نام و نام خانوادگی: مصطفی چمران |
محل تولد: تهران |
تاریخ تولد: سال ۱۳۱۱ |
مسئولیت: فرمانده ستاد جنگهای نامنظم |
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۰۳/۳۱ |
سن: ۴۹ سال |
محل شهادت: دهلاویه |
مزار شهید: بهشتزهرا (س) تهران |
«مصطفی چمران» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در نهضت مقاومت ملی ایران فعالیتهای مبارزاتی میکرد. وی سپس جهت ادامه تحصیل به آمریکا رفت و ضمن اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما، شاخهای از جبهه ملی را با عنوان «جبهه ملی ایران در آمریکا» تأسیس کرد.
«مصطفی چمران» همراه با برخی از دانشجویان آزادیخواه، دست به تشکیل پایگاههایی در برخی از کشورها نظیر الجزایر، مصر و لبنان زده و در این راستا، دورههای سخت چریکی را آموزش دید و سپس مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را نیز بهعهده گرفت.
وی وقتی در لبنان بهسر میبرد، با کمک امام موسی صدر، «حرکةالمحرومین» و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی کرد و در کمک به مردم فقیر لبنان نیز نقش مؤثری داشت.
«مصطفی چمران» پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، به ایران بازگشت و در راه تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب اسلامی، ایفای نقش کرد. وی با شروع غائله جداییطلبان در کردستان، در سمت معاونت نخستوزير در امور انقلاب اسلامی بههمراه سرلشکر شهید «ولیالله فلاحی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش به این منطقه رفت و سرانجام غائله کردستان با ورود ارتش به منطقه و استقامت چمران و نیروهای محلی فروکش کرد.
«مصطفی چمران» پس از فیصله قائله کردستان، به فرمان امام خمینی (ره) در آبان سال ۱۳۵۸ به سمت وزیر دفاع منصوب شد و سپس در نخستین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی نیز وی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد. نماینده و مشاور رهبر انقلاب اسلامی در شورای عالی دفاع از دیگر مسئولیتهای چمران در این دوره زمانی بود.
تشکیل «ستاد جنگهای نامنظم» در اهواز، یکی دیگر از اقدامات مهم «مصطفی چمران» بود تا در جبهههای غرب و جنوب اهواز خط دفاعی بهوجود آورد. همچنین یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی وی این بود که از همان روزهای اول آغاز جنگ تحمیلی، بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی هماهنگی ایجاد کرد.
نقش «ستاد جنگهای نامنظم» به فرماندهی «مصطفی چمران» در آزادسازی سوسنگرد را میتوان نقشی بیبدیل عنوان کرد. وی در این عملیات مجروح شد؛ اما توانست از مهلکه بگریزد. «مصطفی چمران» پس از این مجروحیت، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و در کنار بسترش، طرحهای جالب و پیشنهادات سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه میداد. از سویی دیگر، آزادسازی ارتفاعات اللهاکبر مرهون مجاهدتها و تلاشهای «مصطفی چمران» و یارانش است و فتح دهلاویه نیز با دلاورمردی آنها صورت گرفت.
«مصطفی چمران» ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ وقتی «ایرج رستمی» فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید، به این منطقه رفت تا فرمانده جدید دهلاویه را معرفی کند. وی پس از سخنرانی در میان رزمندگان و سرکشی از سنگرها بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
تولد، دوران کودکی و تحصیل
شهید «مصطفی چمران» سال ۱۳۱۱ در تهران متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه «انتصاریه» نزدیک پامنار آغاز کرد و دوران متوسطه را نیز در مدارس «دارالفنون» و «البرز» گذراند. وی از ۱۵ سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد.
مصطفی چمران پس از اخذ مدرک دیپلم، در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و سال ۱۳۳۶ در رشته «الکترومکانیک» فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در این دوران از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود.
فعالیتهای سیاسی در دوران جوانی
مصطفی چمران در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت ملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. وی بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
مصطفی چمران در واقعه ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲، در اعتراض دانشجویان به دیدار «ریچارد نیکسون» (معاون رئیس جمهوری وقت آمریکا) از ایران مصدوم شد. وی در دهمین سالگرد این واقعه، مقاله مفصّلی در اینباره نوشت که در نشریه «کنفرانس بینالمللی دانشجویان» در آمریکا بهچاپ رسید.
پایهگذاری انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا
مصطفی چمران سال ۱۳۳۷ پس از یکسال تدریس در دانشگاه تهران، با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی، در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا (برکلی) با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما شد.
