شهید «سلیمان ابوالفضلی زنجانی»:

هموطنان گول دشمنان را نخورید، آنها به فکر ضربه زدن به اسلام هستند

شهید «سلیمان ابوالفضلی زنجانی» در وصیتنامه خود آورده است: هموط‌نان عزیز و گرامی! به گوش باشید و هرگز گول دشمنان اسلام را نخورید، زیرا آن‌ها دم از حق خواهی خلق می‌زنند، ولی‌ در واقع ضربه به اسلام و خلق می‌زنند.
کد خبر: ۶۱۸۶۱۰
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۴۰۲ - ۰۲:۴۲ - 27September 2023

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از زنجان،  «سلیمان ابوالفضلی زنجانی» دوازدهم فروردین ١٣١٢‏ در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش ابوالفضل و مادرش مرضیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. گچ کار ساختمان بود. سال ۱۳۳۳ ‏ازدواج کرد و صاحب دو پسر و پنج دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار وی در مزار پایین زادگاهش واقع است.

وصیت‌نامه شهید

«هموطنان عزیز و گرامی! به گوش باشید و هرگز گول دشمنان اسلام را نخورید، زیرا آن‌ها دم از حق خواهی خلق می‌زنند، ولی‌ در واقع ضربه به اسلام و خلق می‌زنند. شما که زنده هستید، شما که حتی به کودکان چند ماهه هم‌رحم نکردید، شما که تا به حال یک شخص ساواکی و سرمایه‌دار آمریکایی و خلاصه یکی از دشمنان اسلام را ترور نکرده‌اید، چط‌ور می‌خواهید حقی مردم را بگیرید. شما فقط می‌توانید اشخاصی را که به نفع اسلام و مسلمانان کار می‌کنند، ترور نمایید. از من به شما نصیحت، از این انقلاب و قرآن کریم و آب و خاک و وطن خودمان که حضرت پیغمبر (ص) و امام حسین (ع) به ما سپرده و رفته است، پاسداری نمایید و شایعه پراکنی را گوش نکنید.»

خاطره: پدر تابستان‌ها و ماه رمضان‌ها در آن گرمای طاقت فرسا که لبانش خشک می‌شد و ترک برمی‌داشت به همسایه‌ها می‌سپارد تا یخ بگذراند و یا با موتوری که داشت چندین قالب یخ جمع می‌کرد و می‌برد روستا‌های اطراف که یخچال نداشتند، و برایشان هندوانه و بربری می‌خرید و می‌گفت هندوانه بخورند رفع تشنگی شوند.

خیلی مهربان، دلسوز بود فوق‌العاده به مادرم و مادرش احترام می‌گذاشت.

زمانی که عضو کمیته بود من و برادرم اروجعلی را با خودش می‌برد، یک بار مادربزرگم گفت: سلیمان خطرناک است این‌ها را نبر گفت: مگر از امام حسین برتر هستم این‌ها و خودم فدای امام حسین و بچه‌هایش هستیم.

به نماز اول وقت، نماز شب، حفظ حجاب و احترام به بزرگتر‌ها خیلی مقید بود

بسیار مهمان‌نواز بود، یاد ندارم که روز بشود ما تنهایی غذا بخوریم

عاشق مطالعه بود، می‌گفت زمان شاه که سرباز بودم نمی‌گذاشتند راحت مطالعه کنم، چراغ کوچکی داشتم شب‌ها می‌رفتم زیر پتو و با نور کم آن مطالعه می‌کردم تا اینکه فهمیدند و دو روز بازداشتم کردند. همیشه به قرآن خواندن تشویقمان می‌کرد، یک روز برای اینکه ختم قران کردم برایم گردنبند (شمایل حضرت مریم) خرید روز‌ها روزه می‌گرفتیم و موقع افطار برای تشویق روزه‌هایمان را دو هزار تومان می‌خرید، و آنهارا هدیه به والدینش می‌کرد و ما هم با اینکار هم صاحب ثواب میشدیم و هم صاحب پول.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها