به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، پایگاه خبری «مدرن دیپلماسی» در گزارشی سعی کرده توضیح دهد چرا آمریکا را بایستی قدرتی دانست که به ورطه زوال و ناکامی افتاده است؟ به بیان ساده تر، این پایگاه خبری بر آن است تا توضیح دهد چرا دیگر نباید ادعاهای هژمونیک و برتری جویانه آمریکا در عرصه بین المللی را باور کرد؟
مدرن دیپلماسی در گزارش خود مینویسد:
«آمریکا با قطبی گرایی فزاینده و شکافهای گسترده اجتماعی در داخل و همچنین تضعیف موقعیت بین المللی خود رو به رو است. مسالهای که مخصوصا با اوج گیری قدرتهای نوظهور و به ویژه چین، ابعاد جدی تری را نیز به خود گرفته است.
در این نقطه، بسیاری به طرح این سوال میپردازند: آیا آمریکا رو به افول است؟ باید اذعان کرد که جنگ اوکراین، تنشهای سیاسی و اجتماعی داخل آمریکا، و البته آشکار شدن ضعفهای نظام سرمایه داری، همه و همه آمریکای کنونی را در موقعیت نه چندان مساعدی قرار داده اند.
از زمان پایان جنگ جهانی دوم، ایالا متحده آمریکا خود را در مقام ابرقدرت اقتصادی و نظامی در جهان ارزیابی کرده است. با این حال، در دهههای گذشته، این کشور شاهد سقوط و زوال موقعیت اقتصادی و نفوذ جهانی خود بوده است. بخشی از تضعیف موقعیت آمریکا در عرصه بین المللی ریشه در تشدید رقابت جویی کشورهایی نظیر چین و روسیه در رابطه با آمریکا دارد. در این میان تشکیل بلوکهای جدید قدرت نظیر "بریکس" نیز ماهیتی سازمانی را به اوج گیری رقابتها علیه آمریکا بخشیده است.
در کنار همه این ها، چالشهای داخلی آمریکا نظیرِ: نابرابری، بحرانهای اقتصادی و قطبی گرایی سیاسی نیز، موقعیت جهانی آمریکا را به نحوی منفی تحت تاثیر قرار داده اند. اقتصاد آمریکا با مشکلاتی نظیر تورم روز افزون که تا حدی نتیجه اعمال تحریمهای گسترده علیه روسیه توسط دولت بایدن است، دست و پنجه نرم میکند.
جنگ اوکراین در ابتدا به مثابه منازعهای میان نیروهای حامی روسیه و جهان غرب آغاز شد. با این حال، در پسِ این منازعه، ما میتوانیم منافع عمیقتر سیاسی و اقتصادی را مورد شناسایی قرار دهیم. منطقه دونباس، ستون فقرات درگیریهای جاری در اوکراین است. این منطقه، منابع طبیعی ارزشمندی دارد و البته که یک مرکز صنعتی بسیار مهم نیز تلقی میشود.
جنگ اوکراین آسیبهای جدی را به اقتصاد این کشور وارد کرد و البته که منافع راهبردی آمریکا در منطقه اروپای شرقی را نیز به نحوی منفی تحت تاثیر قرار داده است. این وضعیت نمودهایی عینی از سقوط و زوال اقتصادی آمریکا و ناتوانی آن جهت حراست از نفوذ خود در عرصه بین المللی را تداعی میکند. هند و چین به رقبای جدید آمریکا در صحنه بین المللی تبدیل شده اند و البته که روندهای جاری حاکی از این هستند که جریان قدرت اقتصادی و ثروت نیز به تدریج به سمت آسیا در حال تغییر جهت است.
این واقعیت را بایستی همواره در ذهن داشت که قدرتِ جهانی یک امر نسبی است و کشورهای دارای قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی، نیازمندِ حق رای و قدرت تصمیمسازی بین المللی نیز هستند. قدرت به واسطه روابط میان بازیگران مختلف، معنا و مفهوم پیدا میکند. به بیان ساده تر، قدرت چیزی نیست که یک کنشگر در انزوا به آن دست یابد، بلکه آن را در ارتباط با دیگران کسب میکند. برای مثال، امکان دارد یک کشور از قدرت اقتصادی برخوردار باشد با این حال، این قدرت صرفا در قیاس با دیگرانی که قدرت اقتصادی کمتری دارند، معنا پیدا کرده و صدق میکند.
