به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، مقاله امام موسی صدر که به مناسبت میلاد حضرت رسول در دو هفتهنامه النهج مورخ ۱۴ سپتامبر ۱۹۶۰ (۲۳ شهریور ۱۳۳۹) به چاپ رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
از سپیده دمِ آفرینشِ آدمی، ذهن او در پی شناخت بود. از همینرو، در خود و پیرامون خود به کشف ناشناختهها پرداخت و در طی هزاران سال با تلاشی جانکاه به دنبال حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تکاپو وا میداشت و او را به اندیشیدن برمیانگیخت، ترس او از سرنوشت خویش بود. او خود را در جهانی پرمهابت، که از زمین و آسمانش دشمنانی بزرگ بر او چیره میکرد، ناتوان میدید و یارای برابری با آنها را در خود نمییافت. امنیت و ثَبات دو انگیزۀ ژرف و دو هدف دوردست در پس نگاههای خیره و ترسان او در معمای طبیعت بودند. برای تحقق امنیت و آسایش تنها دو راه پیش رو داشت:
۱. چیرگی بر طبیعت؛
۲. سازش با طبیعت از هر راه ممکن.
چون در آن مرحله از تحققِِ امر نخست فرو مانده بود، به اکراه به کوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو، به خلق اوهام گوناگون و بندگی آنها پرداخت. قرآن نیز این حقیقت را بیان کرده است، همچنانکه این مسئله در تاریخ ادیان و عقاید نیز دیده شده است.
جهل، که در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیرپای دورۀ بت پرستی مایۀ دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بتپرستی، مفهومی اعم از نظام شرکآلود است. آنچه میان ساختۀ دست آدمی و معبودهای او مثل اجرام آسمانی و درختان و حیواناتْ مشترک است، همان وهمِ برساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوهای فریبکارانه و برای مجاب کردن عقل، در برابرِ آن اوهام فروتنی ورزیدند. آدمی، همانطور که کودکانش را با سرگرمی ساکت میکند، عقل خویش را خاموش کرد.
در آن مرحلۀ طولانی و دشوار، آدمی، بنا بر غریزۀ ترس، در برابر اجرام طبیعی مانند خورشید و ماه سر فرود آورد. او به امید کسب روزی در برابر حیوانات و درختان کمر خم کرد. پس از آن، در برابر ساخته هایی تعظیم کرد که خیالش آنها را جسمیت بخشیده بود و نمادی از خدایانش بودند، او این خدایان را در معبدهایی نزدیک خویش ساخت تا هرگاه از چیزی میترسید یا چیزی میخواست، به آنها پناه برَد. این بتها انسان را از علم آموزی و دریافت حقایق بازداشتند، چراکه به نظر او قداستِ این بتها مانعِ اندیشیدن در ماهیت و کنه آنها میشد. آدمی به جای تحلیل و علت یابیِ رخدادها بسنده میکرد به اینکه حوادث بنا بر اراده های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است، به ناچار کمتر از آن است که راز آنها را دریابد. بنابراین، در خود این جرئت را نمیدید که از زیر سلطۀ طبقه ای از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به درآید.
او اعتقاد داشت که اوضاع جهان ثابت است و دگرگونی نمی پذیرد. نظامهای مقدس است که مشکلات را آفریده و با مقدراتش بازی میکند و چون چیزی نداشت که با او برابری کند، از روی درماندگی و به سبب رنجی که از آن میبرد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بتهایی از بشریت بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف از شاهان و شاهزادگان و ثروتمندان. افزون بر این، انسان هر خرافهای را باور داشت. این خرافهها را بر فلسفۀ سستی که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا میکرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می پنداشت و دست از حرکت و کار می کشید؛ میترسید به شری از سوی خدا دچار شود، زیراکه در آن زمان مزاج خداوند، نعوذ باللّه، مضطرب و در معرض بحرانهای عصبی است. نیز بتهایی از عادت و سنت می پرستید. این سنت و عادت سنگین ترینِ غل و زنجیرها بر آدمی و پر اثرترین چیزها در جمود و واپس ماندگیِ او بودند. ذاتِ او بزرگترینِ بتها بود و، چهبسا، همچنان باشد. آن ذات را میپرستید و هیچچیز را نمی دید مگر از دیدۀ آن. حق آن بود که ذات او میگفت، هرچند باطل باشد؛ و باطل همان بود که ذات او میگفت، اگرچه حق باشد.