وی در آمریکا با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا بهشمار میرفت که بهدلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع شد.
تأسیس جبهه ملی ایران در آمریکا
همچنین مصطفی چمران و چند تن از دانشجویان، شاخهای از جبهه ملی را با عنوان «جبهه ملی ایران در آمریکا» تأسیس کردند و او به عضویت شورای مرکزی و هیئت اجرایی آن انتخاب شد. وی از سویی دیگر، به سبب تلاش فراوان در راه پیشبرد جنبش دانشجویی، در نهمین مجمع عمومی سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا که در دانشگاه برکلی در خرداد سال ۱۳۴۱ برگزار شد، بهعنوان نخستین عضو افتخاری و دائم سازمان برگزیده شد.
گذراندن دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی در مصر
پس از قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و سرکوب مبارزات مردمی، مصطفی چمران بههمراه دیگر اعضای اصلی شاخه نهضت آزادی ایران در خارج از کشور، دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز زدند و تصمیم گرفتند تا با تشکیل پایگاهی در کشورهای عربی (الجزایر و مصر)، گروهی از اعضا را برای آموزش مبارزه مسلحانه به این کشورها اعزام کنند.
در پی این تصمیم، چمران و ابراهیم یزدی در ملاقاتی با سرکنسول مصر در واشنگتن، از دعوت وی برای سفر به مصر استقبال کردند و با سفیر مصر در سوئیس نیز مذاکراتی کردند؛ لذا در سال ۱۳۴۳ نخستین هیئت اعزامی با عنوان «سازمان مخصوص اتحاد و عمل» (سماع) برای آموزش راهی مصر شد.
مصطفی چمران بهمدت ۲ سال در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را در مصر آموخت و بهعنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شد و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی بهعهده او گذارده شد؛ اما بعد از وفات «عبدالناصر» بهدلایلی نظیر جنگِ تبلیغاتی مصر علیه تمامیت ارضی ایران، روابط «سماع» با دولت مصر تیره شد؛ بنابراین دکتر چمران رهسپار لبنان شد تا در آنجا دست به ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی بزند.
راهاندازی «حرکةالمحرومین» و سازمان «امل» در لبنان
پس از انتقال ستاد عملیات به لبنان، «مصطفی چمران» به کمک «امام موسی صدر» رهبر شیعیان لبنان، «حرکةالمحرومین» و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی کرده و مدیریت مدرسه صنعتی «جبل عامل» را در «صور» بهعهده گرفت. وی پس از ربوده شدن امام موسی صدر، بهعنوان یکی از اعضای اصلی رهبری «حرکةالمحرومین» برگزیده شد.
مصطفی چمران در مدت اقامت هشتساله خود در لبنان، ضمن اینکه بیشتر وقایع سیاسی و انقلابی آنجا را زیر نظر داشت، در مرکز سازمان امل در جنوبشرقی بیروت در منطقه شِیاح، در مناطق فقیرنشین شیعیان مجدّانه فعالیت میکرد و برای تربیت جوانان مسلمانِ شیعه و ارائه درسهای اسلامی، سازمانهای اسلامی دانشجویان را در بیروت و شهرهای جنوبی لبنان، به شیوه انجمنهای اسلامی دانشجویان تأسیس کرد که بعدها جوانانِ این مراکز هسته اولیه حرکةالمحرومین را بهوجود آوردند.
مصطفی چمران در کمک به مردم فقیر لبنان نیز نقش مؤثری داشت، از جمله در صور برای شیعیان فقیر کارگاه قالیبافی دایر کرده بود. استقرار چمران در لبنان طولی نکشید؛ زیرا جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل اوضاع لبنان را آشفته کرد و افزون بر آن، تیرگی روابط ایران و لبنان در سال ۱۳۴۶ که به قطع رابطه دو کشور انجامید، ادامه فعالیت اعضای نهضت را غیرممکن ساخت و در نتیجه فشارِ دولت لبنان، آنان مجبور به ترک این کشور شدند.
«مصطفی چمران» در لبنان، علی گونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو رفت و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت تاخت و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان (فالانژ)، به اهتزاز درآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده، از خود قهرمانیها به یادگار گذاشت. وی در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفت؛ بهطوری که شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت شده است.
تربيت اولين گروههای پاسداران انقلاب اسلامی
«مصطفی چمران» پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از ۲۳ سال هجرت به وطن بازگشت و همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب گذاشت. وی خاموش و آرام؛ ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی پرداخت و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب اسلامی در سعدآباد کرد.
ایمان و اراده آهنین در «کردستان»
«مصطفی چمران» در سمت معاونت نخستوزير در امور انقلاب اسلامی، شب و روز خود را به خطر انداخت تا سريعتر و قاطعانهتر مسئله كردستان را فيصله دهد. وی بههمراه سرلشکر شهید «ولیالله فلاحی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، مأموریت یافت تا با شیوههای مسالمتآمیز بحران را رفع کند؛ بنابراین پس از حل و فصل قضیه «مریوان»، مأمور آرامسازی «پاوه» و دیگر شهرهای کردستان شد، تا اینکه غائله کردستان سرانجام با ورود ارتش به منطقه و استقامت چمران و نیروهای محلی فروکش کرد.
شبی که پاوه در حال سقوط بود، فقط چند پاسدار مجروح، در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. میرفت تا آخرین نقطه مقاومت شکسته شود؛ ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست آن شب را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند. آنگاه فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد و به ارتش فرمان داد تا در ۲۴ ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد. رزمندگان، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و در عرض ۱۵ روز شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی در آمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.
چمران همچنین یکی از سه عضو هیئتی بود که پس از برقراری آرامش نسبی در کردستان، برای اصلاحات و سازندگی و مذاکرات سیاسی با گروهها و مردم کردستان راهی منطقه شدند.
وزارت دفاع
«مصطفی چمران» پس از فیصله قائله کردستان، وقتی به تهران بازگشت، به پیشنهاد شورای انقلاب اسلامی و به فرمان امام خمینی (ره) در آبان سال ۱۳۵۸ به سمت وزیر دفاع منصوب شد. وی در این مسئولیت، برای تغییر و تحول در ارتش جمهوری اسلامی ایران از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب اسلامی و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.
نمایندگی مجلس شورای اسلامی
«مصطفی چمران» در نخستین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، با بیش از یک میلیون رأی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و براساس حکم امام خمینی (ره) در اردیبهشت سال ۱۳۵۹، نماینده و مشاور رهبر انقلاب اسلامی در شورای عالی دفاع شد.
تشکیل لشکرهای مردمی
مصطفی چمران براساس تجارب نظامیاش پیش از شروع جنگ تحمیلی، با توجه به ناامنی مرزها بهویژه مرزهای غربی، پیشنهاد تشکیل لشکرهایی ۱۰ هزار نفری از نیروهای مردمی را داد که به تصویب شورای انقلاب اسلامی رسید و ارتش نیز موظف به همکاری شد؛ ولی به سبب موافق نبودن رئیس ستاد مشترک وقت، این طرح به تعویق افتاد.
نجات اهواز از محاصره
مصطفی چمران پس از آغاز جنگ تحمیلی بههمراه شماری از رزمندگانی که در کردستان جنگیده بودند، برای ساماندهی نیروهای مردمی در برابر حملات عراق راهی اهواز شد و در نخستین شب ورود، اولین حمله چریکی را به تانکهای دشمن، که اهواز را محاصره کرده بودند، آغاز کرد.
تشکیل ستاد جنگهای نامنظم
تشکیل ستاد جنگهای نامنظم در اهواز یکی از اقدامات مهم مصطفی چمران بود تا در جبهههای غرب و جنوب اهواز خط دفاعی بهوجود آورد. در این راستا، ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم، موجب شد تا جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شوند. واحد مهندسی ستاد جنگهای نامنظم همچنین با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود ۲۰ کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک ماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، بهطوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
ایجاد هماهنگی بین ارتش و سپاه
یکی از کارهای مهم و اساسی مصطفی چمران از همان روزهای اول آغاز جنگ تحمیلی، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بهوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. چمران تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود؛ ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد؛ اما چندین بار نیروهایی بین ۲۰۰ تا یک هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنها به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.
آزادسازی سوسنگرد و مجروحیت چمران
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح «سوسنگرد» دل بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومینبار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند.
بر این اساس؛ مصطفی چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و تلاشهای آیتالله سید علی خامنهای، ارتش را آماده ساخت که برای اولینبار دست به یک حمله خطرناک و حماسهآفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوهای جدید از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند.
شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر میشتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را بهسوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو میرفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهای به نقطهای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و چمران شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، بر افروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین (ع) و در راه حسین (ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد.
