گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس- آرش فهیم؛ بیش از یک قرن از ورود سینما به ایران میگذرد و طی این صد و اندی سال، هنر هفتم در کشورمان فراز و نشیبهای مختلفی را از سر گذرانده است؛ گاهی موجب شرم و وقاحت شده، گاهی حماسهساز و افتخارآفرین بوده، در دورانی پررونق و پویا شده و در اغلب اوقات، دچار رکود و خمودگی و یکنواختی. اما سوال این است که چرا سینمای ایران، غیر از مقاطعی خاص و محدود، در اغلب اوقات حیاتش، بحران زده بوده است؟ چرا برخلاف خیلی دیگر از زمینهها و قالبهای هنری، هنر هفتم نسبت کمتری با فرهنگ و آداب و رسوم و ارزشهای ملی و دینی و تاریخی ما یافته است؟ به طور مثال، شما درباره قهرمانان ملی و بزرگان مذهبی و انقلابی ما انواع کتابها و نمایشنامهها و حتی سرودها و موسیقیها را مییابید، اما در سینمای ایران غیر از چند نمونه انگشت شمار، آثار سینمایی با این موضوعات نمیبینید! دلیل این مسئله را باید در بنا و ساخت این سینما دید؛ شبیه به درختی که ریشههایش زیر خاک قرار دارد و آنچه امروز ثمر میدهد، تحت تأثیر این ریشههای پنهان است. برای درک این موضوع که چرا در کشورمان، آنچنان که باید و شاید «سینمای ملی» پدید نیامده، به ریشههای آن بر میگردد. ناگفته پیداست، منظور از سینمای ملی، سینمایی است که منعکس کننده فرهنگ، ارزشها و آرمانهای یک ملت باشد. در ایران نیز، سینما با پیوند میان تاریخ، جغرافیا، مردم و قومیتها و از همه مهم تر، دین و مذهب و قهرمانان ملی پدیدار میشود. معدود فیلمهایی که از آنها به عنوان فیلم ملی یاد میشود، در بردارنده این عناصر هستند.
مطابق آنچه تاریخنگاران سینمایی ثبت کردهاند، هنر هفتم که آن زمان سینماتوگراف خوانده میشد، سال ۱۲۷۹ توسط مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران شد و ابتدا نیز بازیچهای در دست شاه و درباریان بود. برخلاف خیلی دیگر از کشورهای صاحب صنعت سینما که اهالی فن و دانش یا هنرمندان طلایهدار سینما بودند و این هنر از متن جامعه و به پشتوانه مردم رشد میکرد، در سرزمین ما متأسفانه شاه و اطرافیانش سینما را بنیان نهادند و بعد از آنها هم شخصیتهای وابسته به سفارتخانهها و مرتبط با مراکز و فرقههای تبه کار و استعماری سینما را پیش راندند. شخصیتهایی مثل «میرزا ابراهیم خان صحاف باشی»، «آوانس اوگانیانس»، «عبدالحسین سپنتا»، «اسماعیل کوشان» و ... که همه به اتفاق عضو فرقهها و تشکلهای دست ساخته امپراطوریهای اقتصادی و سیاسی انگلیسی و صهیونیستی بودند در ابتدای قرن گذشته شمسی، سمت و سوی حیات و فعالیت هنر هفتم را در تضاد با فرهنگ و آداب مذهبی و حتی ملی ایرانیان، شکل دادند.
وقتی به بررسی نخستین فیلمهای تولید داخل کشور نیز میپردازیم، این گرایش در سینمای فارسی آن دوران، فاحش به نظر میرسد.
همان طور که در تاریخنگاری سینما ثبت شده، «آبی و رابی» اولین فیلم ایرانی محسوب میشود که در سال ۱۳۰۹ توسط آوانس اوگانیانس ساخته شد و در تاریخ ۱۲ دی همان سال در سینما مایاک تهران به نمایش عمومی درآمد. فیلم دوم هم توسط همین فرد، در سال ۱۳۱۲ با عنوان «حاجی آقا آکتور سینما» تولید شد. هر دو فیلم تصویری موهن از مذهب و افراد متدین نمایش میدادند. اما سومین فیلم سینمایی تاریخ ایران که اولین فیلم ناطق ایرانی نیز به شمار میرود قابل تأمل است؛ این فیلم که «دختر لر» نام دارد به کارگردانی اردشیر ایرانی ساخته شد و آبان ۱۳۱۲ اکران شد. فیلم با عنوان فرعی «ایران دیروز، ایران امروز» هم شناخته میشد که به تبلیغ فعالیتهای پهلوی اول میپرداخت. سکانس پایانی این فیلم نیز شامل تصویری از ستاره پر داوود (نشانه صهیونیسم) همراه با تصویر رضاشاه بود.