انسان در فراز و فرودهای تاریخ چنین بود و بدینگونه اجتماعش شکل گرفت. در آن دورانها انسان فضایلی هم داشت. یکی از فضایل انسان این بود که به تجاربش آگاه بود و از نتایج آنها سود میبرد. رفته رفته بنا بر قوانین مسلّم پیشرفت کرد، قوانینی که ما آنها را الهی میدانیم و دیگران مادی اش میخوانند. وقتی فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیرهایش سر دادند و مردم را به شکستن بتهای گوناگونشان فراخواندند. اما واپسگرایان و سوداگرانِِ عقیده انگِ الحاد و کفر بر آنان زدند و دعوتشان را با منزوی کردنشان ناکارآمد کردند. آنچه به منزوی شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب میساختند نه دل را. کمتر کسی از مردم تحتتأثیر این زبان قرار میگیرد و به آن پاسخ میگوید. از این رو، دیگر برای پیشرفت اجتماعی و به کمال رساندن انسان چارهای جز دخالت خدای سبحان نبود.
کار رسولان، در اثربخشی، به کلی با فلاسفه متفاوت بود، چراکه پیامبران عقل آدمیان را در چارچوب وجدانشان مخاطب میساختند. دین، چنانکه متخصصان با الهام از پیامبر تعریف کردهاند، «فطرتی است که انسان را به خالقش پیوند میدهد» و دعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینشْ بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ به حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی و خدایش رسالت انبیا را آسان میساخت، اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت.
در حالی که فیلسوفان خود را تنها و آسیب پذیر می دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدّس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی به آنان جفا میکردند، دعوت از دریچۀ ایمانِِ به خدا به درون آنان راه مییافت.
رسالتِ همه انبیا یکی است و اختلافشان تنها به ادوار زندگی بسته است، ادوار زندگی با توجه به تکامل و تکوین. جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بتپرستی، به هر شکلی که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمیکند، زیراکه آنان رهبرانی رهایی بخشاند، به دقیقترین معانیای که ما امروز از این دو واژه (یعنی رهبر و رهاییبخش) درمییابیم. گزاف نیست اگر بگوییم که حضرت محمد (ص) بزرگترین پیامبر است و انقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیانِ واقعیِ این انقلاب است و نتایج این انقلاب و تاریخ، این را ثابت کرده است.
در این گفتار برآنیم که عظمت پیامبر را با پاره ای کارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها و بتها به سوی جهانِ بهتر برشمریم.
یکم: پیامبر در جهانی که فرقهها و گرایشهای متفاوتی در آن بودند دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد. در دنیا خدایان بی خردی برساخته بودند که خود منجلابهای تفرقه و رسوایی و نادانی بودند. پیامبر اسلام در دعوتِ رهایی بخش خود با سختیهایی روبهرو شد که خود، در حالی که او فداکار و شکیبا بود، چنین میگوید: «هیچ پیامبری آنچنانکه من آزار دیدم آزرده نشد.» [۱] او با رد شرک و زشت شمردن بتپرستی دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید) آغازید. تا اینکه در یومالفتحْ پیروزیِ درخشانش را به اوج رساند و علی، جوانمردِ اسلام، را بر شانههایش بلند کرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی (ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبلِ یک چشمِ وصله دار، برد و آن را از ریشه برکند. بتهای کوچک را نیز برکند تا با نابودی آنها نظام شرک را از میان ببرد.
پیامبر، در نبرد با شرک، به از میان بردنِ ظواهرِ شرک بسنده نکرد، بلکه در سنگرگاههای اصلی آن، یعنی جانها و دلها، به مبارزه با آن پرداخت و جانها و دلها را از نگرانیها و وسوسهها پاک کرد. پیامبر میفرماید: «شرک پنهانتر است از جنبش مورچه ای سیاه بر تختهسنگی در شبی تیره.» [۲] چه انگیزهای نیرومندتر است از حس خطر از پیرویِ شرک و مقابله با اثرش در راههای تاریک و لانههای پنهانِ آن و چه نیرویی بهتر از این احساسْ با خطرِ کمینکرده در درون سینهها و جانها مقابله میکند؟
پیامبرْ در سال نهم هجری هیئتی متشکل از علی (ع) و ابیبکر را با آیاتی از سورۀ برائت روانۀ یمن کرد. حضرت علی (ع)، از جانب پیامبر، در دربارِ یمن آغاز نبردی بر ضد الحاد را اعلام کرد، نبردی که در آن سستی و نرمش راه ندارد. خورشید و ماه را از عرش الهی تا جایگاه بندگی برای خدا پایین آوردند. او گفت که خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوندند و هرگاه خداوند برای آنها خیر و نفعی بخواهد، خیر و نفع بیشتری به انسان میرسد.
پیامبر در دعوت خود در برابر فریبها و تهدیدها نه سستی ورزید و نه نرمش نشان داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا از رسالتم دست بردارم چنین نمیکنم، مگر مرگم فرا رسد.» [۳]
آنچه طبری و ابنحجر به نام افسانۀ غرانیق نقل کردهاند، بسیار شگفتانگیز است. برای بیپایگی این روایت کافی است آن را با رسالت و سیرۀ پیامبر بسنجیم. آنان نقل کردهاند که در سال پنجم هجری ستمها بر مسلمین گران آمد. سرانجام، پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت کنند. پیامبر آرزو داشت که آیهای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بتهای آنان خوشرفتاری کند. سپس سورۀ نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند. وقتی به این دو آیه رسید: «أفرأیْتُمُ اللاّتَ و العُزّی. و مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخری.» [۴] به او الهام و بر زبانش جاری شد: «تِلکَ الغَرانیقُ العُلی و مِنْهُنَّ الشفاعَةُ تَرْتَجی.» (آنها غرانیق بلندمرتبه هستند و از آنها امید شفاعت میرود.) مشرکان شادمان شدند. چه، مشاهده کردند که پیامبر به خدایانشان احترام میگذارد و در کارها شریک خداوندشان میداند. آنان روایت کردهاند که پس از وحی و شبهنگام که پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس خورد و آنچه را بر زبانش جاری شده بود ناپسند شمرد و مسئله را دوباره به حال نخستینش برگرداند.
اما پاسخی کوتاه به این افسانه:
۱. در سند این روایت کسی همچون محمدبنکعب هست که در هنگام نزول سورۀ نجم متولد نشده بود. او دو سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد. همچنین، در میان راویان کسانی وجود دارند که به حبشه مهاجرت کرده بودند. محمدبنقیس از آن جمله است. حتی یک راوی هم ندیدیم که در زمان این رویداد حاضر بوده باشد.
۲. بخاری و درامی و دیگر محدثان و سیرهنویسانْ سجدههای پیامبر در سوره نجم را گفتهاند، امّا به افسانۀ غرانیق اشارهای نکردهاند.
۳. قاضی عیاض تصریح کرده است که داستان غرانیق ساختۀ زنادقه است و فقها و گروهی از محدثان نظر او را پذیرفتهاند.
۴. حتی با چشمپوشی از آنچه گفته شد، قرآنْ خودْ بطلان داستان را ثابت میکند. آیاتِ سورۀ نجم آشکارا لات و عُزّی و مَنات را به ریشخند میگیرد. در آیات آمده است: «إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَی.» [۵]
این آیه چگونه با این افسانه جمعشدنی است؟ خداوند در آغاز سوره میفرماید: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی. مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی. وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی. عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی.» [۶]
دوم: پیامبرْ مردم را از یک الوهیتِ خیالی رهاند. برای نخستین بار در تاریخْ اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد و از ویرانۀ بتها راهی به علم گشود. دیگر دریاها و کوهها و ستارگان حریمهایی نبودند که فکرْ فقط با زنجیرهای سنگینی از قداست میتوانست به آنها نزدیک شود. پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند تا آن را برای خیر آدمی به کار گیرند. آنان را به گشودن قفلهای طبیعت به یاری تأمل و تجربه فراخواند. دستور داد تا «علم بیاموزند حتی اگر در چین باشد.» [۷]
دستور داد تا «از گهواره تا گور در کسب دانش پایداری ورزند و تلاش کنند.» پیامبر راه را بر شیادی و خرافهسازی بست و اجازه نداد تا سادهاندیشان عقایدِ مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذیرند، چنانکه در اروپا وضع چنین بود. در قرون وسطا طعم شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان و آزادیخواهان چشاندند. حکایت گالیله و کوپرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهنها پاک نشده است.
