به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «حسین رضایی» سال ۱۳۴۹ در استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. در نوجوانی با وجود سن کم، اما به واسطه احساس مسوولیتی که داشت به جبهههای دفاع مقدس رفت. پس از شرکت در کنکور در رشته علوم و فنون توپخانه دانشکده امام حسین (ع) قبول شده و وارد سپاه پاسداران میشود.
مقطع کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت فناوری اطلاعات از دانشگاه مالک اشتر تهران کسب میکند و در جریان جنگ سوریه به عنوان نیروی آموزشی و مستشاری به این کشور میرود. وی سرانجام در جریان آزادسازی نبل و الزهرا در سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید و به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
شش سال بیشتر نداشت که اذان میگفت. علاقه زیادی به مسجد و فرایض دینی داشت به طوری که نماز را در سن شش سالگی از مادربزرگش یاد گرفت. همیشه هم در مسجد روستا از نمازگزاران پروپاقرص بود. طوری که نبودنش برای همه مشهود بود. چون به درس علاقه داشت جزو شاگردان ممتاز مدرسه شد. هیچ گاه مدیر مدرسه بابت مورد اخلاقی یا درسی از والدینش نخواست که به مدرسه بروند. دوران ابتدایی و راهنمایی را در فریدن گذراند و با اینکه بچهای خانوادهدوست و علاقهمند به درس بود، اما برای ادامه تحصیل نمیتوانست در فریدن بماند برای همین بدون خانواده به اصفهان رفت.
برادرش تعریف میکرد: «اگر در بچگی سر موضوعی بی احترامی هرچند جزئی به مادرمان میکردیم به ما میگفت باید حتما دست پدر و مادر را ببوسی. آنقدر روی این موضوع تاکید داشت که من و برادرم دیگر کوچکترین بی احترامی به آنها نمیکردیم.»
هر زمان صحبت از ازدواج میشد حسین بحث را به سمت دیگری میبرد یا موضوع را سریع عوض میکرد. اما بعد از اینکه زهرا را در یک جمع خانوادگی دیده بود اینبار وقتی حرف از ازدواج شد به خانواده پیشنهاد داد اگر راضی هستید به خواستگاری زهرا برویم.
مدتی بعد از اصفهان به تهران نقل مکان میکنند و «حامد» و «علی» حاصل زندگی مشترک او را زهرا میشوند. همسرش تعریف میکند: «حاج حسین ماموریت هایش زیاد شده بود و کمتر خانه میآمد. کارهای خانه و تربیت حامد و علی برایم سخت بود، اما صدای حسین آرامم میکرد که همیشه میگفت صبوری کن و به زیارت حضرت عبدالعظیم و امامزاده صالح برو، یادت باشد هرکاری در این دنیا خواستی بکنی حتی یک لیوان آبی که به دست فرماندمان بدهی برای رضای خدا باشد، این به تو آرامش میدهد و مشکلات را آسان میکند.
توجهش آنقدر به نماز زیاد بود که یکی از همکارانش تعریف کرد: «زمانهایی که مشغول کار بودیم تا صدای اذان را میشنید کار را رها میکرد و میگفت وقت نماز است. خدا منتظر ماست و برای وضو گرفتن آماده میشد. وقتی با ماشین محل کار برای ماموریتی میرفتیم اگر مسافت کمی با ماشین برای کار شخصی قرار بود برویم پول بنزین را خودش حساب میکرد. بعد از شهادت دستنوشتهای از او پیدا کردند که مقدار دقیق بدهکاریاش را حتی اگر خیلی کم بود نوشته بود. ۲ فلش هم از داخل کمد محل کار پیدا کردیم یکی سوخته بود و یکی هم سالم بود، حتی آن را هم خانوادهاش برگرداندند.»
در سفر کربلای سال ۱۳۹۴ بود که از همه فرصتهایش به خوبی برای زیارت و دعا استفاده کرد. فرزند او که در این سفر همراهش بود تعریف کرد: «بابا آن سال از هر فرصتی استفاده کرد، چون میگفت شاید دیگر قسمتم نشود زیارت بیایم. یک شب جمعه بعد از دعای کمیل تا صبح حرم ماند. صبح جمعه خوشحالی در صورتش موج میزد. به او گفتم چرا انقدر خوشحالی؟ گفت در حرم چند دقیقهای خوابم برد، آن چیزی که از امام حسین (ع) میخواستم را در خواب به من دادند. گفتم چه چیزی؟ گفت خوابهای خوب را نباید تعریف کرد. ما فهمیدیم که پدر برات شهادتش را همان جا گرفته است.»
انتهای پیام/ ۱۴۱