طی سالهای بعد از این هم فیلمهایی ظهور کردند که علاوه بر خالی بودن از هنر و خلاقیت، به مضامین غیراخلاقی و ضدشرعی هم آلوده بودند. آثاری که از سوی منتقدان سینما «فیلمفارسی» نام گرفتند. این واژه نیز از آن رو به هم چسبیده به کار میرفت، چون کنایهای به این آثار که از نظر منتقدان، نه فیلم بودند و نه فارسی! البته در دهه ۴۰ و ۵۰ جریان جدیدی به وجود آمد که به موج نوی سینمای ایران معروف شد. این جریان نیز کپی نازل و ضعیف سینمای تجربی و روشنفکری اروپا بود و نهتنها به ملت ایران و فرهنگ ملی ما ربطی نداشت، بلکه عمده فیلمهای این جریان، ضدمذهبی و غیراخلاقی بودند. مشکل اصلی سینمای بعد از انقلاب هم این بود که با وجود تغییرات و تطهیر فضای کلی سینما در آن مقطع، اما باز هم این دو جریان سینمایی به کار خودشان ادامه دادند. ابتدا سینمای موج نو، تحت عناوین جدیدی، چون سینمای گلخانهای و سینمای جشنوارهای با حمایت مدیران سینمایی نظام نوپای اسلامی رشد یافت و به خارج از کشور هم راه یافت و از از اواسط دهه ۷۰ و تحت تأثیر سیاستهای دولتهای سازندگی و اصلاحات، فیلمفارسی مجددا سرکش شد.
با ین حال در سالهای بعد از انقلاب و بهویژه تحت تأثیر فضای دفاع مقدس، یک جریان سینمایی جدید هم شکل گرفت که شامل هنرمندان جوان انقلابی بود؛ شهید سیدمرتضی آوینی، ابراهیم حاتمی کیا، مرحوم رسول ملاقلی پور، احمدرضا درویش، جمال شورجه، شهریار بحرانی، مجید مجیدی، سیدرضا میرکریمی، مجتبی راعی، کمال تبریزی، مرحوم سیف الله داد و... از جمله چهرههای مطرح و فعال این جریان بودند. فیلمهایی که توسط این هنرمندان جوان به ویژه در دهههای ۶۰ و ۷۰ ساخته میشد، رنگ و بوی اسلامی و ایرانی داشت و رنگین کمانی از آداب و اعتقادات و سبک زندگی مردم در این آثار تجلی یافت. علاوه بر این، برخلاف سینمای قبل از انقلاب که تکنیک و خلاقیت هنری در آن جایگاه حداقلی داشت، انقلاب اسلامی موجب جهش خیره کننده سینمای ایران از نظر فنی و حرفهای شد. حتی فیلمسازانی که شاید نزدیکی چندانی با اعتقادات انقلابی نداشتند هم در صحبتهایشان بارها تأکید کردند که انقلاب اسلامی تأثیر شگرفی در پیشرفت هنر هفتم داشت.
یکی از اتفاقات مهم در سینمای بعد از انقلاب، شکلگیری اولین ژانر بومی سینما بود که به ملی شدن سینمای ایران در سالهای بعد از انقلاب، کمک شایانی کرد. سینمای دفاع مقدس، که میتوان آن را مشابه ژانر جنگی دانست، با رویکردی جدید و غنی از فرهنگ و آئینهای ایرانی و اسلامی، بهعنوان یک ژانر منحصر به فرد و ۱۰۰درصد ملی، از پشت خاکریزها ظهور کرد. اغلب جوانانی که در جبهه به عنوان عکاس و تصویربردار و مستندساز حضور داشتند، بعد از جنگ بهعنوان فیلمساز کارشان را ادامه دادند و آثار درخشانی را خلق کردند؛ «دیده بان» و «مهاجر» هر دو ساخته ابراهیم حاتمی کیا، «هور در آتش» به کارگردانی عزیزالله حمیدنژاد، «سفر به چزابه» ساخته مرحوم رسول ملاقلی پور، «لیلی با من است» به کارگردانی کمال تبریزی، «حمله به اچ ۳» ساخته شهریار بحرانی، «کیمیا» به کارگردانی احمدرضا درویش، «بازمانده» ساخته مرحوم سیف الله داد و ... از نمونههای برجسته این نوع سینما هستند که پیوند دهنده فرم مطلوب سینمایی، جنگ دفاعی و ارزشهای اعتقادی هستند. البته آثاری، چون «بچههای آسمان» به کارگردانی مجید مجیدی، «خیلی دور، خیلی نزدیک» ساخته رضا میرکریمی، «تولد یک پروانه» به کارگردانی مجتبی راعی و ... توانستند خون تازهای را در رگ سینمای اجتماعی ایران بدمند. اما این جریانها در دو دهه اخیر کمرنگتر شدند و فیلمفارسی در قالب آثار سخیف طنز و سینمای اجتماعی با رویکرد تلخ و ضدمخاطب، در سینمای ایران غالب شد.
انتهای پیام/