در همین اثناء، همرزم با وفایش به شهادت میرسد؛ اما او یک تنه به نبرد حسینگونه خود ادامه میداد و بهسوی دشمن حمله میبرد. هرچه تنور جنگ گرمتر میشد و آتش حمله بیشتر زبانه میکشید، چهره ملکوتی او گلگونتر و شوق به شهادتش افزون تر میشد تا آنکه از دو قسمت پای چپ زخمی شد؛ اما با این وجود، با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی میداد.
خبر زخمی شدن مصطفی چمران در نزدیکی دروازه سوسنگرد، شوری آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بیمحابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند.
مصطفی چمران با همان کامیون، خود را به بیمارستانی در اهواز رساند و بستری شد؛ اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود نیز جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (شهید «فلاحی» فرمانده لشکر ۹۲، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و در همان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات «اللهاکبر» را مطرح کرد.
فرماندهی با پای مجروح
مصطفی چمران به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشههای نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مینگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهادات سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه میداد.
کمکم زخمهای پای او التیام مییافت و او دیگر نمیتوانست سکون را تحمل کند؛ لذا با چوب زیربغل به پا خاست و باز هم آماده رفتن به جبهه شد. بهدنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی سال ۱۳۵۹) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ما شد و فاجعه هویزه به بار آمد، چمران دیگر تاب نشستن نیاورد؛ لذا تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل، دست به عملی بیسابقه و انتحاری زد.
او در حالی که از درد جنگ به خود میپیچید و از ناراحتی میخروشید، آماده حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلاییه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حمله هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.
دیدار با امام خمینی (ره)
مصطفی چمران پس از محروحیت خود، برای دیدار با امام خمینی (ره) و عرض گزارش به ایشان عازم تهران شد. وقتی او به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد، امام خمینی (ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش میدادند، امام خمینی (ره) چمران و همه رزمندگان را دعا میکردند و رهنمودهای لازم را ارائه میدادند.
فتح ارتفاعات اللهاکبر
«مصطفی چمران» از سکون و عدم تحرکی که در جبههها وجود داشت، دائماً رنج میبرد و تلاش میکرد که با ارائه پیشنهادات و برنامههای ابتکاری حرکتی بهوجود آورد و اغلب این حرکتها را توسط رزمندگان شجاع و جان برکف ستاد نیز عملی میساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپههای اللهاکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنها قطع شود. بالاخره در سی و یکم اردیبهشت سال ۱۳۶۰، با یک حمله هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود.
چمران بههمراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات اللهاکبر گذاشت، در حالیکه دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت میکرد. او و فرمانده شجاعش «ایرج رستمی»، ۲ روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپههای شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، در حالیکه دیگران در هالهای از ناباوری به این اقدام جسورانه مینگریستند.
فتح دهلاویه
«مصطفی چمران» پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و چمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد جنگهای نامنظم، پلی بر روی رودخانه کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بود که بهعنوان طلیعه پیروزیهای دیگر به حساب آمد.
مصطفی چمران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰، یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، در جلسه فوقالعاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیتالله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که شهید چمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غمانگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.
شهادت
سحرگاه ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و مصطفی چمران بهشدت از این حادثه افسرده و ناراحت شد. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم، بهخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود؛ لذا مصطفی چمران یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین (ع) آماده حرکت به جبهه است».
همه اطرافیان چمران هنگام خروج وی از ستاد جنگهای نامنظم با او وداع میکردند و با نگاههای اندوهبار تا آنجا که چشم میدید و گوش میشنید، او و همراهانش را دنبال میکردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی میکرد. چمران شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد جنگهای نامنظم، یارانش را با وصایای بیسابقهای نصیحت کرده بود.
چمران سرانجام بهطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرینبار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی مالامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد» خداوند ثابت کرد که او را دوست می دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.
سخنش که تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیدهبوسی و به همه سنگرها سرکشی کرد و در خط مقدم، در نزدیک ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود؛ چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده میشد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود.
آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی، قربانیهای دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و مصطفی چمران دستور داد تا رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثهای جانکاه بودند که خمپارهها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره های صدامیان، یکی از نمونه های کامل انسانی که مایه مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی (ع) و حسین (ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان های علیگونه و یکی از یاران با وفای امام خمینی (ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر شهید چمران اصابت کرد و ترکشهای دیگر صورت و سینه ۲ یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخنها داشت؛ ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگاه نکرد.
در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکتر چمران نامیده شد، کمکهای اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت؛ ولی افسوس که فقط جسم بیجانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت.
وصیتنامه
وصیتنامهای از شهید مصطفی چمران خطاب به امام موسی صدر در ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۵ نگاشته شده است؛ یعنی در سیاهترین روزهای جنگ داخلی لبنان، که از یکسو نیروهای فلسطینی و احزاب چپ لبنان با سوریه درگیر شده بودند؛ و از سوی دیگر احزاب دست راستی و در رأس آنها فالانژیستها، با سوءاستفاده از غفلت جبهه ملی و اسلامی لبنان، مناطق آنها را مورد هجوم قرار داده بودند.
در چنین روزهایی که از آنها بهعنوان دومین دوره جنگ داخلی نام برده میشود، امام صدر به مصطفی چمران مأموریت داد تا برای سازماندهی مقاومت شیعیان، راهی شهرک نبعه شود. این وصیتنامه قبل از عزیمت وی تنظیم شده است.
وصیت میکنم…
وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی میدانم! او را وارث حسین میخوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حقطلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت میکنم …
برای مرگ آماده شدهام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شدهام؛ ولی برای اولینبار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت میرسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریدهام. همهچیز را ترک گفتهام. علایق را زیر پا گذاشتهام. قید و بندها را پاره کردهام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بودهام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحتطلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نیستم… از آن دنیای مادی و راحتطلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکستهدلان همآواز گشتم. از دنیای سرمایهداران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم…
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…
تو ای محبوب من، رمز طایفهای و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش میکشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل میکنی، کینههای گذشته و دشمنیهای تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان میپذیری، تو فداکاری میکنی، تو از همهچیز خود میگذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها میکنی، و دشمنانت در عوض دشنام میدهند و خیانت میکنند، به تو تهمتهای دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند، و توای امام، لحظهای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر میداری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مینوشم…
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم…، اما من، منی که وصیت میکنم، منی که تو را دوست میدارم… آدم سادهای نیستم! … من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزهام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازهای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است… به سه خصلت ممتاز شدهام:
۱. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
۲. فقر که از قید همهچیز آزاد و بینیازم؛ و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمیکند.
۳. تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد. مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق میسوزد. جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر نالههای صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد؛ ولی هر چه بیشتر میگردد، کمتر مییابد…
کسی که وصیت میکند، آدم سادهای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوستداشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همهچیز خود را رها کرده و بهخاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری! ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت میکند…
وصیت من درباره مال و منال نیست؛ زیرا میدانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، بهخاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشتهام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواستهام. حتی زن و بچهها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکردهاند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض دادهام. به کسی بدی نکردهام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبودهام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم…
آری وصیت من درباره این چیزها نیست…
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است…
احساس میکنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت میکنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشتهام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم…
تو را دوست میدارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بینیازی میکنم… از او چیزی نمیطلبم و احساس احتیاج نمیکنم. چیزی نمیخواهم، گلهای نمیکنم و آرزوئی ندارم. عشق من بهخاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را میپرستم و عشق میورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق میورزم؛ و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است…
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد، قلب مرا به جوش میآورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند، مرا از خودخواهی وخودبینی میرهاند، دنیای دیگری حس میکنم، در عالم وجود محو میشوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا میربایند و از این عالم به دنیای دیگری میبرند… اینها همه و همه از تجلیات عشق است…
بهخاطر عشق است که فداکاری میکنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنایی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم. بهخاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبائی را میپرستم. بهخاطر عشق است که خدا را حس میکنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم…
میدانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کردهام، حتی عشق ورزیدهام؛ ولی جواب بدی دیدهام.
عشق را به ضعف تعبیر میکنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده مینمایند! اما این بیخبران نمیدانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمیدانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکردهاند. نمیدانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست…
و من قدر خود را بزرگتر از آن میدانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که بهخاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود میسوزم و لذت میبرم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید…
میدانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا میکنی. انسانها را دوست میداری. به همه بیدریغ محبت میکنی؛ و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده میکنند. حتی تو را به تمسخر میگیرند و به خیال خود تو را گول میزنند… تو اینها را میدانی؛ ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمیدهی…؛ زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همهجا میتابی و همچون باران بر چمن و شورهزار میباری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمیگیری…
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزندهترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدسترین خصیصهای است که در میزان الهی به حساب میآید…
تصاویر
انتهای پیام/ 113