اضافه بر این ها، قدرت پدیدهای ثابت و ایستا نیست. این پدیده در گذر زمان و در رابطه میان بازیگران مختلف دچار تغییر و تحول میشود. از این منظر، در جهان کنونی، مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی جهان از غرب به شرق تغییر جهت میدهد. جایی که قدرتهای قابل توجهی در حال اوج گیری هستند و موقعیت خود را تحکیم میکنند.
مسالهای که در پیش بینی معادلات آتی جهان بایستی به نحوی دقیق و جدی مورد توجه قرار گیرد. یک نکته مهم در این بحبوحه، قدرت گیری بریکس به عنوان گروهی متشکل از قدرتهای نوظهور برتر در قارههای مختلف جهان است که برای کسب قدرت و نفوذ بیشتر بین المللی تلاش میکنند.
در این راستا در دهههای گذشته شاهد خیزش چین بوده ایم. قدرتی که غرب به هیچ عنوان نمیتواند به آن بی اعتنایی کند. تواناییهای چین در اجماع سازی بین المللی و ارائه راه حل در مورد منازعات مختلف جهانی بسیار مهم است. چین همچنین به نحو قابل ملاحظهای از منظر اقتصادی در حال رشد است و حجم اقتصاد خود را به آمریکا نزدیک میکند.
چین قویا پروژه "چندجانبه گرایی" در عرصه بین المللی را ترویج میکند. پروژهای که از حیث ایجاد توازن قدرت در جهان مهم ارزیابی میشود. به طور کلی میتوان گفت که خیزش و ظهور چین، در حال تغییر دادن توزیع قدرت در سطح بین المللی است.
در این چهارچوب، یک نکته مهم و قابل تامل این است که قدرت سیاسی و نظامی، همچنان قدرت غالب در عرصه بین المللی است. آمریکا هر سال، بودجه نظامی عظیمی را تصویب میکند و عملا این قدرت را به پشتوانه سیاست خارجی خود تبدیل کرده است. در شرایط کنونی، آمریکا بیش از ۷۳۰ پایگاه نظامی و ۲۰۰ هزار سرباز در اقصی نقاط جهان دارد.
دولت آمریکا به طور خاص در منطقه آسیا-پاسیفیک، در تقابل با چین، تحرکات نظامی و امنیتی گستردهای را در دستورکار دارد و البته که پیمانهای مختلفی را نیز نظیر پیمان آکوس جهت تقابل با چین تعریف کرده است. در این شرایط، چشم انداز جنگ و تنش در منطقه مذکور، هیچ پدیده دور و بعیدی نیست. تنشها با محوریت تایوان و تحریکات آمریکا در این زمینه عملا به نمودی عینی از اقدامات واشنگتن در حوزه پیرامونی چین تبدیل شده که در نوع خود حتی میتواند زمینه را برای اتفاق افتادن درگیریهای بسیار بزرگ نیز فراهم کند.
در عین حال، جنبشهای آزادیخواه زیادی نیز در قاره آفریقا جهت کنترل منابع طبیعی کشورهایشان و ساختن اقتصادهای خود به پا خواسته اند. به مدت چندین دهه، قدرتهای استعمارگر و نواستعمارگر، منابع قاره آفریقا را در راستای اهداف و منافع خود غارت کرده اند و مردم محلی را به دامان فقر انداخته اند. در این چهارچوب، قدرتهای غربی به مثابه قدرتهای استعمارگرِ قاره آفریقا، عملا با واکنشهای مختلفی از سوی کشورهای آفریقایی علیه رویههای یکجانبه خود رو به رو شده اند.
در این فضا، شکافهای جدی در سرمایه داری جهانی خود را نمایان کرده اند و گرایش ملتهای مختلف جهت ایجاد یک جهان عادلانه تر، بیش از هر زمان دیگر آشکار شده است.
جنگ اوکراین و اوج گیری جریانهای آزادیخواه در آفریقا، نمودهایی عینی از سقوط و زوال اقتصادی آمریکا و تنشها در نظام سرمایه داری جهانی هستند. این منازعات همه و همه حامل این پیام هستند که میتوان جهانی عادلانهتر و انسانیتر و متفاوت از الگوی ارائه شده توسط قدرتهای غربی و به طور خاص نظام سرمایهداری و آمریکا را ساخت.»
منبع: سایت الف
انتهای پیام/ ۱۳۴