مروری بر زندگینامه شهید مدافع حرم «ماشاءالله شمسه»

«ماشاءالله شمسه» در سال ۱۳۴۶ در بروجرد متولد شد و در سال ۶۴ به عنوان بسیجی به جبهه رفت و تا سال ۷۲ در این مناطق خدمت کرد و بعد از پایان دوران خدمت به اصرار و پیگیری‌های شدید به سوریه رفت و با اصابت تیر تک تیرانداز تکفیری در ۹۴/۱/۱۳ به شهادت رسید.
کد خبر: ۶۱۰۲۱۹
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۱:۲۰ - 19August 2023

مروری بر زندگینامه شهید مدافع حرم «ماشاءالله شمسه»به گزارش خبرنگار  دفاع‌پرس، از خرم آباد، «ماشاءالله شمسه» در سال 1346 در خانواده‌ای مذهبی در روستای «سراب» از توابع بروجرد دیده به جهان گشود. پدرش «محمد» موذن و متولی مسجد بود. شهید شمسه از کودکی خصوصیات منحصر به فردی مانند احترام به پدر و مادر، دلسوزی و ایمان قوی داشت. در سال 64 به عنوان بسیجی به جبهه رفت و تا سال،72 در این مناطق خدمت کرد. در همان سال 64 بعد از سه ماه گذراندن دوره وارد سپاه شدند. و تحصیلات خود را تا مقطع فوق دیپلم ادامه دادند. وی در سال 1366 با خانم «فاطمه شمسه» ازدواج کردند که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و یک پسر است.

 بعد از پایان دوران خدمت ایشان به اصرار و خواست خود و پیگیری‌های شدید به سوریه رفتند و به خطوط جلو رفته و با اصابت تیر تک تیرانداز تکفیری در  94/1/13 به شهادت رسیدند. زندگی شهید «شمسه »سراسر تقوی و ولایت مداری و اخلاق مداری است. خصوصیات بارز وی در محیط کار، دقت در انجام وظیفه،حسن برخورد با زیر دستان و اطاعت و احترام به مافوق، محبت به سربازان، رعایت حق الناس و بیت المال و ... هستند.

خصوصیات بارز اخلاقی

خصوصیات اخلاقی وی در تمام اقوام زبانزد خاص و عام بوده و همه ایشان را به محبت و حلال مشکلات بودن و حامی مستضعفین بودن می‌شناسند. تواضع و فروتنی وی و عدم اهمیت به پست و مقام در شئونات زندگی وی موج می‌زند چنانچه بسیاری از اقوام تا بعد از شهادت از درجه ایشان مطلع نبودند. شهید دقت زیادی در برپایی نماز اول وقت، نماز شب و تلاوت قرآن  می‌کرد و انس وی با قرآن تا حدی است که حتی قبل از رفتن به سوریه از قرآن مسئلت خواهی می‌کند .

 آرزوی قلبی

شهید «شمسه» شهادت را آرزوی قلبی خود می‌دانست و حتی چون مهمانی که قرارست به مهمانی مهمی برود قبل از عملیات غسل شهادت کرده و حتی با خانواده خداحافظی می‌کند . روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

آغاز زندگی مشترک  از زبان همسر شهید

در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا «ماشاالله شمسه» درآمدم و حاصل 28 سال زندگی با همسرم یک فرزند پسر و دو دختر است . من و همسرم هر دو اهل روستای «سراب»  بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم.  وقتی به خواستگاریم آمد، در بحبوحه جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه می‌رفت. مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این جبهه رفتن‌هایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم». در 28 آبان ماه سال 66 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه کردستان اعزام شد و پس‌ از آن بارها به صورت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.

 آقا «بشیر» اولین فرزندم در سال 67 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم «اسماء» سال 68 و دختر دومم سال 78  در بروجرد به دنیا آمد .

 ترس شهید شدنش را همیشه داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفه‌ای بر عهده همه بود اما در عین‌ حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم. حاجی بیشتر وقت‌ها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت می‌رفت و غروب برمی‌گشت. سخت بود بارها به او می‌گفتم اما در جواب به من می‌گفت : ما سربازان امام زمان "علیه السلام"هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم و از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.

پشتیبان ولایت فقیه باشیم

علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت. همیشه تأکید می‌کرد باید پشتیبان ولایت‌فقیه باشیم و وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت: «یک پاسدار هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم». مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».

 بسیار اهل محبت به خانواده بود. هر وقت از مأموریت برمی‌گشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچه‌ها برایمان جبران می‌کرد و در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد. مأموریت‌هایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید . وقتی از مأموریت برمی‌گشت و ما ابراز دل‌تنگی و خستگی می‌کردیم با شوخی و خنده ما را قانع می‌کرد و آن‌قدر شاداب و سرزنده بود که سختی‌های نبودنش را فراموش می‌کردیم.

خیلی با هم صمیمی بودیم آن‌ قدر که رابطه ما در فامیل مثال‌زدنی بود چون رفتارش به‌گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت می‌کرد و با مهربانی خود ما را توجیه می‌کرد تا ناراحتی ما برطرف شود .

رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه می‌آمد فرزندانم همه حرف‌های خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف می‌کردند. خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط می‌گرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند و عروسم را هم مثل دخترانم دوست داشت و احترام می‌گذاشت .

گوش به فرمان رهبر انقلاب لودن را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتن‌هایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد. هنگامی‌ که می‌خواستیم خانه‌تکانی ایام عید انجام دهیم ، می‌گفت: «همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت می‌خواست جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله خود را با «آقا امر کردند» آغاز می‌کرد و گوش‌ به‌ فرمان آقا بود و به ما تأکید می‌کرد در راهپیمایی‌ها و مشارکت‌های سیاسی- اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعه‌ها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر می‌گفتند : حاجی آماده اجرا بود.

بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال می‌کرد. می‌دید که نیرو به سوریه اعزام می‌کنند و همیشه می‌گفت که «من هم می‌خواهم بروم» و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان می‌کرد که «می‌خواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم». هر کس را هم که می‌دید به او می‌گفت: که «شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم». خیلی مشتاق بود و به بچه‌ها می‌گفت : که سر نمازهایتان برای من هم دعا کنید که کارم درست شود و به منطقه اعزام شوم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها