به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، دیدارهای جامعه قرآنی با خانواده شهدای قرآنی بخشی از فعالیتهای کنگره شهدای قرآنی است که به صورت هفتگی و با حضور جمعی از قاریان، فعالان، اساتید و حافظان قرآنی انجام میشود. دیدار هفته اخیر این جمع در منزل شهید «عبدالحمید صابونچی» و با میزبانی مادر این شهید که خود از فعالان قرآنی است، برگزار شد.
در این دیدار مادر شهید اظهار داشت: عبدالحمید در مسجد علی بن ابیطالب (ع) واقع در سهروردی شمالی فعالیت داشت. یکبار به من گفت در این مسجد دوستی دارد که کتابدار و اهل همدان است، کسی را در تهران ندارد و شبها داخل مغازه کفش فروشی میخوابد، از من اجازه خواست تا اتاقی به او بدهیم و با ما زندگی کند. به حمید گفتم من که جایی ندارم، ۲ اتاق پایین داریم و یک اتاق هم بالا که اتاق جلسات زنانه است، گفت نمیشود جلسات را داخل خانه خودمان بیاندازی و اتاق بالا را بدهیم این سید حسینی؟ قبول کردم و این پسر آمد پیش ما. پدر پسر فوت کرده و عمهاش بزرگش کرده بود و مادرش هم ازدواج کرده بود.
وی ادامه داد: فقط یک فرش در آن اتاق بود، برایش کمی ظرف و ظروف جمع کردم و خودش با یک تلویزیون آمد و هم خانه ما شد. این سید خدا که ۴ سال از حمید من بزرگتر بود، حمید ۱۷ و او ۲۱ سال سن داشت رفتار خیلی خوبی با ما داشت، طوری شده بود که حمید را شبها نمیدیدیم، اما سید حسینی سر سفره غذای ما همیشه بود. در واقع من انگار ۳ پسر داشتم، یک پسرم امیر که برای درس خواندن به آمریکا رفته بود، یکی حمید و یکی هم سید حسینی.
این مادر شهید در ادامه گفت: اگر صبح و ظهر خانه بود، همیشه غذا را با ما میخورد و اجازه نمیدادم تنها باشد. وقتی تهران شلوغ بود شاهرگ این بنده خدا را با تیغ زدند و او شهید شد. حمید از شهادت این بنده خدا خیلی ناراحت بود و مدتی بعد به جای او کتابدار شد، شش ماه بعد یعنی در اسفند سال ۱۳۶۰ هم خود حمید به شهادت رسید. در واقع شب اول عید هفتم حمید شد.
مادر شهید صابونچی گفت: شهدا راهی را رفتند که انسان باور نمیکند در میان ما نیستند من مدام با حمید صحبت میکنم و همیشه هم از او جواب گرفتم. امیدوارم بتوانیم راه شهدا را ادامه دهیم. من همیشه خودم را ۲ شهیده محسوب میکنم. در واقع همه شهدا برای ما هستند. من حمید را هم بعد از شهادت شناختم و تازه فهمیدم پاسدار است. گاهی که خیلی دیروقت به خانه میآمد، به آقای حسینی میگفتم حمید کجاست میگفت سر خیابان کشیک میدهد، در واقع نمیخواست بگوید کیست و چه میکند. بعد از شهادت فهمیدم این بچه با این سن کم چقدر فعالیت دارد.
وی بیان کرد: عبدالحمید یک شب قبل از شهادت با دوستانش به قم رفت. در ماشین شعری که خودش گفته بود را تا آخر مسیر با دوستانش همخوانی کرد. بخشی از شعر این بود: «عبدالحمید شهید ما، ای کشته راه خدا، راه تو راه انبیا، راه تو باشد راه ما» دوستانش میگویند این را حمید تا قم خواند و بقیه ام او را همراهی کردند. این ماشین متاسفانه توسط منافقین شناسایی شده بود. روزی که حمید به شهادت رسید به او گفتم ماشین را بیرون نبر من باید با آن کلاس بروم، گفت این ماشین شناسایی شده و صلاح نیست شما با آن تردد کنید، خودش سوار ماشین شد و چندی بعد او را به رگبار بستند، پیاده شد که از خود دفاع کند یک تیر به پهلویش خورد.
انتهای پیام/ ۱۴۱