سوم: پیامبرْ برای برپاییِ جهان واحد و اجتماع برتر همۀ قیدها را در یک وسعتِ بیسابقه و بیهمتا درهم شکست. او نخست اعلام کرد: نظامِ فاسد اثر مستقیمِ رفتار و سلوکِ آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد، چنین چیزی به دست خواهد آمد. گفت: «إنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِأنفُسِهِم.» [۸]
همچنین، گفت: «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ و البَحرِ بِما کَسَبَت أیدِی النّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذی عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعونَ.» [۹]
نیز تصریح کرد هرجا که بوی ظلم استشمام میشود، باید بر ضد آن انقلاب کرد و مردم را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فراخواند. و فرمود: «وَ لا تَرکَنُوا إلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ وَ ما لَکُم مِن دونِ اللَّهِ مِن أَولیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرونَ.» [۱۰]
همچنین، برابری در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیانْ اختلاف طبقاتی و فرقی نیست مگر در علم و عمل و تقوا. در سلسله مراتب آدمیاننژاد و ثروت جایگاه و اعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران، همچون دیگران، در برابر خدا بر چیزی توانا نیستند: «قُلِ اللّهُمَّ ملِکَ المُلکِ تُؤتِی المُلکَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ.» [۱۱]
معری (رحمة اللَّه علیه) میگوید:
کرِّهنی إلَی الرُّؤسا کونی
از آن رو از رؤسا متنفر شدم که خود من
و ایّاهم لخالِقنا عَبیدا
و آنـان بنـدگان آفریـدگارمان هستیـم
نیکوست اشارهای کنیم به تأکید بر ثروتمندان برای شکستن بت ثروت، چرا که شیفتگان بندگیِ ثروت آرزو داشتند که وحی بر قارونِ عرب، ولیدبنمغیره، یا دوستش عمرةبنمسعود ثقفی نازل شود. قرآن میگوید: «وَ قالُوا لَو لا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ القَریَتَینِ عَظیمٍ أهُم یَقسِمونَ رَحمَتَ رَبِّکَ نَحنُ قَسَمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم.» [۱۲]
چهارم: پیامبر مصرانه با خدایان شرک، چه از سنگ و چه بشری، تحدی میکند، هستی و بیپایگی آنان را مینمایاند و در انداختن آنها از ارزش و اعتبار پیروز میشود: «یا أیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْمِعُوا لَهُ إنَّ الَّذینَ تَدعونَ مِن دونِ اللَّهِ لَن یَخلُقوا ذُبابا و لَوِ اجتَمَعُوا لَهُ و إن یَسلِبهُمُ الذُّبابُ شَیئا لا یَستَنقِذوهُ مِنهُ ضَعُفَ الطّالِبُ و المَطلوبُ.» [۱۳]
چهبسا قصه عربی بادیهنشین پرمعناترین چیزی باشد که از پیامبر برای زدودن ترسِ مردمان و درهم شکستنِ هیبتِ غیرِ حق از اذهانشان روایت شده است. بادیه نشینی متحیرانه و از روی ترس به عظمت پیامبر اقرار کرد، همچون بندگان در برابر پادشاهان. پیامبر مهربانانه به او گفت: «همانا من فرزند زنی از قریشم که خرده گوشت میخورد.» [۱۴]
پنجم: شدت موضع پیامبر در برابر تَطَیُّر و تفأل و تنجیم کمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. در برخی جنگها پیامبر را به گمان طالع نحس از رفتن به نبرد نهی میکردند. اما پیامبر روانه جنگ میشد و طالع نحس را به طالع سعد بدل میکرد و میگفت: «نه نحسیای هست و نه دشمنیای». [۱۵]
میگفت: «با روزها دشمنی نورزید و الا با شما دشمنی میورزند». [۱۶]
همچنین، میگفت: هرکس به سنگی ایمان بیاورد، خداوند با او محشورش میکند.
ششم: پیامبر در برابر عادات و سنّتها همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنتِ گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفی کرد. پس نباید سنتها را به بت و خدای برساخته تبدیل کنیم و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر، در حادثۀ زید، فرزندخوانده اش، و زینب دختر جحش، دختر عمه اش، با یک تشریعِ اسلامیِ آسان، یکی از مخاطره آمیزترین و دشوارترین رسمها را نفی کرد. نیکوست که در این باره به تفسیر امام شیخ محمد عبده و دیگران رجوع کنیم تا مفصلاً از حکمت تشریع در این حادثه بر ضد بتِ عادت آگاهی یابیم.
هفتم: تنها بتِ بزرگتر که همان خودخواهی است باقی ماند. معروف است که رهایی از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است: «أفَرَأیتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَ أضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمعِه وَ قَلبِه وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِه غِشاوَةً فَمَن یَهدیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أفَلا تَذَکَّرونَ.» [۱۷]
سلام و رحمت و درود خدا بر توای ابالقاسم، تو راه را به سوی بهشت موعود هموار کردی. تو با قدرت و توان رهبری چیرهدست، موانع و آفتهای حرکت و رسیدن انسان به هدف را از میان برداشتی. ما را یاری کن تا در راهی که پیش روی ما نهادی حرکت کنیم و در این روزگار دست ما را بگیر و ما را راهنما باش تا از دشمنانمان رها شویم، همان دشمنانی که بشریت را از آنان در آن روزگار رها کردی.
پی نوشت ها:
[۱]. مجلسی، محمدباقر، همان، ج۳۹، ص۵۶.
[۲]. مجلسی، محمدباقر، همان، ج۱۸، ص۱۵۸.
[۳]. مجلسی، محمدباقر، همان، ج۱۸، ص۱۸۲.
[۴]. «آیا لات و عزّی را دیدهاید؟ و منات آن بت سومی دیگر را؟» (نجم، ۱۹ـ۲۰)
[۵]. «اینها چیزی نیستند جز نامهایی که خود و پدرانتان به آنها دادهاید. و خداوند هیچ دلیلی بر آنها نفرستاده است. تنها از پی گمان و هوای نفس خویش میروند و حال آنکه از جانب خدا راهنماییشان کردهاند.» (نجم، ۲۳)
[۶]. «قسم به آن ستاره چون پنهان شد که یار شما نه گمراه شد و نه به راه کج رفته است و سخن از روی هوی نمیگوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی میشود. او را آن فرشته بس نیرومند تعلیم داده است.» (نجم، ۱ـ۵)
[۷]. جعفربن محمد (ص)، همان، ص۱۳.
[۸]. «خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.» (رعد، ۱۱)
[۹]. «به سبب اعمال مردم، فساد در خشکی و دریا آشکار شد تا به آنان جزای بعضی از کارهایشان را بچشاند، باشد که بازگردند.» (روم، ۴۱)
[۱۰]. «به ستمکاران میل مکیند که آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا هیچ دوستی نیست و کسی یاریتان نکند.» (هود، ۱۱۳)
[۱۱]. «بگو: بار خدایا تویی دارندۀ ملک. به هرکه بخواهی ملک میدهی و از هرکه بخواهی میستانی. هرکس را که بخواهی عزت میدهی و هرکسی را که بخواهی ذلت میدهی.» (آل عمران، ۲۶)
[۱۲]. «و گفتند: چرا این قرآن بر مردی از بزرگمردان آن دو قریه نازل نشده است؟ آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟ حال آنکه ما روزی آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم میکنیم.» (زخرف، ۳۱-۳۲)
[۱۳]. «ای مردم، مثلی زده شد. بدان گوش دهید. کسانی که آنها را به جای الله به خدایی میخوانید، اگر همه گرد آیند مگسی را نخواهند آفرید و اگر مگسی چیزی از آنها برباید بازستاندنش را نتوانند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.» (حج، ۷۳)
[۱۴]. طبرسی، حسنبن فضل، همان، ص۱۶.
[۱۵]. کلینی، محمدبن یعقوب، همان، ج۸، ص۱۹۶.
[۱۶]. مجلسی، محمدباقر، همان، ج۲۴، ص۲۳۹.
[۱۷]. «آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر دیدگانش پرده افکند، دیدهای؟ اگر خدا هدایت نکند چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ چرا پند نمیگیرید؟» (جاثیه، ۲۳)