدزاده یکی از همرزمان شهید که در این دیدار حضور داشت گفت: شهید بیشتر از تلاوت مداحی میکرد و با زیارت عاشورا و امام حسین (ع) انس ویژه داشت. من و رضا صیغه برادری خواندیم و نزدیکی زیادی به یکدیگر داشتیم، اما او از من خیلی جلوتر بود. در سپاه بود که اجازه نمیدادند به جبهه برود، خیلی تلاش کرد، اما جوابی نگرفت، تا اینکه یکبار با یکی از دوستان صمیمی اش به نان آقای بنی عامر برنامه ریختند و همدیگر را قسم دادند که هر طور شده به جبهه بروند و شهید شوند. رضا دنیا را رها کرد و بالاخره رفت، بعد از مدتی برگشت به تهران تا آخرین کارهایش مثل تسویه حسابها و حلالیت گرفتنها را انجام دهد. پیش من هم آمد و احساس کردم چقدر تغییر کرده. هم چهره هم لحن کلامش با همیشه فرق میکرد. با اطمینان خاطری گفت اینبار میروم جبهه و دیگر برنمیگردم. خلاصه با دوستش به جبهه رفت و با او هم شهید شد. بعد از مدتی عکسهای پیکر هر دو را کنار هم دیدم و این یعنی قول مردانه.
انتهای پیام/ ۱۴۱