به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، تواناییهای خیلی از شهدا و ایثارگران دوران دفاع مقدس فقط به تفنگ دست گرفتن محدود نمیشد. برخی از آنها تواناییها و تخصصهایی داشتند که به کار جنگ نمیآمد، برخی نیز تخصصی داشتند که اتفاقاً بهترین کمکحال برای رزمندگان محسوب میشد. یکی از این تخصصها، روایتگری و خبرنگاری وقایع جنگ بود. شهید مجید صادقینژاد از جمله این افراد بود.
اسم مجید را قرآن برایش انتخاب کرده بود. ساکت بود و بیسروصدا، اما مثل هر جوان دیگری آرزوهای بلند و بالایی برای آینده خود داشت. حدود ۱۱ سالش بود که انقلاب شد و بسیج مستضعفین را تشکیل دادند. او هم از خدا خواسته عضو آن شد. با اینکه سنش کم بود، اما نوارهای شهید مطهری را پیدا میکرد و ساعتها در صدای این استاد بزرگ غرق میشد. مدرسهاش که تمام شد کنکور داد و رشته مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت قبول شد. اما انگار سرنوشت برای آینده او خواب دیگری دیده بود.
پسر بزرگ خانواده صادقینژاد بلافاصله بعد از قبولی در دانشگاه پایش به دفتر سیاسی سپاه باز شد و به عنوان راوی به فعالیتهای خود ادامه داد. چیزی نگذشت که به آن هم راضی نشد و هوای جبهه رفتن در سرش شکل گرفت. هنوز ۱۸ سالش نشده بود که هم درس میخواند و هم کار میکرد و هم راهی میدان جنگ شده بود. دائم بین تهران و جنوب در رفت و آمد بود، اما هیچ شکایتی از دوری و مصائب راه نمیکرد.
پایش که به جبهه باز شد، روایتگری عملیاتها را به او سپردند. دورههای امدادگری هم دیده بود و در عملیات کربلای ۵ بچههای مجروح را تیمار میکرد. در عملیات کربلای ۴ راوی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) و در نصر ۸ راوی لشکر ۷ ولیعصر (عج) شد. ۲۸ ابان ۱۳۶۶ هم در حالی که ۲۰ سال بیشتر نداشت، برای شناسایی به ارتفاعات ماووت عراق رفته بود که در تیررس نیروهای عراقی قرار گرفت و با اصابت یک ترکش میان قلبش به شهادت رسید.
در ادامه وصیتنامه این شهید را میخوانیم که انگار نه یک تازهجوان ۲۰ ساله، بلکه انگار یک مرد پخته و سرد و گرم چشیده ۵۰ ـ ۶۰ ساله آن را نگاشته است:
«شکر میکنم که در این زمان و زمانه خداوند مرا خلق کرد که روح الله را خلق کرد و من توانستم به وسیله راهنماییهای او خود را به جایی برسانم.
خدایا راضیام، از روزی که خودم را شناختم، عاشقت گشتم؛ شناخت همان و معشوق شدن تو همان، خدایا تو نیز به این بندهات به دیده رحمت نگر تو را که به عشق من نیازی نیست منم که ...
خدایا آنقدر گناهکارم که شرمم میشود بگویم بنده تو بودم؛ بلکه بندهای هستم، بودهام، ولی خدا
إِلهِی کفی بِی عِزّاً أَنْ أَکونَ لَک عَبْداً، وَکفی بِی فَخْراً أَنْ تَکونَ لِی رَبّاً
تقوا اگر امروز به درد اسلام خوردید، فردا هم کاری خواهید توانست کرد.
شهادت دادن - کل نفس ذائقة الموت - مگر ما همواره دنبال استفاده نمیرویم چه بهتر بدنمان و مردنمان نیز با قیمت باشد. شهید با برق شمشیرش سؤال و جواب را طی میکند.
پدر و مادر! من از علی اکبر امام حسین (ع) که عزیزتر نیستم و علاقه بین فرزند و پدری ما از آنها که بیشتر نیست. با یاد مصیبتهای وارده بر آقا ابیعبدالله سنگینی فراق را از خود دور کنید. من با اطلاع و آگاهی از امامم و....
اعوذ بک من عند الموت، جنگ جنگ است و حیثیت و آبرو و عزت ما در گرو همین جنگ است، اگر طالب آبرو و عزت هستید رو به جبههها کنید و بدانید و مطمئن باشید که شما پیروزید و اگر این کار را نکنید رحمت خداوند از روی شما برداشته خواهد شد.
اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم
و اگر نکنید خدا هم نه ...
خدایا تو شاهدی من این مطلب را که با اختیار راهم را اختیار کردهام به همه عرض میکنم، برادران خدا نکند که روزی فیض عظیم جهاد و از آن بزرگتر شهادت از ما گرفته شود که آن روز رحمت خدا از ما برداشته شده است.»
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