گروه سایر رسانههای دفاعپرس - مهدی جمشیدی؛ ۱. در سالهای اخیر، برخی جریانهای فکری و سیاسی، به طور مشترک و همسان، ادبیات انتقادیِ خاصی را که مبتنی بر چالش نسبت به سبک حکمرانی است در دستورکار خویش قرار دادهاند و از زاویهها و منظرهای مختلف به نقد منطق حکمرانی در نظام جمهوری اسلامی پرداختهاند. جریان لیبرالِ ایرانی نیز در این ادبیات، سهم داشته است؛ بهطوریکه با رایجشدن تعبیر حکمرانی، اینان در قالب این اصطلاح به نقد حاکمیت سیاسی پرداختهاند. نیروهای لیبرال که پیش از این بر اصطلاح «اصلاح» تأکید داشتند و مردمسالاری را کانون دغدغههای خود قرار داده بودند، اینک بیشتر به ادبیات «حکمرانی» رو آوردهاند و تقابل و چالشگری خویش را در هندسه و سایۀ این اصطلاح، اظهار میکنند. از جمله معانی تولیدشده از سوی اینان، این است که نظام با روند حکمرانی کنونی خویش، در مسیر «خودبراندازی» حرکت میکند و در مدار دشمنیِ عملی با خود قدم برمیدارد. در واقع، نیروهای لیبرال که در گذشته، تجدیدنظرطلبیهای ساختارشکنانه و بازاندیشیهای ارزشی خود را اصلاح میخواندند و در پی استحالۀ ایدئولوژیک نظام و عبور از اصالتهای انقلاب و گذار به سوی لیبرالدموکراسی بودند، همۀ این هدفهای بیگانه با هویت اینجایی و اسلامی را در پرتو اصطلاح تغییر حکمرانی دنبال میکنند. بهاینترتیب، «هدفها» بر جای ماندهاند و تنها برخی «تعابیر»، دگرگون شدهاند.
۲. هر چند نیروهای لیبرال وانمود میکنند که هدفهایشان از جنس «روشها» هستند نه «ارزشها»، اما واقعیت، برخلاف این ادعاست. وقتی ارزشها به «سلایق» فروکاهیده شوند، روشن است که سلایق نیز فراتر از روشها و سازوکارها در نظر گرفته نخواهند شد؛ حالآنکه باید میان ارزشها و سلایق، مرزهای قطعی ترسیم کرد و مجال نداد که با روایت فروکاهیدهشده و حداقلی از ارزشها، زمینۀ تجدیدنظر در آنها فراهم شود. در وضع عادی، نیروهای لیبرال ادعا نمیکنند که باید در بنیانهای ارزشی، بازاندیشی کرد و در مسیر دیگری به حرکت افتاد، بلکه خود و هدفهایشان در راستای انقلاب تعریف میکنند و حتی مدعی میشوند که قصد احیای انقلاب را دارند، اما در لفافه، از ارزشهای آغازین عبور میکنند و از انقلاب، جز یک پوستۀ ظاهری و پوشالی باقی نمیگذارند. ازاینرو، باید هم مقوّمات و ممیزات انقلاب را مشخص کرد و هم در پی تفسیر آنها بود؛ تا هم این عناصر ذاتی و جوهری، کنار گذاشته نشوند و هم تحلیلها و برداشتهای ناصواب از آنها ارائه نشود. این امر، مرتبط با مقولۀ «تحریف» است که در دهۀ گذشته، همواره یکی از اصلیترین لایههای کنشگری نیروهای لیبرال بوده است. نیروهایی که در پی تحریف هستند، خود را در چهارچوب نظم انقلابی تعریف میکنند، اما در عمل، مسیر ساختارشکنی را دنبال میکنند و بهتدریج، «انقلاب» را از «نظام» میزدایند و نظام را به طور کامل در روند نئولیبرالیسم جهانی، هضم میکنند. اینهمه، نه طریق تقابل آشکار، بلکه برآمده از تحریف است.
۳. «خودبراندازی»، روایت تحریفیِ تازهای است که نیروهای لیبرال از آن برای بیان نقدهای خود به منطق حکمرانی در نظام جمهوری اسلامی به کار بردهاند و بر اساس آن معتقدند که نظام با دست خویش، در حال تولید و بازتولید شکاف دولت و ملت است. در واقع، باور نیروهای لیبرال این است که جامعه از ارزشهای انقلابی - دستکم به روایت رسمی - گریزان شده است و اصرار نظام بر این ارزشها، واکنش منفی جامعه را بر خواهد انگیخت و تضاد و اصطکاک ایجاد خواهد کرد. ازاینرو، نظام باید انعطاف به خرج داده و قرائت خود را از اسلام و انقلاب بر جامعه تحمیل نکند تا جامعه را در برابر خود ننشاند و به اعتراض و انکار تحریک نکند. در مقابل این روایت، روایت آیتالله خامنهای قرار دارد که نهفقط در آن از این تحولات به خودبراندازی تعبیر نمیشود، بلکه یک ضرورت تاریخی و انقلابی انگاشته میشود. ایشان بر این باور است که باید در گام دوم انقلاب، از تجربههای گذشته بهره گرفت و اختلالها و کاستیها را در حکمرانی جبران کرد؛ به این معنی که در دهههای گذشته، بخشهایی از نیروهای رسمی، دچار فاصلهگیری نسبت به ارزشهای انقلابی شدند و این چرخشها در سیاستها و عملکردها، خود را متجلی کرد. در نتیجه، انقلاب در پارهای از بخشها گرفتار عقبماندگی و آسیب است. در مقابل، باید به واسطۀ «روندهای تحولی» که عمیق و انقلابی باشند، این وضع را علاج کرد و دگرگونی بنیادی و اساسی پدید آورد. جامعه نیز نهتنها در مقابل اینچنین تحولی، مخالفخوان و ناسازگار نیست، بلکه آن را طلب میکند و این روند، بازتاب خواست و ارادۀ عمومی در حاکمیت است.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